سخنی در آغاز این قسمت
درمیان بسا فعالان قلمی وسیاسی کشورهای جهان، بحثی وجود داشته است؛ و از آن جمله در کشورما (به ویژه در بيش ازیک دهء اخیر) ، بحث های پراکنده درمورد «جامعهء مدنی» جریان دارد. تقريباً درحدوده یک دهه است، که برخی نهاد ها از طرف شخصیت های ایجاد شده اند که افغانستان را جامعه یی می خواهند، مـــدنی . چنین کوشش و سعی بسیار سزاوار ستایش است. مدنی اندیشیدن ومدنی نمودن نهاد ها و جامعه ؛ در جامعه یی که مد نی نشده است. صحبت اینجانب به ادامهء
مقالهۀ قبلی که زیر عنوان " انتخابات خلیفه " انتشار یافته است، پیرامون چنین موضوعی است.
فکر می شود که همگی براين نظریه اتفاق دارند که، جامعهء افغانستان هنوز تا رسیدن به مرحلهء تبديل شدن به يک «جامعهء مدنی» وقت وزحمت بسیار کار دارد. زیرا عقب مانده گی های قبلی ، و چالش های موجود کم نیستند. طبعآ، درتعليل اين «عقب ماندگی مزمن» ، نقش حکومت های استبدادی، مذهب و بخصوص، حکومت های ايدئولوژيکی کمونیستی حزب دموکراتیک خلق و پرچم و سازمان های اسلامی، عواملی اند که، طرف توجه بوده اند. شاید صحیح باشد یادآوری نمایم که این موضوع با تفاوت ها ، صورت های مختلف و با برجسته ساختن ویا قبول نکردن این ویا آن عامل ذهن تحلیل گران عقب مانده گی ومدنی نشدن جامعه ء افغانستان و رنج مردم را جلب کرده است. پس، سخن گفتن از اينکه سپهر سياسی افغانستان از
نداشتن پشتيبانی يک «جامعهء مدنی» رنج می برد، هيچ حرف تازه یی نيست.
حال اگربخواهیم برای تشریح این پدیده، و این که، یک تعريف کلی ازجوامع «مدنی شده» و «نشده» با اتکا با تئوری های مدرن طبقاتی جامعه شناسی "مکتب فرانکفورت" ارائه نمائیم، این موضوع هم بحث طولانی است و هم برخی از اردوگاه ها فرهنگی ونشریاتی کنونی جامعه افغانی با چنین مباحثی بیگانه اند. اما اگربخواهیم رفتارها، انديشه ها و فعاليت های سياسی ناهمگون خودمان را (که از جامعه ای مدنی نشده برخاسته ايم) توضيح دهیم، ناچارخواهیم بود، که اشاره کوتاهی به تشریح تئوری قشری جامعه «مدنی نشدگی» بدهیم، تا به کمک آن رد پای عمل کرد سیاسی خود مان را درساختار جامعه قشری افغانستان پیدا کنیم.
لفظ «مدنی»، که «مدنيت» و «تمدن» هم ازآن می آيند، دربررسی جامعه شناسی زیادتر برای واژهء «شهری» استفاده میشود. ما به راحتی می توانیم از واژهء «شهروند» استفاده کنيم. زیراین واژه ها با ريشهء «شهر» ساخته شده است. نکته یی که درباره ساختارجامعه ما قابل بحث است ، درحوزهء جامعه شناسی اينگونه مفاهيم، با پديدهء شهرنشينی و زندگی شهری سرو کار دارد. متفکران علوم اجتماعی از ديرباز متوجه آن بوده اند که، اين نوع زندگی «شهرنشینی» دارای مقتضيات فرهنگی است، که درانواع برخی جوامع عقب مانده مانند افغانستان، مفقودا ند. زیرا درزندگی شهری، انسانها مستلزم دورشدن از خودمحوری و خودشيفتگی کنترل شده بوسيلهء غرايز شخصی و تن دادن به «قراردادهای لازم برای همزيستی مسالمت آميز» می باشند، چنین فرهنگی درروش زندگی روز مرهء مردم ما، هنوزمسلط نشده است.
