کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

یعقوب یسنا

    

 
 خوش‌بختی، معنا و هدف زندگی

 

 

 

بی‌معنایی، خوش‌بخت نبودن و هدف نداشتن زندگی از این پرسش آغاز می‌شود: «زندگی چیست؟». اگر دچار این پرسش نشویم، زندگی طبق معمول خوش‌بختی، معنا و هدف دارد. منظورم از طبق معمول این است‌که مانند میلیون‌ها انسان دنبال چیزهای مشخص و ملموسی خواهیم بود که سکس، ازدواج، خوردن غذای خوب، گشت وگذار با دوستان، داشتن شغل، موتر، خانه... و زندگی در یک کشور و شهر توسعه‌یافته است.
اما پرسش این‌که خوش‌بختی، معنا و هدف زندگی چیست؛ پرسش در باره‌ی واقعیت نیازمندی‌ها و آرزوهای فرهنگی و تجملی زندگی نیست، بلکه فراتر از واقعیت زندگی، پرسش از ماهیت زندگی است؛ یعنی این‌که زندگی ماهیتی دارد که ما به ماهیت و چیستی زندگی پی نمی‌بریم؛ اگر بتوانیم به ماهیت زندگی پی ببریم، حتما به خوش‌بختی، معنا و هدف زندگی دست می‌یابیم.
بودا طبق شرایط روزگار خود به همه‌چه دسترسی داشت اما این پرسش (زندگی چیست) او را وادار کرد که فراتر از واقعیت زندگی دنبال حقیقت زندگی باشد تا خوش‌بختی، معنا و هدف زندگی را دریابد. سرانجام بودا حقیقت زندگی را در واقعیت زندگی دانست. یعنی چه؟ یعنی این‌که زندگی تابع شرایط و قوانین طبیعی است. انسان نمی‌تواند این قوانین کلی را تغییر بدهد اما انسان می‌تواند در برابر غرایزی‌که او را به بازی می‌گیرد، بردباری و مدارا داشته باشد.
در این صورت، می‌توان پرسش را طوری دیگر مطرح کرد: «رنج چیست؟». در اپیکوریسم و بودیسم، لذت‌گرایی سرچشمه‌ی رنج است. چرا؟ برای این‌که لذت، لحظه‌های خوشایند گذرا است. اصولا این لحظه‌ها نمی‌تواند متداوم باشد. مثلا نمی‌توان همیشه در سکس کردن بود. از آنجایی‌که لذت، لحظه‌های گذرا و ناپایدار است، انسان می‌خواهد برای لذت بیشتر این لحظه‌ها را به تکرار انجام بدهد. انسان چرا نمی‌پرسد که دنبال این لحظه‌ها بودن چه معنا دارد؟ تجربه‌ی تکرار یک کار، غیر از اعتیاد به لذت یا اعتیاد به چیزی، چه معنا می‌تواند داشته باشد؟ اگر معنا ندارد؛ پیهم دنبال کردن چنین کاری، رنج‌آور نیست؟ بودا و اپیکور به این نتیجه می‌رسند که لذت در خودداری و قناعت است نه دستخوش غرایز احساسات گذارا بودن.
ما انسان‌ها در جهان معاصر اکثرا دنبال تکرار احساسات خوشایند گذرا استیم. دنبال کردن احساسات خوشایند گذرا شاید جنبه‌ی گشتی داشته باشد. ارزش فرهنگ بازار نیز در این است‌که احساسات خوشایند را دنبال و تکرار کنیم؛ زیرا دنبال و تکرار احساسات خوشایند، فرهنگ مصرف‌گرایی را رونق می‌دهد. بنابراین اعتبار انسان در مصرفی است‌که انجام می‌دهد. فردی را شاید در این روزگار نتوان یافت که در برابر این‌همه تبلیغ احساسات خوشایند گذرا وسوسه نشود و پیروی از بودا و اپیکور کند.
