واژه «گفتمان» را نخستین بار داریوش آشوری، معادل معناي ديسكورس (discourse) در زبان انگليسي و ديسكور (discours) در زبان فرانسه پيشنهاد كرد )آشوری،۱۳۶۸: ۴۵۴). البته برای این مفهوم در زبان فارسی، معادلهای گوناگونی ذکر شده که از جمله میتوان به «گفتار»، «سخن»، «وعظ و خطابه»، «درس و بحث»، «مقال» و «گفتمان» اشاره کرد.
«اصل اين واژه discursus از زبان لاتين است، به معناي بحث كردن كه معناي عام آن در زبانهاي فرانسه و انگليسي سخن، گفتار و نيز گفتگو ست، از هر دست. به معناي فني و دقيقتر گفتاري است در شرح و بسط يك جستار در يك زمينه علمي و نظري، به صورت خطابه يا مقاله، چنانكه در عنوان كتاب دكارت Discours de la method كه «گفتار درباره روش» ترجمه شده است، يا در كتاب Discorsi از ماكياولي كه در فارسي «گفتارها» ترجمه ميشود، اين ترم در زبانشناسي به معناي واحدي يا تكهاي از يك متن گفتاري يا نوشتاري به كار ميرود كه بيش از يك جمله است و مطلبي يا پيامي را بيان ميكند. رهيافت زبانشناسانه به چنين واحدي از گفتار را «تحليل گفتمان» (discourse analysis) ميگويند» (آشوري،۱۳۸۹:ص۲۲۲).
«اصطلاح «تحليل گفتمان» برای اولین بار در مباحث زبانشناسی مطرح شد و زبان شناس معروف انگليسي زليك هريس در سال ۱۹۵۲ آن را در یکی از مقالات خود به کار برد. (فركلاف،۱۳۷۹: ۸) اما این گرایش خیلی زود از اواسط دهه ۱۹۶۰ تا اواسط دهه ۱۹۷۰ در پي تغييرات گسترده علمي ـ معرفتي در رشتههايي چون انسانشناسي، قومنگاري، جامعهشناسي خرد، روانشناسي ادراكي و اجتماعي، شعر، معاني بيان، زبانشناسي و ساير رشتههاي علوم اجتماعي و انساني، تبدیل به یک گرایش میانرشتهای شد که مورد استقبال بسیاری از اندیشمندان قرار گرفت.
«در بررسی اولیه مفهوم گفتمان، ما به سه بعد اصلی روبهرو میشویم:
الف:کاربرد زبان
ب:برقراری ارتباط میان باورها(شناخت)
ج: تعامل در موقعیتهای اجتماعی
با فرض سه بعد مذکور، عجیب نخواهد بود که چندین رشته در مطالعه گفتمان مورد استفاده قرار گیرند، زبان شناسی (برای مطالعات خاص زبانی و کاربرد زبان) روان شناسی (برای مطالعه باورها) و علوم اجتماعی (برای تحلیل تعامل ها در موقعیتهای اجتماعی)» (وندایک،۱۳۸9 : ۱۷-۱۸).
داریوش آشوری، ويژگي كلي گفتمان را هدفمندي اجتماعي میداند، يعني كاربرد زبان براي رساندن انديشهها، تبليغ ايدهها و اثر گذاشتن بر رفتار و ذهنيت ديگران به عبارت ديگر، گفتمان همواره ميانكنشي(interactive) و ارتباطي(communicative) است. بنابراين همواره خطابگيري شناخته يا ناشناخته را در نظر دارد. به گمان او آنچه ضرورت جدا كردن مفهوم كلي «سخن» و «گفتار» را از «گفتمان» پيش ميآورد، همين هدفمندي گفتمان است كه در گفتار ساختهوپرداخته نهفته است:
«گفتمان از يك زمينه برميخيزد، يعني مجموعه شبكه روابط اجتماعي يا ساختار و سيستمي كه نه تنها زبان را همچون فراورنده سخن امكانپذير ميكند، كه زمينهساز انگيزههاي خودآگاه و ناخودآگاه نهفته در زيرسخن نيز هست. گفتمان است كه به سخن لايههاي آشكار و پنهان ميبخشد و زبان را در جهت هدفي به كار ميگيرد. بنابراين، گفتمان سخن يا گفتاري است كم و بيش بلند كه رساننده معنا و پيام و ايده و انديشهاي است. اين تعريف، البته، بيانگر معناي گفتمان در ساحت خودآگاه كاربرد زبان در قلمرو روابط اجتماعي است. اما هر گفتمان در ساحت امكاني ويژهاي پديدار ميشود. به عبارت ديگر، هر گفتماني را هر زمان و هرجا نميتواند يافت. يك گفتمان علمي، يك گفتمان ديني، يك گفتمان فلسفي يا ادبي هميشه و همه جا بر زبان آمدني يا هميشه گفتني و هميشه شنيدني نيست» (همان،۱۳۸۹ : ۲۲۶).
وجه اقناعی گفتمان نیز از همینجا ناشی میشود، با وجود آمدن شرایطی که فاعلان اجتماعی تحت تاثیر آن در باورهای خود تغییر ایجاد می کنند؛ «گفتمان خود فعالیتی است که منجر به تولید سخن میشود، اگر سخن را موضوعی شناختی بدانیم، عملی که سبب تولید آن میشود، عمل ایجاد شناخت نام میگیرد. کسی که مسئول ایجاد چنین شناختی است، گفتهپرداز نامیده میشود و کسی که از چنین شناختی بهرهمند میشود، گفته یاب است. اما نکته اساسی بحث ما در این است که اگر گفتمان را فقط منحصر به انتقال شناخت بدانیم به نحوی در شکست آن نقش داشتهایم. یعنی در حقیقت، فقط ارتباط زبانی آن هم به گونهای که زبانشناسی ارتباط در سالهای۱۹۷۰ به آن میاندیشید شکل گرفته است. امروزه زبانشناسان معتقدند که دیگر نمیتوان گفتمان را محدود به ایجاد شناخت دانست، بلکه باید آن را به فرایندی تشبیه نمود که قادر است در گفتهیاب نسبت به موضوع یا سخنی که در مقابل آن
قرار گرفته است، ایجاد باور نماید. البته گفتمان فقط به دنبال ایجاد باور در گفتهیاب نیست. گاهی نیز راهبردی را که برحسب شرایط باید به متقاعد نمودن او منجر شود، دنبال میکند» (شعیری،۱۳۸۵: ۲۴)
بنابراین، گفتمان با نقش معنادار رفتارها و ایدههای اجتماعی در زندگی سیاسی سر و کار دارد. «این نظریه به تحلیل شیوه هایي میپردازد که طی آن سیستم های معانی یا «گفتمان ها» فهم مردم از نقش خود در جامعه را شکل میدهند و بر فعالیتهای سیاسی و اجتماعی آنان تأثیر میگذارند» (هوارت، ۱۳۸۴: ۱۹۵).
معاني، محصول شرايط فرهنگي و اجتماعي است و در زبان به واقعيت ميپيوندد. اين گفتمان است كه چگونگي كاربرد زبان را تعيين ميكند. مطابق اين نگرش؛ «گفتمانها نظامهايي خودبنياد هستند كه براي دستيابي به قدرت، زبان و همه پديدههاي اجتماعي ديگر را در سيطره خود ميگيرند. پس به اين ترتيب، گفتمان نظام شاملي ميشود كه از زبان بزرگتر است و چگونگي آن را تعيين ميكند» (سلطانی، ۱۳۸۷:ص۲۵).