تا زمانیکه درجامعه اينگونه ذهنیت و فرهنگ زندگی و لوازم آن جا نيفتاده باشد، خود بخود، افراد جامعه ناچار ازعواقب اين دورماندگی نيز رنج می برند. چیزیکه که ما امروز درجامعه افغانستان، شاهد آن می باشیم. با توجه به اين پيشگفتار مختصر، دراين مقاله می کوشم به توضیح مختصر ويژگی های کلی جامعه ء مدنی نشده و سياست های قشری، جامعه افغانستان بپردازم.
جامعه مدنی نشده افغانستان وساختارقشری آن
اگرافغانستان کنونی را ازنگاه سهمگیری و تفاهم انسانها، دربررسی جامعه شناسی عالم قراردهیم، میتوان درآن سه «گروه قشری» را بصورت کلی ديد. علت اصلی وجود اين سه گروه نيزدرواکنش های سه گانه ای است که، آرایش قشری جامعه ما را، بصورت ، نسبی به «وضع موجود» زندگی اجتماعی شان نشان می دهد.
نخست، ما باید به این واقعیت تن دهیم که، « جامعهء مدنی » که ما فاقد آن می باشیم، پديده ای مصنوعی واختراعی است که؛ انسان آن را در طی تجربهء طولانی تاريخی خود، و طی هزاران آزمايش و خطا، برساخته و جانشين جامعهء طبيعی کرده است ؛ او در اين راه تجربه ای بلند و پر از خونريزی و استبداد و سرکوب و شکنجه و خدعه و نيرنگ را ازسرگذرانده وهمين نتیجه به او آگاهی بخشيده و او را کمک کرده است تا، مثل هر نوآوری و اختراع ديگری که موجب کاهش آلام و افزايش رفاه وآسودگی می شود، دست به ساختن جامعه ای غير سنتی، و برپا شده براساس تعمد آگاهانه بزند.
درست است که جامعه ء ما محصول خشونت استبداد شرقی، خونریزی و تهاجمات سپاه اسلامی، و غیره جنگ های خانمانسوزی بوده است، لاکن بافت طبقات اقتصادی دیده نشده است، که می توانست مردم این حوزه را با همه این سیاه روزی ها به آگاهی می رسانید، تا دربسترآن پروسه شهروندی خویش را تکمیل می نمودند.
به عبارت ديگر، تمام تاريخ تمدن بشری کوششی برای درک ماهيت اختلافات سياسی و يافتن «بازدارنده» هائی بوده است که نتيجهء آن را می توان بصورت چند اصل حقوق بشر که، پايه های جامعه مدنی محسوب می شود، حساب کرد. درحالیکه درافغانستان تا امروز زن ازنگاه حقوق مساوی با مرد درتفکراغلب ما قابل قبول نیست، ما با زن به مثابه شی مصرفی واضافی برخورد میکنیم. در دهه شبه سرمایه داری جهان شمعول افغانستان سرکوب زن چه بخاطرفقراقتصادی و چه بخاطر خشونت مذهبی این کشور را به پایانترین مقام کشورهای جهان، قرارداده است. ازهمین جهت اعلاميهء حقوق بشرکه گوهر«مدنيت» انسان را در خود دارد، بايد درافغانستان بعنوان پايه های ساختاری جامعه کنونی و مدنی مطرح شود. بايد آزادی انديشه و عقيده و باور و نيز آزادی تبليغ آنها را برای همه فراهم ساخت.
يکی از تفاوت های آشکار جوامع مدنی نشده با جوامع مدنی شده به؛ چگونگی انجام و برگزاری فعاليت های سیاسی و اجتماعی بر می گردد. درجامعه مدنی نشده مانند افغانستان، بخاطر فقدان بسياری از نهادهای لازم اجتماعی، تبليغات سياسی می تواند شکلی فريبکارانه و خدعه آميز بخود بگيرد. نمونه این عمل زشت، تقلب به انتخابات ریاست جمهوری افغانستان است. درحالیکه جامعهء مدنی با تمهيداتی که پيش بينی می کند، اجازهء چنين امری را نمی دهد.