در صورتی که اکثریت دستخوش احساسات خوشایند گذار است و فرهنگ بازار، احساسات خوشایند گذرا را به شیوه‌های متفاوت تولید و بازتولید می‌کند؛ اگر این اکثریت را از دنبال کردن احساسات خوشایند گذرا بازداریم، دچار بیهودگی زندگی نمی‌شوند؟ بهتر است بپرسیم: «بیهودگی چیست؟».
از نظر اپیکور و بودا بیهودگی دنبال کردن پیهم احساسات گذرا است. زیرا دنبال کردن احساسات گذارا ما را به رضایت نمی‌رساند. از آنجایی‌که احساسات گذرا ناپایدار است؛ انسان هیچ‌گاه از انجام احساسات ناپایدار به رضایت و آرامش نخواهد رسید. ناگزیر است که باز دنبال انجام احساسات گذارا باشد. این دنبال کردن احساسات گذارا تقلا برای لذت است. از آن‌جایی‌که انسان در دنبال کردن احساسات گذرا به لذت پایدار (خوش‌بختی) نمی‌رسد که راضی شود؛ بنابراین انسان کار بیهوده‌ای انجام می‌دهد. اما در فرهنگ مصرف‌گرای معاصر به انسان گفته می‌شود برای این‌که زندگی‌ات بیهوده نشود، دنبال احساسات‌ات باش و خرید کن.
بودیسم و اپیکوریسم انسان را به واقعیت زندگی رجعت می‌دهد که زندگی فراتر از واقعیت، چیستی، ماهیت و حقیقتی ندارد. اما پرسش انسان از چیستی زندگی واقعیت زندگی نیست، بلکه حقیقت زندگی به عنوان ماهیت زندگی است. در اپیکوریسم زندگی با مرگ پایان می‌یابد. بنابراین زندگی فراتر از واقعیتی که تا زنده‌ایم دیگر حقیقت و ماهیت ندارد. بودیسم دینی است‌که خدا ندارد. به این اساس بودیسم را می‌توان دینی دانست‌که در پی کشف قوانین کلی طبعیت است. انسان در بودیسم دچار چرخه‌ی حیات به‌عنوان قوانین طبیعی است. تا انسان دچار چرخه‌ی حیات است، دچار رنج است. درصورتی‌که انسان بخواهد از این رنج رهایی یابد، باید از این چرخه‌ی حیات رهایی یابد و به نیروانا بپیوندد.
در بودیسم برای این‌که از رنج زندگی رهایی یابیم، زندگی باید نفی شود. اپیکوریسم به نفی زندگی تاکید ندارد. انسان باید در زندگی مدارا و بردباری داشته باشد. کارهایی را که انجام می‌دهد طبق نیاز طبیعی زندگی برای این‌که زنده بماند انجام بدهد. انجام دادن لذت‌گرایی، تجمل‌گرایی، زیاده‌خواهی و... به این فکر که موجب خوش‌بختی در زندگی می‌شود، در اپیکوریسم نادرست است. منظور اپیکور از لذت بردن در زندگی این است‌که بتوان بر لذت‌گرایی و تجمل‌گرایی بی‌رویه در زندگی چیره شد.
طبق نظر اپیکور خورد و خوراک و سکس را در اندازه‌ی حداقل باید انجام دهیم و در پی انجام حداکثر آنها نباشیم. اگر بخواهیم در پی انجام حداکثر این موارد باشیم دچار رنج و بیهودگی می‌شویم. از نظر اپیکور زندگی و لذت بردن از زندگی این است‌که دستخوش وسوسه‌ی خوردن، خوابیدن، پوشیدن و سکس کردن زیاد که به آن نیاز نداریم نشویم. اگر دستخوش وسوسه‌ی این موارد شدیم، زندگی ما دچار رنج و بیهودگی خواهد شد. چرا زندگی ما دچار رنج و بیهودگی می‌‌شود؟ برای این دچار رنج می‌شود که برای انجام کارهایی که به آن نیاز نداریم تقلا و زحمت می‌کشیم و برای این دچار بیهودگی می‌شود که انجام این کارها فراتر از نیازمندی موجب عادت و اعتیاد می‌شود؛ رضایت خاطر و خوش‌بختی در پی ندارد. فرد ناگزیر است پیهم آن کار را انجام بدهد، اگر انجام ندهد، خیال می‌کند زندگی‌اش فاقد معنا و بیهوده شده است.
