کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

سهراب سیرت

 
 
قرار شد
 
 

نه این که شعر بگویم نه این که گرگ شوم
قرار شد که نویسنده‌ی بزرگ شوم

قرار شد که بپیچم به ماجرای خودم
قرار شد بنویسم فقط برای خودم

ببین که ریشه‌ی دردم چه حد قوی شده است
غمم اگر چه غزل بود، مثنوی شده است

صدای توست که "هشدار آخرین شرط است!"
...دوباره نیمه‌شب است و حواس من پرت است

دوباره نیمه شب است و چراغ تو خاموش
دوباره کوچه به کوچه پی شراب‌فروش

تمام شب خفقان، اضطراب و بیداری
گم است هستی من بین خواب و بیداری
...
نه این که شعر بگویم غرور و خشم ترا
قرار شد بنویسم «رُمان چشم» ترا

بیا بیا که درختان کوچه، پیر شدند
پرنده ها که نبودی تو، گوشه گیر شدند

همین که آینه پرسید: "کیستی؟" دیگر
قرار شد بنویسم که نیستی دیگر!

تو رفته ای و بدم آمده است هر چه سخن
به خشم می‌نگرم سوی واژه‌ی "رفتن"

برای این که نمیرم، به دل تسلایی -
قرار شد بنویسم که زود می آیی!
 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    211       سال نهم           دلو/حوت             ۱۳۹۲  خورشیدی      اول مارچ ۲۰۱۴