در نتيجه دراين رویکرد، بررسی رابطه ذهن و جامعه اولویت دارد. برای نمونه، نشانهشناسی، به عنوان یک رویکرد زبانی، هدف خود را توضیح چگونگی معنادار شدن جهان برای افراد قرار میدهد (تاجیک، ۱۳۸۳: ۱۱).
با توجه به این امر است که میتوان گفت: گفتمان یک سیستم بسته نیست، متفکران عموما گستره گفتمان را باز و نامحدود میدانند؛ هر فعاليتي در قالب تعاملات فرهنگي كه به تبادل معنا بينجامد، در چهارچوب گفتمان قابل بررسي است، به عبارتي «وقتي ما با افرادي كه با ما متفقالنظرند، صحبت ميكنيم يا به كساني كه ما با اختلافنظر دارند، جدل ميكنيم، اين اعمال را از طريق زبان انجام ميدهيم. ما حرف ميزنيم، مينويسيم، بحث ميكنيم، ارتباط برقرار ميكنيم. افراد حتي ايدههاي خود را در تصاوير، موسيقي، رقص و حركت، در اشكال مادي شامل مجسمه سازي، معماري و ابزار آلات مجسم ميسازند. تمام شكلهاي ارتباط فرهنگي ميتوانند به عنوان گفتمان تلقي شوند، به معنايي كه دربرگيرنده انسانهاييست كه به تبادل معاني پيرامون جهان كه در آن زندگي ميكنند، ميپردازند» (كديور، ۱۳۷8:۲۷).
البته كاربردهاي اين واژه در رشتههاي گوناگون علمي و فلسفي و نزد پژوهندگان و انديشهگران گوناگون بارهاي معنايي گوناگون به آن ميدهد كه ميبايد با توجه به زمينه كاربرد آن در هر رشتهاي معناي آن را دريافت. «چنانكه كاربرد آن نزد زبانشناس در عبارت گفتمان «تبليغات تجارتي»، آشكارا با كاربرد آن در عبارت «گفتمان نژادباوري»، نزد روانشناس اجتماعي يكي نيست در متني از آنگونه، زبانشناسي در پي يافتن قاعدههاي كاربرد زبان در متن است و به صورت زبان در آن مينگرد حال آنكه، روانشناس اجتماعي در تحليل «گفتمان نژادباوري» در پي كشف و تحليل عاملهاي اجتماعي انگيزنده و پشتيبان چنين گفتماني است به عبارت ديگر، زبانشناس از قلمرو كاربرد زبان و از متن زبان همچون وسيله بازگفت فراتر نميرود، حال آنكه روانشناس از راه تحليل اجتماعي گفتار- يعني آنچه در قالب زبان پديدار ميشود – در پي انگيزهها و عاملهاي خود آگاه و
ناخودآگاه پديد آورنده آن ميگردد، يعني در هم تنيدگي آنچه هشيارانه به زبان ميآيد اما انگيزهها و عاملهاي نهفته هشيار و ناهشيار بسيار در زير كار آن هست» (آشوري،۱۳۸۹: ۲۲۵).
گونههاي تحلیل گفتمان
نظریهپردازان اصولا دو گونه گرایش را در تحلیل گفتمان، از هم متمایز میکنند؛
الف- گرایش انتقادی
ب- گرایش توصیفی
در اینجا دو ديدگاه مطرح است: «نخست، ديدگاهي كه تحليل گفتمان را بررسي و تحليل واحدهاي بزرگتر از جمله تعريف ميكند، و دوم ديدگاهي كه تحليل گفتمان را تمركز خاص بر چرايي و چگونگي استفاده از زبان ميداند. ديدگاه اول را كه به شكل و صورت متن توجه ميكند، ساختارگرا و ديدگاه دوم را كه به كاركرد متن توجه دارد كاركردگرا ناميدهاند. اولي گفتمان را واحد مشخصي از زبان ميداند كه بزرگتر از جمله است و تحليل گفتمان را تحليل و بررسي اين واحدها برميشمرد؛ دومي تحليل گفتمان را مطالعه جنبههاي مختلف چگونگي استفاده از زبان ميداند كه برروي كاركردهاي واحدهاي زباني متمركز است. اين عده اعمال و كردار مردم و همچنين مقاصد معين را كه آنها در به كارگيري زبان بدان توجه دارند، مدنظر قرار داده و سعي ميكنند معاني اجتماعي، فرهنگي و موقعيتي آنها را بشناسند» (فركلاف،۱۳۷۹: ۹).
به بیان دیگر، رویکرد ساختارگرا، عمل خود را معطوف به توصیف صورتهای زبانی، مستقل از اهداف و کارکردهای آن معطوف میکند و به تبیین شیوههای شکلگیری اجتماعی اعمال گفتمانی و یا تاثیرات اجتماعی آن توجه ندارد، اعمالی که به باور معتقدان به رویکرد کارکردگرا این صورتها برای پرداختن به آنها در امور انسانی به وجود آمدهاند. بنابراین این واژه خیلی زود از زبانشناسي اجتماعي و زبانشناسي انتقادي، به همت متفكراني چون ميشل فوكو، ژاك دريدا، ميشل پشو و ديگر متفكران برجسته مغرب زمين وارد مطالعات فرهنگي، اجتماعي و سياسي شد و شكل انتقادي به خود گرفت. در گرایش دوم که گرایشی انتقادی نامیده میشود، با رویکردی مواجهیم که سعی دارد، شیوه تکوین اجتماعی اعمال گفتمانی و یا توجه به تاثیرات اجتماعی آن را تببین کند و چهارچوبی برای مطالعه روابط بین زبان، قدرت و ایدئولوژی فراهم آورد، شیوهای که آن را «تحلیل انتقادی گفتمان»
مینامند.
تحلیل انتقادی گفتمان «عناصر زبانی و غیر زبانی را به همراه دانش زمینهای کنشگران هدف و موضوع قرار میدهد. چرا که رویکرد انتقادی مدعی است که گزارههای تلویحیِ طبیعی شده که مَنشی ایدئولوژیک دارند در گفتمان فراوان یافت میشوند و این گزارهها و قضایا در تعیین جایگاه مردم به عنوان فاعلان اجتماعی نقش ایفا میکنند. این گزارهها هم شامل جنبههایی از معنای اندیشگانیاند ( ideational ) و هم متضمن مفروضاتی درباره روابط اجتماعی (بینافردی) هستند که شالوده اعمال تعاملیاند، و مردم عموما از این مفروضات و گزارههای طبیعی شده بیخبرند و نمیدانند که چگونه آنها را در مورد ایشان به کار میبرند و خود چگونه آنها را در مورد دیگران به کار میبندند. رویکرد انتقادی به بیان کلیتر به معنی آن است که تعینها و تاثیرات اجتماعی گفتمان را که از دید مشارکین آن مخفی میماند آشکار میسازد.» (همان، ۱۳۷۹: ۱۵)
سه اندیشمند تاثیر گذار در حوزه گفتمان
گفتمان، با گذشت زمان، همواره توسط اندیشمندان این رهیافت متحول گردیده است. از جمله کسانی که در پیدایش یا تحول در نظریه گفتمان نقش داشتند،عبارتند از؛فردینانددوسوسور(FerdinondSousure)، نورمن فرکلاف(Fairclough, Norman) و میشل فوکو (Michel Foucault)
برای فهم نظام فکری این نظریه باید به روند تحول و تکامل آن در دستگاه فکری این اندیشمندان نگاهی کلی انداخت.