آنچه را که در باره‌ی زندگی به بودیسم و اپیکوریسم نسبت دادم بیشتر ارتباط به واقعیت زندگی داشت اما بحث، حقیقت و ماهیت زندگی است. حقیقت و ماهیت زندگی را باید در مناسبت زندگی با مفهوم مرگ در نظر گرفت. منظور انسان از پرسش «خوش‌بختی، معنا و هدف زندگی چیست؟» این است‌که «ما از کجا آمده‌ایم؟ در زندگی چه کار باید کنیم؟ سرانجام کجا می‌رویم؟» این سه پرسش به یک پرسش بزرگ ارتباط می‌گیرد: «ما بعد از مرگ چه می‌شویم؟».
فکر می‌کنم پاسخ دانستن خوش‌بختی، معنا و هدف زندگی به پاسخ پرسش «ما بعد از مرگ چه می‌شویم؟» ارتباط دارد. اگر این پرسش پاسخ داده شود، مساله‌ی پرسش‌های دیگر حل است. زیرا هنوز در باره‌ی زندگی مانند افلاتون می‌اندیشم؛ این‌که واقعیت زندگی با حقیقت زندگی تفاوت دارد. واقعیت زندگی که زندگی موجود و این جهانی باشد، سایه‌ای از حقیقت ازلی-ابدی زندگی است. بنابراین خوش‌بختی، معنا و هدف زندگی در واقعیت این جهانی زندگی نیست، بلکه در حقیقت ازلی-ابدی زندگی است. این حقیقت ازلی-ابدی زندگی باید در جایی و زمانی تحقق پیدا که ما بعد از مرگ به آنجا می‌رویم.
اگر زندگی‌ای بعد از مرگ وجود نداشته باشد، طبعا معلوم است‌که زندگی این جهانی، خوردن، خوابیدن، سکس کردن و پول جمع کردن است. انسان به خوش‌بختی، معنا و هدف این زندگی قانع نیست؛ بلکه می‌خواهد به خوش‌بختی، معنا و هدف ازلی-ابدی زندگی دست یابد که کاملا در آن زندگی، فارغ‌البال باشد. اگر قرار باشد که خوش‌بختی، معنا و هدف زندگی را بنابه واقعیت زندگی این جهانی در نظر بگیریم، شاید کسانی که بیشتر می‌خورند، بیشتر سکس می‌کنند، بیشتر دارایی دارند، بیشتر خرید می‌کنند، شغل خوب دارند و... خوش‌بخت اند و زندگی شان دارای معنا و هدف است که به این چیزها رسیده‌اند. کسانی که به این چیزها نرسیده‌اند، به زندگی چنین افراد حسرت می‌خورند. اما واقعیت این است‌که به زندگی افرادی که ما حسرت می‌خوریم آنها نیز به رضایت نرسیده‌اند که کاملا احساس خوش‌بختی کنند و به این فکر باشند که معنا و هدف زندگی را پیموده‌اند. آنها نیز سرانجام خواهند پرسید: «خوش‌بختی، معنا و هدف زندگی چه بود؟».
