کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

پروفیسر دکتر خالق رشید

    

 
درسوگ هموطنان سیکهـ ام !
گریه ای آسه مایي
                          برای شهادت لالا ...

 


لالا جان ... او لالا جان !
صدایم می شنوی ؟
صدای خفه شده ام ...

لالا جان ... او لالا جان ... !
چرا جواب ات نیست ...
آخر درخواب ابدیت خفتی،
آخرازخونت درین بهاران خون آلود وغمین
داغ جدایی ماندید... ؟ ماندید ؟

شب پرک های آدم خوارکورونای جهل ،
قاصدان مرگ وشرارت اشرارخبیث
ابلیسان سفید جامهء قرن ،
درآن صبحگهان حق
که با سرود حق جپ جی آغازکرده بودید...
ترا ازما گرفتند ، ترا ازما گرفتند ...
وما امشب همه شب ،
در زیرچترمنحوس شب پرکان سیاه دل،
تا آخرین دم شب ،
گریه ها خواهیم کرد ...
آری تمام شب، تا آخرین دم شب...



لالا جان ... او لالا جان !
چه روزگارجوانی داشتیم ،
باهم ، همسایه بودیم ،
با هم درغم واندوه یکی بودیم ...
یادت است که مادرکلانت با جیون وداع کرد ...
من ومادرم ،
با توومادرت
تا همه ازشمشان گات برمی گشتند،
گریه کردیم ، گریه کردیم ... وگریه کردیم ...
چراکه، با هم همسایه بودیم ،‌
همسایه نیک ونیک نام ...



لالا جان ... او لالا جان !
صدایم می شنوی ؟
صدای خفه شده ام ...
درین شهرنا زنین ها ی آرزو،
درین شهر راداها ی اسپ سواران کاریزمیر،
درین شهر که سالها من وتو ،
بیاد آن دختر دیوان،
دیوانه وار می خواندیم ومی خواندیم ...
تا نیمه های شب های خندان کابل : ‌
اودختر دیوان، بی بی رادیو جان
لالا را قسم دادم که رادو ره نه سوزان....



لالا جان ... او لالا جان !
چرا جواب ات نیست ... ؟
مگرازمن ازمن نا راضی ،
ازمن همسایه ء نیک ... !
سرجنازه ات آمده ام ،
دیدم که با آن بچه ء معصوم ،‌
کلام صحبگاهی جپ جی را
با ترنم می خواندی...
وآن گماشته ء ابلیس سفید جامه سیه دل،
توان آن صدای حق را نداشت
وترا با آن طفلک آرزو ،
با آن کلام حق ،
با آن جپ جی صفا ،
به شهادت رساندند...
آری همان قاصد خونخوارابلیس ...



لالا جان ... او لالا جان !
هرچه برایت گفتم،
که ازین شهر خود،
ازین کابل زیبا،
محمل ات بربند که اینجا دیگر،
شب پرک های سیه بال،
با شب پرستان شترسوار فاران
به جنگ فرشته خوبان نجیب آمده اند...
وتو می گفتی نی ... ني ...ني
اینجا صدای پای نانک جی بوده است
ایشان کابل را دوست داشت ...
به پاس آن دوستی بود ،
که من با شهسوار پاني پت آینجا آمدم ...
واینجا ماندم ....
واینجا می باشم ....



لالا جان ... او لالا جان !
امشب ازآسه مایي ،
آن یادگار نا م مادر آرزو ماندگاری،
صدای گریه های هزاران مادر افغان
با اشک های پرخون،
که ازچهل سال می گریند...
برای تو، بنا م تو شنیده خاد شد :‌
سردارمن ، دیوان من‌ ، آفتاب من کجایی ؟
سرد است خانهء من ... !



لالا جان ... او لالا جان !
صدایم می شنوی ؟
صدای خفه شده ام ...
درین شهرنا زنین ها ی آرزو،
درین شهر راداها ی اسپ سواران کاریزمیر،
درین شهر که سالها من وتو ،
بیاد آن دختر دیوان،
دیوانه وار می خواندیم ومی خواندیم ...
تا نیمه های شب های خندان کابل : ‌
اودختر دیوان، بی بی رادیو جان
لالا را قسم دادم که رادو ره نه سوزان....



خالق رشید
استاد پوهنتون نهرو
دهلی جدید
۲۵ مارچ ۲۰۲۰

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۵۷     سال  شانـــــــــــــــــــزدهم        حمل ۱۳۹۹      هجری  خورشیدی   اول اپریل  ۲۰۲۰