سوسور و گفتمان در زبان شناسی
فردینانددو سوسور (۱۹۱۳-۱۸۵۷) زبانشناس سوئیسی، اولین کسی بود که سعی کرد زبانشناسی را قانونمند کند و آن را به صورت یک عمل مطرح کند (مقدادی، ۱۳۷۸:۲۳۹). «سوسور با طرح ساختارهای زبانی اولین قدمها را در ایجاد نظریه گفتمان برداشت، هر چند مدتها طول کشید تا نظریه وی برای فهم و توضیح فرایندهای اجتماعی به کار آید» (حسینی زاده، ۱۳۸۴:۱۸۱). به نظر سوسور علم نشانه شناسی (Semiology)پژوهش نظامهای دلالت معنایی است. زبان یکی از این نظامهاست. عناصر اصلی زبانشناسی سوسوری، که اساس ساختارگرایی را تشکیل دادند، عبارتند از: نظام نشانهای دال- مدلولی؛ تمایز میان زبان و گفتار و همنشینی-جانشینی.
نظام نشانهای دال- مدلولی
به نظر سوسور هر نشانه زبانی استوار است به قرارداد. «واژگان درخت، tree, arbre سه نشانه زبانی در سه زبان متفاوت هستند که برای یک پدیدار یا یک معنای خاص به کار می روند. اینان سه لفظ متفاوتند اما از یک مفهوم یا مصداق خبر میدهند. هر یک از این سه واژه یک دال [signifier] است، سازنده تصویری ذهنی که مدلول [signified] خوانده می شود. هیچ رابطه ماهوی و طبیعی میان لفظ درخت و واقعیت فیزیکی درخت وجود ندارد (احمدی،۱۳۷۸:۱۵).
به عبارت ديگر از نگاه او، نشانهها خصلتى خودسرانه و اتفاقى دارند و رابطه دال و مدلول تنها در درون يك نظام معنائى خاص برقرار مىشود و نه براساس واقعيت بيرونى يا قواعد منطقى. «هويت هر نشانه يا دال در زبان نه با ارجاع به جهان اشيا در خارج بلكه در تمايز با نشانههاى ديگر تثبيت مى گردد. بنابراين نشانه ها هويتى ارتباطى دارند و در تمايزات با ديگر نشانهها در درون يك نظام معنايى معنا مىيابند» (کالر،:۹۸).
تمایز میان زبان و گفتار
تمایزی که سوسور میان زبان و گفتار یافت، اهمیت زیادی در زبانشناسی یافته است. سوسور میان مطلق زبان، زبان و گفتار تمایز گذاشت. مطلق زبان تمامی توانها و نیروهای آدمی است برای ارائه معنا و همچون یک دستگاه و نظام، ضوابط و قاعدههایی ویژه است که زبانی خاص (همچون زبان فارسی) را میسازد. گفتار کاربرد شخصی زبان است، شکل ظهور و فعلیت یافتن آن نظام در سخن گفتن و نگارش است. به عقیده سوسور، موضوع اصلی زبانشناسی، زبان است. «بر اساس این دیدگاه گفتار (parole) عمل فردی است، اما زبان (langue) امری اجتماعی است. گفتار استفاده موقعیت مند زبان توسط کاربران در شرایط متفاوت است. سوسور به ساخت اصلی زبان اهمیت میدهد و گفتار را به دلیل رخنه سلیقهها و اشتباهات افراد، ارزشمند تلقی نمیکند. عنصر اصلی زبان در نظریه سوسور نشانهها هستند.» (حسینیزاده، ۱۳۸۴:۱۸۳).
بنابراین، سوسور با تمايزی که بین زبان و گفتار میگذارد، در واقع، امر اجتماعى را از امر فردى متمايز مىكند. (هوارث،:۱۸).
همنشینی/جانشینی
سوسور به آنچه که مردم میگفتند (Parole) علاقهای نداشت، بلکه به ساختاری که این گفتار را میسر میساخت (Langue) دلبسته بود. «بر طبق نظر او، عناصر زبانی دو نوع ارتباط با هم دارند: "گزینش و ترکیب"، گزینش، براساس برابری، تشابه، تفاوت، ترادف و تضاد ایجاد میشود، در حالی که ترکیب ساختار جمله، براساس همنشینی (Syntagmatic) انتخاب میشود. هر گوینده یا نویسندهای اجزاء گفتار را از میان موارد متعدد مشابه برمیگزیند و به ترتیب خاصی آنها را کنار هم میچیند. این گزینش و ترکیب اجزاء گفتار است که موجب معنی و پیام میشود که به ترتیب نوع اول یعنی گزینش را ارتباط جانشینی (Paradigmatic) و نوع دوم یعنی ترکیب را ارتباط همنشینی می نامند» (مقدادی،۱۳۷۸:۱۸۵).
ساختارگرايى با استفاده از نظريه زبانی سوسور بر لزوم فهم ساختارهاى كلان حاكم بر جهان اجتماعى و تحليل حوادث و پديدههاى اجتماعى در چارچوب آن ساختارها تأكيد مىكرد. در ساختارگرايى ساختارها ماهيتى خود تنظيم كننده و خود محدودكننده داشتند و تحول از درون آنها نشئت مىگرفت. لوى استراوس با استناد به نظريات سوسور تحليل ساختارى وى را به حوزه علوم اجتماعى تسرى داد.
فركلاف و تحلیل انتقادی گفتمان
نظريه گفتمان پس از حدود دو دهه از زبانشناسي به تحليلهاي انتقادي در حوزه مسائل اجتماعي، سياسي و فرهنگي كشيده شد. نورمن فركلاف یکی از اندیشمندانی بود که در این زمینه، پیشرو بود. طبق نظر او «نظريههاي غير انتقادي در زبان شناسي و مطالعات پديدههاي زباني، به تبيين شيوههاي شكلگيري اجتماعي اعمال گفتماني توجه نداشته و صرفاً به بررسي توصيفي ساختار و كاركرد اعمال گفتماني بسنده ميكنند. اما تحليل انتقادي در بررسي پديدههاي زباني و اعمال گفتماني به فرآيندهاي ايدئولوژيك در گفتمان، روابط بين زبان و قدرت، ايدئولوژي، سلطه و قدرت و نابرابري، پيش فرضهاي داراي بار ايدئولوژيك در گفتمان و باز توليد اجتماعي ايدئولوژي زور توجه كرده و عناصر زباني و غير زباني را به همراه دانش زمينهاي كنشگران، هدف و موضوع مطالعه خود قرار مي دهد» (فركلاف، ۱۳۷۹:۲۰).
فركلاف گفتمان را مجموعه به همتافتهاي از سه عنصر عمل اجتماعي، عمل گفتماني (توليد، توزيع و مصرف متن) و متن ميداند و بنابراين تحليل يك گفتمان خاص، تحليل هر يك از سه بعد و روابط آنها را طلب ميكند. «فرض اصلي اين نظريه آن است كه پيوندي معنادار ميان ويژگيهاي خاص متون، شيوههايي كه متون با يكديگر پيوند مييابند و تعبير ميشوند و ماهيت عمل اجتماعي وجود دارد. متن، تعامل و بافت اجتماعي سه عنصر گفتمان، و توصيف متن، تفسير رابطهاي بين متن و تعامل، و تبيين رابطهاي بين تعامل و بافت اجتماعي، مراحل يا سطوح اين نظريه محسوب ميشوند. هدف تبيين، توصيف گفتمان به عنوان بخشي از يك فرآيند اجتماعي است، به شكلي كه گفتمان را به عنوان كنش اجتماعي توصيف ميكند و نشان مي دهد كه چگونه ساختارهاي اجتماعي گفتمان را تعين مي بخشند. همچنين تبيين نشان ميدهد كه گفتمانها چه تأثيرات بازتوليدي ميتوانند بر آن ساختارها بگذارند،
تأثيراتي كه منجر به حفظ يا تغيير آن ساختارها مي شود» (همان: ۹۶-۹۸ و ۱۶۷-۱۶۸).