جامعهء مدنی برای اين درد مزمن نيز درمانی ذکاوتمندانه دارد و آن اينکه، با تکيه براصولی که برشمرده شده، گروه های موجود احزابی را وا می دارند، تا در داخل «احزاب» سياسی مستقل و داوطلبانه متشکل شوند و برای ادارهء جامعه دست به ارائهء «برنامه» بزنند. درجامعه مدنی مردم جایگاهی دراحزاب دارند در واقع مردم به احزاب تبدیل می شوند.
بدينسان، دريک فضای متمدن (به معنای برآمده از جامعهء مدنی) و مشارکتی و اثباتی، احزاب سياسی ـ که هر يک رهبران خود را به جامعه می شناسانند و برنامه های خود برای چند سال محدود و معين آينده را مطرح ساخته و به آگاهی مردم می رسانند ـ در چنین روند سیاسی «عقيدهء سياسی» بجای تبديل شدن به ايدئولوژی به «برنامهء کار» ترجمه می شود. حال آنکه درافغانستان در فقدان چنين فضائی، جناح های مذهبی در قالب ايدئولوژی ها، شکل می گيرند و هيچ کدام هم (چه غيرمذهبی و چه مذهبی) فضای جامعهء مدنی را بر نمی تابند، بر لزوم طبيعی تکثر، گردن نمی نهند و جز زبان حذف و محدوديت آفرينی زبان ديگری نمی شناسند. نمونه بارزآن ، انتخابات ریاست جمهوری سوم افغانستان که عده ای بدون برنامه درتسلط قدرت مبارزه می کنند، در حالیکه این آدم ها که با تفکراوهام آمیز قرون وسطائی خويش
برای احراز قدرت بيرون آمدند، ومشغول تقدیس ذهنيت های خويش اند، تا زمانیکه گذشته خود را پاک سازی و آرمانی نسازند، بنای آينده نيز تنها بر شالودهء واقعيت گذشته آنها پایه گذاری خواهد شد. پس معلوم است که با انتخاب یکی ازاین عناصر، سرنوشت این جامعه آنچنان که هست، ادامه خواهد یافت. حال با اتکا به گفتار پیش می رویم به سراغ اقشار جامعه مدنی نشده افغانستان.
قشرحاکم کنونی، نخستین قشرمانع شونده در جامعه مدنی نشده ما است.
ازآنجائیکه جامعه مدنی نشده افغانستان با باز دارنده های یک «جامعهء طبيعی» فرق دارد، و ما محصول روند تحول خودبخودی جوامع طبیعی نيستیم ، لهذا نخستين موقعیت قشری جامعه افغانستان به گروههای « مذهبی ، مافیای مواد مخدر، لابیست های شرکت های فرا ملی، وبرخی سودا گران » تعلق دارند؛ آنها از «وضع موجود» بسیارراضی اند. امروزآنها ازنگاه قدرت، ثروت و ازچندین جهت دیگر، موقعیت اردوگاه بالای جامعه افغانستان را احراز نموده اند. جالب است که دربرخی ازجوامع فقیرکه شبه سرمایه داری، پروسه روند سود سرمایه مالی را به دوران می اندازد، درآن جامعه؛ ارتش وتجار وابسته در راس قدرت حاکمه و رشد ناموزون قرارمی گیرند، ولی درافغانستان تا هنوزنظامیان بصورت قشر واحدی در راس مافیا و قدرت حاکمه بصورت علانی قرارنگرفته اند. علت آن ضعف قشری و ناهمگونی در ساختارنظامیان است.
به نسبت همین ضعف اقتصادی است که، درافغانستان الیگارشی ارتش و مالکین بزرگ کمتر دیده شده است. درافغانستان کنونی قشر حاکم از نگاه سیاسی از دوجهت بهره ور این نظام است.
اول : اینکه حفظ منافع آنها با سیاست های استعماری وامپریالیستی گره خورده است.
