همه، عقاید جامعههای خود را میپذیریم، چون در آن جامعهها به دنیا
آمدهایم. عقاید جامعههای ما میتوانند نادرستیهایی داشته باشند، حتا اگر
نادرستیهایی نداشته باشند بنابه گذر زمان واقعیت و شرایط زندگی طوری تحول
میکند که عقاید جامعههای ما با واقعیت و شرایط زندگی ناسازگار میشوند.
بنابراین شکافهایی بین واقعیت زندگی و عقاید جامعههای ما به وجود میآید.
پرسش این است در این صورت با تحول فرهنگی جهان، واقعیت و شرایط زندگی و با
عقاید خود چگونه برخورد کنیم؟
ما با عقاید جامعههای خود بزرگ شدهایم، این عقاید در ما درونی و ذهنی شده
وَ ارزش فرهنگی و عقیدتی یافتهاند. اینکه چرا این عقاید را پذیرفتهایم،
مقصر نیستیم. اما چرا به این عقاید اندیشهی انتقادی نداریم، مقصریم؛ زیرا
نمیخواهیم نگاهِ برونفرهنگی به عقاید و فرهنگهای خود داشته باشیم تا
اشتباهِ و تناقض فرهنگ جامعههای خود را نسبت به تحول فرهنگی جهان، واقعیت
و شرایط زندگی کنونی، درک کنیم.
اینکه میگویم ما تقصیر داریم که چرا به عقاید جامعههای خود اندیشهی
انتقادی پیدا نکردهایم؛ این حکم مساله دارد. زیرا باید اندیشید که چگونه
میتوان به عقاید جامعههای خود اندیشهی انتقادی پیدا کرد؟ مهم پاسخ این
پرسش است. ذهنیت افراد جامعه به سادگی دچار تحول نمیشود که نسبت به عقاید
جامعهی خود اندیشهی انتقادی پیدا کنند؛ بنابراین نمیتوان گفت ما (افراد
جامعه) مقصیریم که به عقاید جامعهی خود دید انتقادی پیدا نکردهایم.
حقیقت این استکه ما مقصیر نیستیم بلکه مظلوم ایم؛ زیرا در مناسبات علمی،
عقلی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی مدرن جهان مظلوم واقع شدهایم. چرا مظلوم
واقع شدهایم؟ پاسخ کلی این استکه از مناسبات مدرن عقلی، علمی و سیاسی
جهان عقب ماندهایم. عقبماندگی، مظلومیت است.
چرا عقب ماندهایم؟ پاسخ من این استکه سیاستمدارن وطندوست، حکومت کارا و
نظام سیاسی کارا نداشتهایم تا بنابه درک مناسبات علمی، عقلی و سیاسی جهان
جامعه را مدیریت میکردند. نظام آموزشی علمی و مدرن و دانشگاههاییکه از
نظر علمی، عقلی و روشنگری استقلال فکری و تولید فکر داشته باشند تا هنوز
نداریم. در این صورت، ذهنیت و معرفت جهانشناختی افراد جامعه در چارچوب
سنتی باقی میماند؛ بنابه تحولات علمی، عقلی و فرهنگی جهان تحول نمیکند.
موقعیکه ذهنیت افراد یک جامعه بنابه تحولات علمی و فرهنگی جهان تحول
نمیکند؛ آن جامعه نمیتواند همکار جهان باشد و همسو با مناسبات تحولپذیر
جهان حرکت کند. بنابراین از نظر مناسبات فرهنگی، علمی و عقلی مدرن مخالف
جهان واقع میشود.
جامعههاییکه بنابه ناکارگی حکومتها و نظامهای سیاسی خود دچار
عقبافتادگی میشوند؛ معمولا در ساختار فکری و فرهنگی سنتی باقی میمانند؛
متون سنتی و عرفی مناسبات فکری، فرهنگی و اجتماعی جامعه را تعین میبخشد؛
بهاساس متون سنتی، متونی بازتولید میشوند که ارتجاع فکری را تبلیغ
میکنند؛ ارزشهای فرهنگی مدرن بهویژه عقلانیت روشنگرانه و فکر مدرن نفی
میشود و فراگیری آن ممنوع و کفر دانسته میشود؛ سادهانگاری بنابه
گزارههای مذهبی و دینی برای توجیهِ بنیادگرایی تبلیغ میشود؛ و... .
من بنابه این درک از سادهانگاری فکری در جامعهی افغانستان به طرحهای
انتقادی در چهار مورد پرداختهام. این چهار مورد را بهعنوان چهار
سادهانگاری کلی طرح کردهام: سادهانگاری معرفتی، سادهانگاری
هستیشناسانه، سادهانگاری ادبی و سادهانگاری علمی-آموزشی. برداشت من این
استکه جامعهی افغانستان با معرفت، هستیشناسی، ادبشناسی (ذوقشناسی) و
آموزش علمی مدرن رابطهی فکری و گفتمانی برقرار نتوانسته استکه بتواند به
بازتولید معرفت، هستیشناسی، ادبشناسی و آموزش علمی مدرن بپردازد و این
موارد را در مناسبات فکری، فرهنگی، عقلی و علمی نهادینه کند.