فوکو و گفتمان
از دیگر اندیشمندانی است که در مفهوم گفتمان، تغییرات قابل توجهی ایجاد نمود، میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی بود. به همین دلیل گفتمان و تحليل انتقادي آن اينك با نام این اندیشمند فرانسوی، همراه شده است. در نزد وی، گفتمانها «اعمالی هستند که به طور سیستماتیک، شکلدهنده موضوعاتی هستند، که خود سخن میگویند. گفتمانها درباره موضوعات صحبت نکرده و هویت موضوعات را تعیین نمیکنند. آنها سازنده موضوعات بوده و در فرایند این سازندگی، مداخله خود را پنهان میدارند. از این رو، معانی و مفاهیم نه از درون زبان، بلکه از درون اعمال تشکیلاتی و ارتباطات اجتماعی سیاسی افراد با یکدیگر، حاصل میشوند» (فوکو ،۱۳۸۹: ۹۷).
نظریه گفتمان فوکو در مطالعات دیرینهشناسانهاش شکل گرفت. برای این کار، او به بررسی قواعدی میپردازد که تعیین میکنند در یک دوره تاریخی خاص چه احکامی به عنوان احکام درست و معنادار پذیرفته میشوند.
«فوكو در کتاب بایگانیشناسی دانش [دیرینهشناسی دانش]، گفتمان را اینگونه تعریف می کند: ما مجموعهای از احکام را تا زمانی که متعلق به صورتبندی گفتمانی مشترکی باشند گفتمان مینامیم... [گفتمان] متشکل از تعداد محدودی از احکام است که میتوان برای آنها مجموعهای از شرایط وجودی را تعریف کرد. گفتمان به این معنا، شکلی آرمانی و بیزمان نیست [بلکه] تاریخی هم دارد... گفتمان از ابتدا تا انتها تاریخی است،قطعهای از تاریخ،وحدت و انفعالی در خود تاریخ،که مشکل محدودیتهای خودش، تقسیمبندیاش، تغییراتش، حالتهای خاص زمانمندش را برمیانگیزد، نه حضور ناگهانیاش در میانه تبانیهای زمان را» (سلطانی، ۱۳۸۴: ۴۰).
او در ديرينهشناسي دانش،ميگويد: «گفتمان، مجموعهاي از جملات و گزارههاست و ميتوان آن را گروه بزرگي از گزارهها تعريف كرد كه به يك نظام واحد صورت بندي- يك به اصطلاح صورتبندي گفتماني- تعلق دارند. من ميتوانم از گفتمان درمانگاهي،گفتمان اقتصادي، گفتمان تاريخ طبيعي، گفتمان روانپزشكي صحبت كنم» (برتنس، ۱۳۸۷: ۱۸۱).
فوكو البته اين حوزههاي گفتماني را با عنصر قدرت مرتبط ميكند و درصدد پيوند زدن آن با مفهوم دانش برميآيد. قدرت در اين رويكرد، غرابت نزديكی دارد با آنچه كه آلتوسر آن را ايدئولوژي و آنتونيو گرامشي آن را هژموني مينامد؛يعني تن دادن به نيرويي والاتر و پذيرفتن يك مراقبت هميشگي، آنهم با رضايت و به دور از نيروي قهري و اجباري. «او به هنگام بحث از نقش گفتمانها به افرادي كه از گفتمانهاي مشخص براي افزايش قدرت شخصيشان سوءاستفاده ميكنند، نميانديشد و همچنين به منبع مركزي قدرت – براي مثال حكومت – كه به گونهاي كلبيمنشانه گفتمانها رابه كار ميگيرد تا ما را گول بزند و تحت كنترل درآورد، توجهي ندارد. دولتمردان نيز درست به اندازه ما به چنين گفتمانهايي تن ميدهند. گفتمانها درست به مانند هژموني گرامشي و ايدئولوژي آلتوسر عمل ميكنند، زيرا ما كاملا آنها را دروني ميكنيم تا جايي كه حتي در ما لذت به وجود
ميآورند.گفتمانها شيوه نگاه ما به جهان را نظاممند ميكنند. ما گفتمانها را زندگي و تنفس ميکنيم و در نتيجه بيآنكه خود بدانيم، حلقه ارتباطي تعداد فراواني از زنجيرههاي قدرت هستيم» (همان،۱۳۸۷: ۱۸۱) .
فوكو معتقد است؛ گفتمانها باعث ميشوند ما به عنوان مثال علومانساني را «دانش» بدانيم. چرا که به نظر او؛ «دانش، محصول گفتمان بخصوصي است كه امكان صورتبندي دانش را فراهم ميآورد و بيرون از اين گفتمان، دانش اعتبار خود را از دست ميدهد...دانش در علوم انساني،كه مورد بحث فوكو است، تنها به اين دليل دانش محسوب ميشود كه ما به طريقي مجاب شدهايم كه آن را دانش بناميم، بدين معنا كه ما علوم انساني را دانش محسوب ميكنيم، زيرا گفتمان مورد بحث آنقدر نيرومند است كه ما را متقاعد ميكند كه اين علوم دانش هستند» (همان،۱۳۸۷: ۸۰).
از همین منظر نیز، سوژه از نظر فوکو دو معنا دارد: «یکی به معنی منقاد دیگری بودن درنتیجه کنترل و وابستگی و دیگری به معنی مقید به هویت خود بودن به واسطه آگاهی یا خودشناسی. هر دو معنی حاکی از وجود نوعی قدرتاند که منقاد و مسخرکننده است» (سلطانی، ۱۳۸۴، ۴۷).
فوکو معتقد است که سوژه، فاعل خود مختار نیست، بلکه تحت تاثیر قدرت است و این قدرت است که افراد را به سوژه تبدیل میکند و بر منبای تعریفی که از سوژه دارد، گفتمان را اینگونه باز تعریف میکند: «گفتمان تجلی آشکار سوژهای متفکر، دانا و سخنگو نیست، بلکه برعکس، کلیتی است که در آن پراکندگی سوژه و گسستگیاش با خودش ممکن است تعیّن یابد» (همان،۱۳۸۴:۴۸).
به نظر فوكو گفتمانها تشكيل شده از علاماتاند. اما كارکردشان از كاربرد اين علامات، براي نشان دادن و برگزيدن اشيا بيشتر است و همين ويژگي است كه آنها را غيرقابل تقليل به زبان، سخن و گفتار ميكند.
«گفتمان امروزه بيانگر ويژگيها و خصوصيات تاريخي چيزهاي گفته شده و چيزهايي است كه ناگفته باقي ميماند. گفتمانها نه تنها مربوط به چيزهايي است كه ميتواند گفته يا دربارهاش فكر شود، بلكه درباره اين نيز هست كه چه كسي، در چه زماني و با چه آمريتي ميتواند صحبت كند. گفتمانها مجسم كننده معنا و ارتباط اجتماعي است؛ شكل دهنده ذهنيت و نيز ارتباط اجتماعي-سياسي (قدرت) است. در نظر فوكو گفتمانها همچنين اعمالي هستند كه به طور سيستماتيك موضوعاتي را شكل ميدهند كه خود سخن ميگويند. گفتمانها درباره موضوعات صحبت نكرده هويت موضوعات را تعيين نميكنند بلكه سازنده موضوعاتاند و در فرايند اين سازندگي مداخله خود را پنهان ميكنند» (فركلاف،۱۳۷۹: ۱۱).