طبق نظریه‌ی زندگی بعد از مرگ، بعد از مرگ زندگی وجود دارد، زندگی بعد از مرگ معنا و هدف زندگی است که خوش‌بختی حقیقی نیز در زندگی بعد از مرگ تحقق پیدا می‌کند. اما زندگی بعد از مرگ یک استعاره است. در این یادداشت عجالتا به زندگی بعد از مرگ به‌عنوان یک استعاره اعتبار داده می‌شود. طوری‌که استعاره معنادار است؛ زندگی بعد از مرگ واقعیت نه، حقیقتی معنادار در نظر گرفته می‌شود. اگر زندگی بعد از مرگ استعاره و زندگی این جهانی را واقعیت درنظر بگیریم؛ بهتر است به سه نظریه‌ی هیچ‌انگارانه توجه کنیم:
هیچ‌انگاریی که می‌گوید زندگی این جهانی هیچ است؛ هیچ‌انگاریی که می‌گوید زندگی بعد از مرگ هیچ است؛ و هیچ‌انگاریی که می‌گوید زندگی این جهانی و بعد از مرگ هر دو هیچ است. فلسفه‌ی سقرات و افلاتون و دین مسیحیت و اسلام می‌گویند زندگی این جهان هیچ است. حقیقت زندگی، زندگی بعد از مرگ است. این هیچ‌انگاری به خوارداشت تن و زندگی می‌انجامد. اپیکور، خیام و جریان‌های فلسفی معاصر می‌گویند زندگی بعد از مرگ هیچ است. زندگی این جهانی را باید ارزش گذاشت، دم را عنیمت دانست و از زندگی خود به‌عنوان واقعیت این جهانی استفاده کرد و لذت برد. بودیسم، شوپنهاور و... زندگی بعد از مرگ را هیچ می‌دانند اما در پی نفی زندگی این جهانی نیز استند.
طوری که زندگی بعد از مرگ استعاره درنظر گرفته شد؛ حقیقت زندگی بعد از مرگ و خوشبختی، معنا و هدفی که از این حقیقت، قابل تصور است نیز استعاره درنظر گرفته می‌شود. بنابه این برداشت، خوش‌بختی، معنا و هدف ازلی-ابدی زندگی در زندگی این جهانی نمی‌تواند تحقق پیدا کند. بنابراین به تعبیر خیام حقیقت زندگی بعد از مرگ، معامله‌ای نقد به نقد نیست، معامله‌ای نقد به نسیه است. یعنی ما زندگی نقد خود را به خوش‌بختی معنادار و هدف‌دارِ نسیه‌ی استعاری زندگی بعد از مرگ معامله ‌کنیم.
نظریه‌ی نفی زندگی بودیسیم و شوپنهاور را کنار می‌گذاریم، زیرا نظریه‌‌ای نسبتا کم طرفدار است. به نظریه‌ای که اهمیت به واقعیت زندگی و زندگی این جهانی می‌دهد، توجه می‌کنیم. بنابه این نظریه چگونه می‌توان خوش‌بختی، معنا و هدف زندگی را مشخص کرد؟ برای پاسخ به این پرسش بهتر است به سه مورد دیگر بپردازیم:
انسان دو گرسنگی بنیادی و یک هراس بینادی دارد. دو گرسنگی بنیادی خوراک و سکس است و یک هراس بنیادی هراس از مرگ است. منظورم از گرسنگی «فقر» است. گرسنگی یک واقعیت بیولوژیک است اما فقر می‌تواند درگیری و ناراحتی روانی و عاطفی باشد. انسان معاصر از نظر تغذیه و دسترسی به غذا و سکس شاید خیلی گرسنه نباشد اما دچار فقر است. یعنی آنچه را که می‌خورد و آنچه را که به‌عنوان سکس انجام می‌دهد راضی نمی‌شود. زیرا بازار با عرضه‌ی انواع غذاها در جاهای متفاوت و عرضه‌ی انواع رویکردهای اروتیک و پرونو در فانتزی‌های متفاوت، انسان را دچار فقر روانی نسبت به غذا و سکس کرده است.