بنابراین ما دچار عقبماندگی در مناسبات فکری و فرهنگی مدرن شدهایم، این
عقبماندگی موجب سادهانگاری ما شده است، از سادهانگاری ما برای رواج و
عمومیتبخشی بنیادگرایی مذهبی، قومی و زنستیزی سوء استفاده شده است.
گروهها و کسانی هستند که با تبلیغ سادهانگاری و رواج بنیادگرایی
بهرهبرداریهای مافیایی و... میکنند اما قربانی تبلیغ سادهانگاری و رواج
بنیادگرایی، جامعه است. واقعیت این استکه جامعهی ما مظلوم واقع شده است.
رفع این مظلومیت با رواج و نهادینهسازی آموزش علمی مدرن و عقلانیت
روشنگرانه امکانپذیر است.
در دستهبندی سادهانگاری معرفتی، هستیشناسی، ادبشناسی و آموزشی از کدام
پارادایم علمی مشخصی استفاده نشده است. بلکه بنابه شناخت کلی از چارچوب
فکری و فرهنگی جامعهی افغانستان، چنین دستهبندیای ارایه شده است؛
درحالیکه هر چهار موضوع به شناختشناسی (معرفتشناسی) ارتباط میگیرد. اما
من برای درک و تشخیص هرچه بهتر سادهانگاریهای ما بحث کلی شناخت (معرفت)
را در اجزای قابل سنجش، مشخص و محدودتر دستهبندی کردهام.
بحث در بارهی عقلانیت و چگونگی تحول عقلانیت (مهمتر اینکه نسبت ما با
عقلانیت مدرن و روشنگرانه چگونه است) در بخش سادهانگاری معرفتی گنجانده
شده است. بحث در بارهی مناسبات معنایی زبان، یعنی معنای مرگ، عشق و زندگی
(که موجب درگیریهای میتافیزیکی میشود) در بخش سادهانگاری هستیشناسی
قرار گرفته است. در کنار مناسبات عقلی، مناسبات زیباییشناسی و ذوقشناسی
را داریم. اگر مناسبات عقلی در یک جامعه تحول نکند، مناسبات زیباییشناسی و
ذوقشناسی نیز تحول نمیکند. به مناسبات ذوقشناسی در بخش سادهانگاری
ادبشناسی پرداخته شده است. معرفت درکل در یک جامعه نمیتواند تحول کند، در
صورتیکه آموزش و پرورش در آن جامعه، علمی و مدرن نشود. متاسفانه نظام
آموزشی ما از مکتب تا دانشگاه، علمی و مدرن نیست. آموزش و پرورش بهاساس
یافتههای علمی معاصر و بهاساس روشهای تدریس علمی معاصر ارایه نمیشود.
بنابراین ماهیت علم از نظر روشنگری و مدرنیت در نظام آموزشی ما ناشناخته
مانده است. این ناشناختگی ماهیت علم، موجب شده استکه علم و تدریس علم در
نظام آموزشی ما استقلال نداشته باشد. بحث آموزش علمی در بخش سادهانگاری
علمی-آموزشی مورد توجه واقع شده است.
بحثهای این کتاب، مجموعهای از طرحها برای اندیشیدن در بارهی مناسبات
فکری و فرهنگی ما است. این بحثها به این اساس طرح شدهاند که ما
نتوانستهایم مناسبات عقلانی، گفتمانی و علمی با معرفت روشنگرانه و مدرن
برقرار کنیم؛ بنابراین در مناسبت فکری و فرهنگی ارتجاعی و سادهانگار به سر
میبریم.
طرحهای مطرح در این کتاب، نقدهایی بنابه عقلانیت روشنگرانه در بارهی
مناسبات فکری و فرهنگی ارتجاعی و سادهانگارانهی ما است. نقد
سادهانگاریها مصداقی بررسی نشدهاند، بلکه در بارهی سادهانگاریهای ما
نظر انتقادی مطرح شده استکه میتواند این نظرهای انتقادی مبنای پژوهشهای
مصداقی و تجربی در بارهی مناسبات فکری و فرهنگی سادهانگارانهی ما قرار
بگیرد. این طرح و نظرهای انتقادی فراخوانی برای آزمون مناسبات فکری و
فرهنگی ما بهاساس عقلانیت روشنگری و علم معاصر استکه سنجیده شود «آیا ما
با عقلانیت روشنگرانه و مدرن و با علم نسبتی داریم؟».
* کتاب «روشنگری افسون» آمدهی چاپ است.
|