به طور کلی میتوان بیان کرد که روابط قدرت از دیدگاه فوکو ضرورتا از حدود نهاد دولت فراتر میروند و دولتها، باوجود دستگاههای وسیعی که دارند، نمیتوانند کل حوزه روابط بالفعل قدرت را اشغال کند و بر آنها تسلط لازم داشته باشد. قدرت در نظر فوکو، شبکهای است که همه در آن گرفتارند. افراد جامعه مالک و یا کارگزار قدرت نیستند بلکه مجرای آن هستند، حقایق و خواستها از اثرات قدرت اند. فوکو، حقیقت را با قدرت ملازم میداند و آن را خارج از قدرت در نظر نمیگیرد.
شرایط پیدایش یک گفتمان خاص
با توجه به تاکید اندیشمندان این رهیافت بر زمینه انتقادی تحلیل گفتمان، بنابراین باید وضعیت اجتماعی و آنچه که سازنده روابط فردی و غیرفردی میشود در پيدايش گفتمانها و برد آنها و اثرگذاريشان تاثیرگذار باشد.
از اين رو در تحليل اجتماعي و تاريخي گفتارها، وجه گفتماني آنها پديدار ميشود. بنابراین هرچیزی را در هر زمانی نمیتوان به زبان آورد و به آن اعتقاد داشت، طبیعی است که قسمت عمده آنچه که در دهه چهل شمسی جزو گفتمانهای غالب بودند، در دهه نود هیچ ارزشی برای مخاطب امروزی ندارند و یا اینکه اندیشیدن به آن و عمل بر اساس آنها جرم محسوب شده و عواقب خطرناکی با خود به همراه دارد. چرا که به گفته واضع اصطلاح گفتمان در ایران؛ گفتمانها را جهانبينيها پديد ميآورند.
«ذهنيت زمانه، ساختارهاي سياسي و اقتصادي و فرهنگي، و روابط طبقاتي در درون هر ساختار اجتماعي است كه گفتمانها را توليد ميكنند. به عبارت ديگر، هر گفتماني، آگاهانه و ناآگاهانه، خواستهها و ناخواستههايي را در بر دارد. با تحليل اين عاملها و خواستهها است كه ما با شكافتن يك گفتار علمي، فلسفي، ديني، ادبي به گفتمان نهفته در زير آن دست مييابيم و يا آن گفتار را در رابطه با شرايط امكانپذير شدنش همچون گفتمان در مييابيم هر گفتماني بر افقي ويژه از نگرش تاريخي و بر چشماندازي نسبت به آن افق تكيه دارد» (همان،۱۳۸۹ : ۲۲۷).
به اعتقاد آشوری؛ مسئله مهم این است که بدانیم هر گفتاري زمينه و زيستگاهي از آن خویش را ميطلبد؛ «زيست بوم» خود را ميخواهد در زير هر متني زير متني (context) هست. با شناخت زير متن در يك گفتار ادبي، علمي، فلسفي، ديني و جز آنهاست كه ميتوانيم آنها را در تحليل اجتماعي و تاريخي همچون گفتمان ويژهاي از آن دوران ويژهاي بشناسيم. (همان،۱۳۸۹ : ۲۲۸)
از این منظر، «گفتمان نه تنها مبتنی است بر «بافت اجتماعی» بلکه خود تولیدکننده و باز تولیدکننده «بافت اجتماعی» و روابط قدرت است. بر مبنای این رویکرد، سازوکار قدرت و سلطه از طریق زبان و گفتمان بسط و توسعه مییابد و محقق موظف است با کشف و تحلیل روابط قدرت موجود در درون و در پس گفتمانها، امکان و ظرفیت مقاومت را توسعه دهد» (خوشآمدی،۱۳۸۸: ۱۵).
همچنین باید به این نکته هم توجه داشت که نهادها فاعلان ايدئولوژيك و گفتماني خود را ميسازند؛ اين بدان معني است كه «نهادها قيود ايدئولوژيكي و گفتماني را به عنوان شرطي جهت احراز شايستگي براي عمل كردن در مقام فاعل، به آنها تحميل ميكنند. مثلا براي معلم شدن بايد هنجارهاي گفتماني و ايدئولوژيك را كه مدرسه براي تصدي اين مقام تعيين ميكند كاملا رعايت كرد» (فركلاف، ۱۳۷۹: ۴۶).
توجه به این نکته که گفتمانها هر یک به نحوی به دنبال چیرگی نفوذ خود بر سایر گفتمان ها هستند نیز در تحلیل ها ضروری است، به عبارت ديگر هر گفته، ناگفتههاي بسيار در پس پشت خويش دارد. گفتمانها سركوبگر هستند و گفتمانهاي ممكن ديگر را از صحنه به در ميكنند. طبیعی است که «هر گروهی که بتواند رفتار و فکر گروه دیگر را بیشتر کنترل کند، قدرت جمعی بیشتر دارد و کسی بیشتر میتواند فکر و رفتار دیگران را کنترل کند که به اطلاعات بیشتری دسترسی داشته باشد. مثلا استادان بر گفتمان علمی، روزنامهنگاران بر گفتمان وسایل ارتباط جمعی، وکلا بر گفتمان حقوقی کنترل بیشتری دارند و از این جهت صاحب قدرت بیشتری هستند» (یارمحمدی،۱۳۸۳ :۵).
در این زمینه واضحترین و مهمترین مسئله دسترسی به تریبونها و منابع ارتباط جمعی است که میتواند بر افکار عمومی تاثیرگذار باشد. از طریق دسترسی به رسانههای جمعی، گروههای مسلط میتوانند به عامه مردم نیز دسترسی داشته باشند و در نتیجه تا حدودی آنها را کنترل کنند. به بیان دیگر، اکثر نخبگانی که در قدرت هستند، تداوم حضورشان از دسترسی تبعیض آمیزشان به ابزارهای ارتباط جمعی، گفتمان تصمیمگیری سیاسی، گفتمان اداری و نظام حقوقی نتیجه میشودو در مقایسه با گروههای اقلیت، قدرت آنان چند برابر میشود.
«این مسئله به امتیازات و دسترسی ویژه به منابع اجتماعی، از جمله منابع نمادین ارتباط دارد؛ در عین حال، نخبگان صاحب قدرت کل گروه همگن خود را نیز کنترل میکنند؛ این کنترل از طریق نفوذ اقناعی نخبگان در شرایط ذهنی حاکم (یعنی کلیشهها، تعصبات و ایدئولوژیها) موجب اعمال نابرابر قدرت در میان اعضای جامعه میگردد. عکس این قضیه در مورد گروههای اقلیت صدق میکند که در نتیجه در حاشیه ماندن گفتمان خاص ایشان به وجود آمده است، زیرا فرودست بودن آنان به واسطه موقعیت پایینترشان به دلیل گفتمان حاشیهای که هویتشان را شکل میبخشد، بیشتر تشدید میشود. اقلیتها یا در حاشیه ماندهها عموماً یا دسترسی اندکی به امکانهای ارتباطی بسیار مهم زیر دارند و یا اصلاً هیچ دسترسی به آنها ندارند و از این امکانهای فراروی، توسط گفتمان مسلط محروم باقی ماندهاند:
- گفتمان دولت و دستگاه قانونگذاری که در جهت تصمیمگیری، اطلاعرسانی، اقناع و مشروعیتبخشی به کار میرود.
- گفتمان اداری در سطوح بالاتر سیاستگذاری و اجرای سیاستها.
- گفتمان تریبونهای جمعی مثل مدرسه و آموزش خاص خود، تحصیلات عالیه و یا موسسات مربوط به روند اقناع سازی افکار عمومی از طریق حضور در عرصه عمومی جامعه مدنی.
- گفتمان محققانه یا علمی شکلدهنده نظام دانايي و منطق دانش تولید شده» (وندایک، ۱۳۸۹ :۶۴-۳۶۲).