مناسبات فرهنگ بازار در جهان معاصر از نظر خوراک و سکس در سطوح‌های متفاوتی به تولید فقر معیشتی انجامیده است. ممکن عدم امنیت بنیادینی که در گرسنگی تغذیه و سکس در جامعه‌های باستان وجود داشت در جهان معاصر رفع شده باشد اما مناسبات بازار، مناسبات فرهنگی و اجتماعی و مناسبات سطح زندگی به تولید سطوح فقر معیشت که شامل آسایش، تغذیه و سکس باشد، شده است. بنابراین می‌توان گفت رضایت و خوش‌بختی از زندگی به سطح توقع اجتماعی و فرهنگی انسان ارتباط دارد. اگر در جهان معاصر، فقر خوراک، فقر سکس و هراس از مرگ رفع شود، آیا انسان به خوش‌بختی، معنا و هدف زندگی دست خواهد یافت؟
اپیکور فقر خوراک و سکس و هراس از مرگ را در رهنمود فلسفی خود حل کرده بود. در باره‌ی هراس از مرگ گفته بود تا ما هستیم مرگ نیست، وقتی ما نیستیم مرگ است. یعنی زندگی بعد از مرگ وجود ندارد، نباید نگران زندگی بعد از مرگ بود. موقعی‌که انسان می‌میرد، نیست می‌شود، مرگ با چیزی که نیست نمی‌تواند کاری انجام بدهد. بنابراین مرگ مساله‌ی مرده نیست، بلکه مساله و نگرانی زنده‌ها است. نظر ایپکور در باره‌ی این‌که دچار فقر روانی خوراک و سکس نشویم این بود که باید به اندازه‌ی نیاز طبیعی خورد و انجام داد. اما بازار در جهان معاصر با تولید انواع غذا و انواع فانتزی‌های سکسی و داروها و وسایل تاخیری و لذت‌آور می‌گوید چیزهای متفاوت بخورید و سکس‌های متنوع انجام بدهید. درحالی‌که اپیکور و بودیسم انجام این موارد را منبع رنج و بیهودگی زندگی می‌دانست. فلسفه‌های معاصر موضع اپیکور را در باره‌ی هراس از مرگ گونه‌ای از شانه بالا انداختن می‌دانند و می‌گویند که با این شانه بالا انداختن نمی‌توان از هراس مرگ غافل شد.
فکر کنیم که نظریه‌ی طرفدار اهمیت زندگی این جهانی، نظریه‌ی طرفدار اهمیت زندگی بعد از مرگ را دور زد، وعده‌هایی‌که در زندگی بعد از مرگ داده شده است، در زندگی این جهانی تحقق پیدا کند؛ آیا خوش‌بختی، معنا و هدف زندگی مشخص می‌شود و انسان به رضایت خواهد رسید؟ مهم‌ترین وعده‌ی زندگی بعد از مرگ به یک فرد بهشتی این است‌که در بهشت زندگی جاویدانی با انواع غذا‌ها و سکس دارد.
منظور انسان از پرسش «زندگی چیست؟» این است‌که «بعد از مرگ ما کجا می‌شویم؟» اگر سرنوشتی بعد از مرگ داشتیم و زنده شدیم، زندگی معنا و هدف دارد و در آن زندگی به خوش‌بختی می‌رسیم. اگر بعد از مرگ دیگر زندگی‌ای نیست، پس زندگی معنا و هدف ندارد، خوش‌بختی‌ای نیز در کار نیست. اگر معنا و هدف زندگی، زندگی‌ای جاویدان است؛ عجالتا در این یادداشت، مساله‌ی مرگ را حل‌شده می‌دانیم و فکر می‌کنیم علم زندگی جاویدان را در این جهان به انسان داد. آیا با تحقق زندگی جاویدان در این جهان، معنا و هدف زندگی برآورده خواهد شد و انسان به خوش‌بختی فانتزی و آرمانی خود خواهد رسید؟
من به‌عنوان یک اپیکوریست فقط پاسخ-نظر خود را می‌گویم: «نه». با استفاده از آرای بودیسم می‌گویم که در هر صورت زندگی دچار چرخه‌ی حیات و نیازمندی‌های زیستی-طبیعی-کیهانی خواهد بود. نیازمندی‌های ما کاملا قابل رفع نیست و سطوح توقعات ما قابل پیش‌بینی نیست. بنابراین نمی‌توانیم به رضایتی کامل و خوش‌بختی فانتزی و آرمانی در زندگی جاویدان بهشتی و در زندگی جاویدان این جهانی برسیم. رسیدن انسان به خوش‌بختی‌ای آرمانی و فانتزی در زندگی جاویدان بهشتی و در زندگی جاویدان این جهانی یک استعاره است و در هر صورت یک استعاره خواهد ماند.
 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۵۹     سال  شانـــــــــــــــــــزدهم        ثور ۱۳۹۹      هجری  خورشیدی  اول می  ۲۰۲۰