دوم : اینکه سیاست های امپریالیستی ازعدم آگاهی مردم این حوزه استفاده می برند، رنسانس کاذب اسلامگرایی کنونی که به اوج خود رسیده است، نتایج همین سیاست های استعماری است. مذهبیون سیاسی افغانستان نیز دراین برهه سیاه تاریخ این کشور، وسیله عملی این سیاست قرار گرفته اند. آنها موجب سیاه روزی مردم ما می باشند. ازهمین جهت تقريباً درافغانستان کنونی، همهء هيئت های حاکمه و اعوان و انصار و نان خوران و حواشی شان دراين اردوگاه جای می گيرند و؛ تا زمانیکه «وضع موجود» "رونسانس کاذب مذهبگرایی" کنونی که به کمک سیاست های استعماری جامعه جهانی استوارگردیده است، و درهم نريزد، اين اشتراک منافع مذهبی، همچون چسبی اجتماعی آنها را بهم می چسباند و درکنارهم نگاه می دارد. لهذا نخستین قشرفرمانروای کنونی افغانستان با این ائتلاف سیاست های استعماری در این حوزه بافت
خورده؛ همچنان این قشردرافغانستان درحال جذب مشتری بيشتر برای متاع خويش است. از همین جهت بازنمودن برخی از نهاد های فرهنگی دینی درافغانستان لانهء، برای جذب بیشتر قشرمذهبی است.
دومین قشردرجامعه مدنی نشده افغانستان « اصلاح طلبان» اند.
اعضای این قشرکه برخی ازآنها تحصیل کرده گان مقام جو اند، ذهنیت شان محصول سیاست شبه سرمایه داری جامعه جهانی است. کارآنها از یک دهه پیش درافغانستان براه افتاده است. برخی ازآنها خود را پراگماتیک می نامند، ولی استفاده مقوله «اصلاح طلبان» ازنگاه جامعه شناسی، به آنها صدق می کند. مشخصات اصلی اين افراد، آن است که نمی خواهند «وضع موجود» کلاً بهم بريزد و روابط و ضوابط حاکم دگرگون شود. اما به دلايل گوناگونی، می کوشند تا آن را به زعم خودشان «اصلاح» کنند. از جمله، يکی از دلايل شان می تواند نا رضايتی از وضعيت خودشان درداخل دستگاه حاکمه «وضع موجود» باشد. این افراد درحقیقت ماشین به کارافتیدهء قشراولی را رنگ وروغن میدهند.
این قشرنامؤثر برای مدنی شدن که دراردوگاه قدرت حاکمه قرار دارند، هنگامیکه از زمين و زمان افغانستان در بیش ازیک دهه، باران سيل آسای امکانات جامعه جهانی و فعاليت های سياسی و اقتصادی جاری شد، به جای اینکه بفکرتشکیل هستهء اساسی یک اپوزیسیون دگراندیش ومدنیت آمیزباشد و ازشرایط و قدرتی که دارد به نفع اپوزیسیون آینده کشورکمک کند، برعکس تبليغات منفی برای حذف رقيبان و تبليغات مثبت برای به فروش رساندن فکر خود بشدت جريان داد. حتا در وقتی که طرح های همکاری وستایش وبازگشت وحشت طالبان روی دست است، دهن خود رابسته است.
براستی مشکل جوامع مدنی نشده درآن است که فعال سیاسی و مدعی روشنفکر بودن در آن، وسيله ای برای سنجش صحت و سقم ادعا های فعالیت سياسی خود ندارد، و نمی توانند تضمينی برای اجرای وعده های بدهد که در ماهیت اپوزیسیون است. برخی از افراد آنها براحتی می توانستند هرشعار و وعده ای را که مقبول جماعت باشد بدهند، اما چون به قدرت و مادیات دست يافتند، هيچ تعهدی نسبت به آرمانهای گذشته خویش از خود نشان ندادند و شاید حتی حس هم نکردند؛ و چنان وقيح بودند که براحتی اعلام کردند که: «خدعه کردم تا زمامی قدرت را در دست گيرم». همانطوریکه در پیش ذکر شد، این پدیده زاده جامعه مدنی نشده است که به چنین حقه بازی ها میدان میدهد.
بهرحال، برخی از این قشر"اصلاح طلبان" به دليل دورافتادن از قدرت و چه به لحاظ بهره نبردن از شبکه های توزيع ثروت ؛ آنچنان که هست، باید ادامه پیدا کند. آنچه اين گروه را بهم پيوند می دهد، همچنان «وضع موجود» است و در نتيجه، آنها می خواهند اطمينان يابند که بی کله گی های سردمداران رژيم موجب ازهم پاشی سيستمی نشود که، آنان از آن نفع برده اند.