براي روشنتر شدن مطلب ميشود به مثالهاي زير اشاره كرد: «فمينيستها، بر پايه نظريه فوكو درباره گفتمان، در پي كشف «گفتمان مردانه» در طول تاريخاند كه، به نظر ايشان، گفتمان زنانه را در زير فشار خويش خفه كرده و خاموش نگاه داشته است. ادوارد سعيد نيز در كتاب نامدار شرق شناسي، براساس همين روش تحليل گفتمان، در گفتار شرق شناسان پي «گفتمان شرق شناسي» ميگردد. يعني، زمينه تاريخي و روابط قدرتي را ميجويد كه «شرق شناسي» را همچون علم و آگاهي غرب نسبت به شرق امكانپذير كرده است. سعيد در پي آن است كه نشان دهد «شرق» همچون ابژه علم در علم «شرق شناسي» را ذهنيت چيره غربي از راه كولونياليسم ساخته و پرداخته است. به عبارت ديگر، ميخواهد نشان دهد كه شرقشناسي همچون علم، چگونه آفريده روابط قدرت است و ابزار قدرت» (آشوری،۱۳۸۹ :۲۲۸).
در همین زمینه میتوان به مثال ملموس تری هم اشاره کرد؛ گفتمان «اسلام ناب محمدي» كه پس از انقلاب اسلامی ایران پديدار شده است و ميتوان گفت كه هدف آن برگذشتن از گفتمانهاي تاريخي شيعي و سني است، يعني دو گفتمان دشمنانه نسبت به هم.
«گفتمان "اسلام ناب محمدي" ميخواهد به جاي گفتمانهاي پيشين بنشيند تا امت يكپارچه اسلامي را در برابر "تهاجم فرهنگي" از يك زمينه برخاستهاند و يكديگر را تكميل ميكنند و هدفشان فرا افكندن جنگ و جدال از يك قلمرو به قلمرو ديگر است بنابراين، ميبينيم كه دگرگوني فضاي تاريخي چگونه دگرگوني گفتمانها را ميطلبد يا گفتمانهايي تازه پديد ميآورد.» (همان،۱۳۸9: ۲۲۹).
دلایل مسلط شدن یک گفتمان
انسانها در هر عصری ذوق خاصی دارند و نوع خاصی از زندگی را میپسندند. فرد اگرچه مستقل است اما هيچگاه بيرون از نظامهای اخلاقی، زيبايی شناختی، فلسفی، مذهبی، اجتماعی و زبانی جامعه خود نمیتواند زندگی کند؛ او این نظامها را مانند زندانهايی در درون خود حمل میکند و ناگريز از دریچه این نظامها به جهان مینگرد. این نظامها در واقع همان گفتمانها هستند که برخی برجستهتر و برخی در حاشیه یک دوره زمانی قرار دارند. اما چه شرایطی باید وجود داشته باشد یا به وجود بیاید که یک گفتمان به گفتمان مسلط یک عصر در یک جامعه خاص تبدیل شود؟
«نهادها شامل "صورتبنديهاي ايدئولوژيك-گفتماني" گوناگوني هستند كه با گروههاي مختلف در درون نهاد پيوند دارد و از ميان اين صورتبنديها معمولا يكي بر ديگران مسلط است. هر صورتبندي ايدئولوژيك – گفتماني، نوعي "جامعه زباني" است كه هنجارهاي گفتماني ويژه خود را دارد، اما از آنجا كه در چارچوب همين هنجارها محاط و نمادپردازي شده است،"هنجارهاي ايدئولوژيكي" خود را نيز دارد» (فركلاف،۱۳۷۹: ۲۵).
به عقیده فوکو، قواعدی که به صورتبندی یک گفتمان کمک میکنند، عبارتند از:
الف) وحدت موضوع احکام
ب) وحدت شیوه بیان آنها
ج) وحدت نظام مفاهیم آنها
د) وحدت بنیان نظری آنها (فوکو،۱۳۷۸.:۲۶).
از نظر او، وقتی میان موضوعات، شیوه و انواع احکام و مفاهیم و مبانی نظری آنها نظم و همبستگی وجود داشته باشد، در آن صورت، یک صورتبندی گفتمانی شکل میگیرد. این صورتبندی گفتمانی، ممکن است در چهار شکل یا مرحله ظاهر گردد:
«اول: شکل تشخص و عینیت یا قطعیت یافتگی، که در آن رویه گفتمانی خاصی به موجب اعمال نظام واحدی برای تشکیل احکام تشخص مییابد. دوم: شکل معرفتشناختی که در آن، دعاوی اعتبار و معیارهای تایید و اثبات به موجب مجموعهای از احکام تنظیم میگردد. سوم: شکل علمی که در آن، شکل معرفتشناختی با معیارهای شکلی و قوانین حاکم بر ایجاد قضایا منطبق و هماهنگ میشود. چهارم: صوری یا شکلی شدن، که در آن گفتمان علمی اصول موضوعه، ساختار قضایا و قواعد تحولات خودش را تعریف میکند» (همان،۱۳۷۸.:۲۷).
ميتوان دلایل اصلی مسلط شدن یک گفتمان بر گفتمانهای دیگر را در موارد زیر خلاصه کرد:
قابلیت دسترسی:
به طور کلی در پاسخ به این پرسش که چرا گفتمانی در میان گفتمانهای متعدد وجه هژمونیکی پیدا میکند، متفکران زیادی با رویکرد تحلیل گفتمانی و گفتمانکاوی انتقادی به بحث پرداختهاند، یکی از این اندیشمندان، ارنستو لاکلا ( Ernesto Laclau) میباشد. «لاکلا از مفهوم «قابلیت دسترسی» استفاده میکند تا تبیین کند چگونه در طول بحرانها، بعضی گفتمانها به نسبت دیگران، با استقبال و موفقیت بیشتر رو به رو میشوند. ظاهراً او چنین القا میکند که اگر بحران اجتماعی به اندازه کافی شدید باشد، به طوری که سراسر نظم گفتمانی را متزلزل سازد، تنها قابلیت دسترسی کافی است تا پیروزی گفتمان خاصی را تضمین کند. به عبارت دیگر، امکان پیروزی یک گفتمان، به علت ویژگیهای ذاتی آن نیست، بلکه صرفاً به این دلیل است که گفتمان، تنها ساخت منسجم در دنیای کاملاً آشفته دیگر است» (سعید،۱۳۷9: ۸۷).
مفهوم قابلیت دسترسی، پیروزی یک گفتمان را تا اندازهای تضمین میکند، چرا که «در طرحبندی و یا صورتبندی که در گفتمان ایجاد مینماید، شالودهریز یک نظم سیاسی و یا یک نظم جدید میگردد که با ساقط نمودن گفتمانهای دیگر که در فضایی مشوش درهم میلولند، به گفتمان مسلط تبدیل میشود. وقتی گفتمانی بتواند نظم موجود را تنظیم کند، این گفتمان توسط طیفهای متعدد جامعه مورد پذیرش واقع خواهد شد. به عبارت دیگر، در شرایط بینظمی، نیاز به نظم شدید است و محتوای واقعی این نظم دغدغه ثانویه است، بنابراین امکان هویتیابی با یک گفتمان سیاسی خاص بیش از آن که به خصوصیتها یا محتوای واقعی آن مربوط باشد به توان آن در تضمین نظم و تداوم جامعه بستگی دارد» (حسینیزاده، ۱۳۸۴: ۲۰۱).
