بگذار
بغلتم...
لابه لای لبریزِ لیز شدهای لولیتاها
ای مینالیزم لیز خوره در اندام خیس شب!
ای پردهی برهنهی هوس!
پایان جنگ منم،
پایان نبرد تن به تن
که سیاهی چشمانت را نشانه میگیرد
استثمار لبانت را ...
درضیافت شبهای مسیحیایی و
نشیمنگاهِ که مشهود میکند مرا
چون کودک رهاشده در خلسهی نگاهت و
عمق عمیق این تن
در ساعات طپش و التهاب و
هرم نفسهای که
به سجده میآورد
سهم اکران شدهی تنت را
در زلالترین قسمت اندامم .... |