چند موضوع دیگر قابل تذکر می باشد بعدازجنگ جهانی دوم وآغازپروسه شبه مدرنیزم درجهان محروم، یکی از معضله برخی ازکشورهای فقیر، نقش قشرتحصیل کرد گان است. ازآنجائیکه زیادتراین قشرعاری از آرمان روشنفکری اند، تعدادی از آنها بعد از مدتی سرگردانی سیاسی، بخاطر قدرت طلبی وسیله سیاست های استعماری و بیگانه قرارمی گیرند.
درافغانستان نظربه ساختاراقتصادیی که دارد، این قشرنقش عمدۀ دررأس دستگاه اداری افغانستان داشته و دارند. اردوگاه سیاسی این قشردردهه سیاست جهان شمول ازاعضای حزب دموکراتیک خلق و پرچم گرفته، تا ازجریان جوانان مترقی" شعله جاوید"، ساما، حزب اسلامی وجمعت اسلامی وغیره سازمانهای سیاسی راست وچپ دهه چهل خورشیدی اند. این قشردرسرنوشت سیاه روزی سیاسی نیم قرن اخیرمردم افغانستان مستقیم دخیل بوده است. قرارنوشته محمد ابراهیم عطایی، در کتاب : نگاهی مختصربه تاریخ معاصرافغانستان، ( ۱۳۸۳) : خورشیدی ، ترجمه دکتورجمیل الرحمن کامکار. کابل. برگ ۴۵۵ که..." یکی ازعادت زشت نجیب این بود که اکثرآ خود را در کارهای بی خاصیت مصروف می ساخت، که یکی آن احزاب نام نهاد وبی خاصیت او بود که مصارف آن ازطرف وزارت امنیت دولتی پرداخته می شد. اعضای آن خریده می شدند و نتیجهء
آن چیزی غیر از توسعه انارشیزم نبود. غیر از حزب وطن که همان حزب دموکراتیک سابق بود واکنون خاصیت را ازدست داده بود، رهبران تمام احزاب در وزارت مقرر می شدند و به هرکدام یک تولی ویا کندک داده میشود واین کندک وتولی عسکر نداشت، معاش آنانرا همین ها (رهبران) می گرفتند. احزاب مذکوربه این شکل بودند:
۱ - حزب وطن ( حزب دموکراتیک خلق سابقه).
۲ - سازا ( سازمان انقلابی زحمتکشان) رهبرآن محبوب الله کوشانی بود.
۳ - سزا (سازمان زحمتکشان افغانستان) رهبر آن حمدالله گران بود.
۴ - حزب اسلامی مردم افغانستان، رهبرآن عبدالستار سیرت بود.
۵ - حزب عدالت دهقانان افغانستان، رهبرآن عبدالحکیم توانا بود.
۶ - حزب همبستگی مردم افغانستان، رهبر آن سرور نورستانی بود.
۷ - کجا ( حزب کارگران جوانان افغانستان) رهبرآن عبدالعزیز تره خیل بود.
۸ - اتحادیه ء انصارالله، رهبرآن صفرمحمد خادم بود.
۹ - مجمع رستگاری ملی افغانستان، رهبر آن پوهاند اصغر بود.
به قضاوت عطایی این احزاب نزد مردم منفورترازحزب وطن بودند.
جالب است ، نيروهای اصلاح طلبان کنونی که درميانهء اين دو، قشرحاکم واپوزیسیون بصورتی دائمی در حال نوسان هستند، گاه به يکی متمايل می شوند و از ديگری شماتت می بينند و گاه راه معکوس را می پيمايند و زمانی هم در برابر هر دو قشرموضعی مشابه می گيرند و، اگر دست اش برسد و توان آن را داشته باشد، خواهد کوشيد تا «کوتاه ترين راه» را بروند و در حوزهء فعاليت های اجتماعی ، سياسی هم هيچ راهی کوتاه تر از فريبکاری در مرحلهء نخست و اعمال زور در مراحل بعدی وجود ندارد. لهذا، کوشش برای در دست گرفتن ماشين حاکميت و دولت و قدرت قاهرهء نظامی و مسلح آن نيز جزئی از همين بازی بشمار می رود. ازهمین خاطر قشراصلاح طلبان می کوشیدند تا قشرحاکم بماند و آنها ازقدرت وحاکمیت بهره ببرند.