مثالی که در این زمینه میتوان به آن اشاره کرد، ازجاشدگی یا بیقراری کشور آلمان در دهه ۱۹۲۰ میلادی است که درنتیجه جنگ نخست جهانی یک بحران فراگیر در آن کشور به وجود آمد؛ «در این اوضاع و احوال، گفتمان ناسیونال ـ سوسیالیسم ( نازیسم ) به عنوان پاسخی درمان کننده به بحران، ابراز وجود کرد و راهکارهایی را برای برونرفت از بحران پیشنهاد کرد. گفتمان نازیسم از میان چندین گفتمان به این دلیل پیروز شد که اصولی را برای فهم و درک وضعیت آشفته اجتماعی، در دسترس قرار داد. بنابراین پیروزی گفتمان نازیسم معلول و محصول قابلیت دسترسی آن بود نه پذیرش محتوای آن از سوی مردم» (همان، ۱۳۸۴: ۲۰۱).
قابلیت اعتبار
مفهوم دیگر، «قابلیت اعتبار» میباشد. «شرط دوم پیروزی یک گفتمان، این است که اصول پیشنهادی آن، در میان گروههای اجتماعی، از اعتبار برخوردار باشد و مخالف با اصول اساسی آنان نباشد. گفتمان جنبش طالبان بهرغم پشتوانههای مالی و عقیدتی خود در افغانستان به این دلیل شکست خورد که از اعتبار لازم برخوردار نبود. هرچه سازمان جامعه یا گروه، بحرانیتر و بیقرارتر باشد، اصول اساسی آن بیشتر پراکنده و شکسته شده است. بنابراین اگر اصولی مانده باشد که گروه را منسجم و مشخص سازد گفتمانها نمیتوانند با آنها از در ستیز درآیند» (همان،۱۳۸۴: ۲۰۲).
تفکر عمومی و گفتمان مسلط
تفکر عمومی در هر عصری، باعث تسلط نوعی سبک زندگی و رواج آرمانهایی خاص در میان مردم آن عصر میشود. این تفکر یا سبک عمومی در واقع صدای یک عصر و نوعی گفتمان است که هنجارها و الگوهای ساختاری، زبانی، فکری و ایدئولوژیک خاصی آن را از دیگر دورهها و جریانها متمایز میکند.
برای مثال نگاهی به سبکها و مکتبهای هنری و ادبی نشان میدهد که چگونه سبکها تحت تأثير گفتمانهای فلسفی، سياسی و اجتماعی مسلط بر هردوره شکل گرفتهاند. در این جدول شمایی از نسبت سبکهای فارسی با گفتمانهای مسلط هر دوره تنظیم شده است:
نام سبک گفتمان مسلط ارزشها و مبانی نظری
خراسانی: درباری سلطنت ذهنيت اقتدارگرای فاتح دربار ، شادنوشی و طبيعت ستايی
خراسانی: حماسی ملیگرایی بازشناسی هویت ملی، گفتمان ملیت، هویتاندیشی
آذربايجانی / ارانی فضلگرایی غلبة دانشهای عصری، دینداری
عراقی عرفانگرایی ايدهآليسم صوفيانه، دنياگريزی، نمادگرایی
تيموری تقلید نظیرهگویی، تفنن ادبی، معماگویی، جوابگویی شاعران بزرگ
مکتب وقوع واقعنگری واقعگرايی اجتماعی، ظهور طبقة پيشهور
سبک اصفهانی ذهنگرایی نازکخیالی، مضمونتراشی، کشف تناسبها، استعارهگرایی
طرز خیال هندی ذهنگرایی افراط در خیالتراشی، پیچیدهگویی، بیمعناگویی
سبک بازگشت سلطنت ارزشهای درباری، بازگشت به الگوهای ادبی کهن (خراسانی)
سبک مشروطه نوگرايی نقادانه نقادی سنت، تجددخواهی به شیوه غربیان
شعر نیمایی نخبهگرایی فردگرایی، ابهام آفرینی، نمادگرایی، فرم ارگانیک
شعر رمانتیک یأس اجتماعی غمپرستی،فردگرایی، تنهاییو انزواگزینی، یأس فلسفی
شعر انقلاب انقلابیگری مبارزة سیاسی، آرمانگرایی، احیای ارزشهای شیعی
شعر جنگ صدور انقلاب ارزشهای شیعی، عرفانگرایی، شهادت طلبی
شعر پسامدرن ساختارشکنی سنتگریزی، تأویلگرایی، قطعیتناباوری ، ترجمانگرایی
عوامل شکست یک گفتمان
عوامل اصلی شکست یک گفتمان نیز به موارد زیر بستگی دارد:
۱. تصلب معنایی
اگر گفتمانی، بدون نگرش فراگیر و جامع، بر مفهوم مورد نظرخود اصرار و پافشاری کند و مفاهیم دیگر را به فراموشی بسپارد، گرفتار تصلب معنایی و جزماندیشی غیرعقلانی شده است. این شیوه سرانجام شکست و فروپاشی گفتمان را رقم خواهد زد. دراین مورد نیز میتوان طالبان را مثال زد.
۲. فراهم کردن زمینه برای رقیب
گفتمان اصلاحی دوم خرداد در ایران دهه هفتاد خورشیدی، به دلیل نگرش تکبعدی به مسایل اجتماعی مانند توسعه سیاسی و گسترش جامعه مدنی که تنها نخبگان و روشنفکران طبقه متوسط به بالا را در بر میگرفت، زمینه را برای گفتمان رقیب با شعار حمایت از گروههای فرودست جامعه، فراهم کرد و سرانجام این گفتمان در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شد. (همان،۱۳۸۴: ۲۰۶).
اهداف تحلیل گفتمان
به نظر میرسد، در یک نگاه کلی و طبق آنچه آورده شد، «اهداف تحلیل گفتمان را بتوان اینگونه برشمرد:
۱- نشان دادن رابطه بین نویسنده، متن و خواننده
۲- روشن ساختن ساختار عمیق و پیچیده تولید متن یعنی «جریان تولید گفتمان»
۳- نشان دادن تاثیر بافت متن (واحدهای زبانی ، محیط بلافصل مربوطه و کل نظام زبانی) و بافت موقعیتی (عوامل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، تاریخی و شناختی) بر روی گفتمان
۴- نشان دادن موقعیت و شرایط خاص تولید کننده گفتمان (شرایط تولید گفتمان)
۵- نشان دادن بیثباتی معنا؛ یعنی معنا همیشه در حال تغییر است، و هیچ وقت به طور کامل درک نمیشود.
۶- آشکار ساختن رابطه بین متن و ایدئولوژی. (تحلیل گفتمان از ابتدای پیدایش همواره درصدد بوده است تا نشان دهد که هیچ متن یا گفتار و نوشتاری بیطرف نیست بلکه به موقعیتی خاص وابسته است. این امر ممکن است کاملاً ناآگاهانه و غیر عامدانه باشد).
۷- و هدف عمده تحلیل گفتمان این است که تکنیک و روش جدیدی را در مطالعه متون، رسانهها، فرهنگها، علوم، سیاست، اجتماع و… به دست دهد. مبادی فکری این روش همان پیشفرضهای پسامدرن هستند» (بهرامپور،۱۳۷۹: ۵۲).
مفاهیم اساسی تحلیل گفتمان
با توجه به آنچه تا کنون گفته شد، برخی از مفاهیم اساسی تحلیل گفتمان به صورت زیر تعریف میشوند:
۱. مفصلبندی ( Artculation )
هر عملی که میان عناصر پراکنده، در درون یک گفتمان، رابطه برقرار کند به گونهای که هویت و معنای عناصر یاد شده، اصلاح و تعدیل شود، مفصلبندی نامیده میشود و درنتیجه کلیت و فرآورده عمل مفصلبندی را «گفتمان» میگویند، چنان که گفتمان لیبرالیسم مفاهیمی چون چون آزادی، دموکراسی، انتخابات، فردیت و عقلانیت را با هم مفصلبندی میکند. (حسینی زاده، ۱۳۸۴: ۲۰۷)
۲. دال مرکزی ( Nodal poin)
دال مرکزی نشانهای است که سایر نشانهها در اطراف آن نظم میگیرند. هسته مرکزی منظومه گفتمانی را دال مرکزی تشکیل میدهد و جاذبه این هسته سایر نشانهها را جذب میکند؛ مثلاً آزادی در لیبرالیسم یک دال مرکزی محسوب میشود و مفاهیمی چون دولت، فرد و برابری در سایه این دال و با توجه به آن معنا پیدا میکنند. (همان، ۱۳۸۴: ۲۰۷)
۳. عناصر ( Elemints )
عناصر دالهای سرگردان و شناوری هستند که در حوزه گفتمانگی بسر میبرند و هنوز معنا و هویت گفتمانی نیافتهاند. از اینرو گفتمانهای رقیب تلاش میکنند که بر آنها تسلط یابند و هویت دلخواه خود را به آنها بدهند. (همان: ۲۰۷)
۴. لحظهها یا وقتهها ( Moments )
لحظهها و وقتهها، عناصری هستند که از حوزه گفتمانگی بیرون آمدهاند و از حالت شناوری رهایی یافته و در چارچوب یک گفتمان، پهلو گرفتهاند. مانند حقوق بشر در اسلام که ـ به تازگی ـ وارد گفتمان حقوق بشردوستانه شده و به هویت و معنای موقت و جدیدی رسیده است. (همان،۱۳۸۴: ۲۰۸)
۵. حوزه گفتمانگی ( Field of Discursivity )
حوزه گفتمانگی، به محفظهای از معانی امکانی و بالقوهای گفته میشود که در بیرون از منظومه گفتمانی قرار دارد. دالهای حوزه گفتمانگی مانند ظروف خالیای هستند که آماده دریافت هر نوع معانی بالقوه میباشند. انتخاب یک معنا موجب طرد معانی دیگر میشود و زمینه را برای مفصلبندیهای جدیدی در شکل گیری گفتمانهای جدید آماده میکند. (همان،۱۳۸۴: ۲۰۸)
۶- از جاشدگی ( Dislocation )
از جاشدگی یا بیقراری، حوادثی هستند که حاصل رشد خصومت، ضدیت و تکثر در جامعهاند و این حوادث، نمیتوانند با نظم گفتمانی موجود نمادپردازی شوند. از اینرو کوشش میکنند که آن را ویران کنند. از جاشدگی تمایل به فروپاشی گفتمان موجود دارد و در دنیای جدید تاثیرگذاری دوسویه دارد:
الف) هویتهای موجود را تهدید میکند.
ب) زیرساخت برای شکلگیری هویتهای جدید میشود.
از جاشدگی هنگامی اتفاق میافتد که گفتمانها، شروع به واگرایی میکنند. واگرایی گفتمانها وقتی اتفاق میافتد که آشوبهای اقتصادی و اجتماعی فراگیر شود. افزون بر این، از جاشدگی، نشانه موقتی و گذرا بودن گفتمانها نیز به شمار میآید. (همان،۱۳۸۴: ۲۰۸)
۷- انسداد و توقف ( Colosure )
هر گفتمانی تلاش و کوشش میکند که از طریق تقلیل چندگانگی معانی و تبدیل آن به یک معنای کاملا تثبیت شده گفتمانی، عناصر و دالهای شناور را در درون خود جذب کند. وقتی که موفق به این کار شد، حالت سیالی و شناور بودن از بین میرود و نوعی انسداد و انجماد در معنای نشانه و دال یاد شده روی میدهد که مانع از نوسانهای معنایی میشود، اما این انسداد دایمی و همیشگی نیست. (همان،۱۳۸۴: ۲۰۹)
۸- ضدیت، خصومت و غیریت سازی ( Antagonism )
خصومت به رابطه یک پدیده با پدیدههای دیگر اشاره دارد که نقش اساسی در هویتبخشی آن پدیده بازی میکند. اهمیت مفهوم خصومت یا ضدیت در آن است که هر چیزی در ارتباط با غیر و رقیب، هویت پیدا میکند. زیرا پدیدهها هویت و ذات ثابتی ندارند. از اینرو خصومت و ضدیت نیز در نظریه گفتمان، کاربرد دوسویه دارد :
الف) مانع عینیت و تثبیت گفتمانها و هویت میشود.
ب) سازنده هویت و سازوکار انسجام گفتمانها را پدید میآورد. (همان،۱۳۸۴: ۲۰۹)
منابع:
۱. آشوري، داريوش،۱۳۸۹، پرسهها و پرسشها، تهران: آگه.
۲. ـــــ ۱۳۶۸، نظریه غربزدگی و بحران تفکر در ایران، ایراننامه، سال هفتم، شماره۲ .
۳. ــــ ۱۳۸۸، ما و مدرنيت، تهران: صراط.
۴. بهرامپور، شعبانعلی،۱۳۷۹، درآمدی بر تحلیل گفتمان، گفتمان و تحلیل گفتمانی، تهران: فرهنگ گفتمان.
۵. تاجیك،محمدرضا،۱۳۸۳، گفتمان، پادگفتمان و سیاست، تهران: موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی.
۶. حسینیزاده، سید محمد علی، ۱۳۸۴، نظریه گفتمان و تحلیل سیاسی، فصلنامه علوم سیاسی،شماره۲۸.
۷. خالقی، احمد،۱۳۸۲، قدرت، زبان، زندگی روزمره در گفتمان فلسفی سیاسی معاصر، تهران: گام نو .
۸. خوشآمدی، مرتضی،۱۳۸۸، گفتمان، فقر، قدرت، (با تمرکز بر جامعهشناسی زبان بوردیو)، تهران: بینشنو.
۷. دریفوس، هیوبرت و رابینو پل، ۱۳۷۸، میشل فوکو: فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، (ترجمهی حسین بشیریه)، تهران: نی، چاپ دوم.
۸. سلطانی، سیدعلی اصغر،۱۳۸۷، قدرت، گفتمان، زبان؛سازوکارهایجریان قدرت در جمهوری اسلامی ایران، تهران: نی.
۹. شعیری، حمیدرضا، ۱۳۸۵، تجزیه و تحلیل نشانه-معناشناختی گفتمان، تهران: سمت.
۱۰. فرکلاف، نورمن، ۱۳۷۹، تحلیل انتقادی گفتمان(ترجمهی محمد نبوی، مهران مهاجر)، تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات رسانهها.
۱۱. فیرحی، داود، ۱۳۸۸، قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام، تهران: نی، چاپ هشتم.
۱۲. فوکو، میشل،۱۳۸۹، دیرینه شناسی دانش، (ترجمهی عبدالقادر سواری)، تهران: گام نو.
۱۳. كديور، جميله، ۱۳۷۸، تحول گفتمان سياسي شيعه در ايران، تهران: طرح نو.
۱۴. وندایک،تئون. ای،۱۳۸۹، مطالعاتی در تحلیل گفتمان،(گروه مترجمان)،تهران: دفتر مطالعات و توسعه رسانهها.
۱۵. هوارث، ديويد، ۱۳۸۴، مقاله نظريه گفتمان، در کتاب روش و نظريه در علوم سياسي، گردآوري و تدوين از ديويد مارش و جرياستوكر، (ترجمهی امير محمد حاجي یوسفی)،تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی.
۱۶. یارمحمدی، لطفالله، ۱۳۸۳، گفتمانشناسی رایج و انتقادی، تهران: هرمس.
|