اردوگاه اپوزیسیون بی شکل، سومین قشر درجامعه مدنی نشده افغانستان
مشکلاتی که اپوزیسیون کنونی افغانستان با قشرحاکم و اصلاح طلبان دارد، دراینجا است که؛ بین خود اپوزیسیون دگراندیش افغانستان درکارآورد های اجتماعی، اتفاق نظری وجود ندارد. دراين اردوگاه اغلب اوقات ميزان تفرق آراء وعقايد بيش ازهرگونه اشتراکی است. حتی وقتی هم که اميدی برای تغيير وضع موجود پيش آيد، بجای تمايل به وحدت درمبارزه، هرگروه، به سودای اينکه «وضع جديد» مطلوب خود را به تخت بنشاند، ديگر گروه های دگرگونی خواه را رقيب خود ديده و می کوشد تا آنها را از صحنه بيرون کند و، بدين سان، در اين لحظات نيز تمايلات حذفی و منفی در ميان اين گروه ها با شدت عمل می کند.
حال، اگر صادقانه به صحنهء سياسی جامعهء اپوزیسیون افغانستان بنگريم، تشخيص اينکه ما به کدام از اين گروه ها تعلق داريم چندان مشکل نيست؛ همانگونه که تشخيص جايگاه هر چهرهء سياسی که در صحنه حاضراست و فعاليت می کند نيز کاری ساده است. بخصوص که اغلب فعالان سياسی از اينکه مردم بدانند که آنها به کدام اردوگاه تعلق دارند، ابائی نداشته و خود تعلق شان را به اردوگاه سياسی مطلوب خويش اعلام می دارند.
اما آنچه موضوع را پيچيده می کند، استدلالاتی است که برخی از اعضای اپوزیسیون برای نشان دادن اينکه مواضع اش درست و برحق است مطرح می سازند؛ چرا که می خواهند با «يارگيری ِ» هرچه بيشتر، پايگاه اجتماعی خود را گسترده تر و قوی تر سازند، زيرا می دانند که در کار فعاليت های سياسی کلآ اين مردم اند که آيندهء سياسی کشورشان را در بلند مدت تعيين می کنند، چه بصورت استفاده از مجاری سنتی يا قانونی، چه با دست زدن به تظاهرات مسالمت آميز، چه درشکل فعاليت های خشونت آمیز، و چه درقالب شرکت درانتخابات.
اگر نيک بنگريم می بينيم که درصحنهء فعاليت سياسی افغانستان هم استدلال ها و هم توجيهات هرگروه مانند آگهی تجارتی يک شرکت تجارتی را دارد که می خواهد تا «جنس» خود را به مشتريان هرچه بيشتری بفروشد. بعبارت ديگر، منظور و نيت هر فعال سياسی در سخنرانی ها و نوشته ها و کنش هايش جلب مشتری هرچه بيشتراست. درهمين نگاه کلی به سپهرسياسی قشر اپوزیسیون می توان ديد که اپوزیسیون با دو نوع مبارزهء سياسی روبرو هستند:
نخست مبارزات در درون قشر اپوزسیون برای اتحاد وتفاهم فرهنگی و ديگری مبارزهء کلی بين توده های مردم.
دراجتماعات افغانهای بیرونمرزی، هر فرد بعنوان يک واحد اجتماعی است، برخی از این افراد دارای منافع و باورهائی مذهبی اند و به دنبال آن اند که منافع خود را حفظ و گسترده کرده و به کمک باورهای خويش جامعه را برنگی درآورند؛ که دوست دارند. باید فعالان سياسی و فرهنگی بکوشند به مخاطبان بقبولاند که منافع تو درهمانی تفاهم ورشد فرهنگی همهء ماست. ما به مثابه اپوزیسیون می توانیم با شرکت تو، جامعه ای بسازیم که تو درآن راحت و مرفه باشی و ارزش ها و باورهايت را زيربنای ساختار فرهنگ آن کنی. تشخيص ندادن اينکه آنچه يک فعال سياسی می گويد به کدام يک از اين دو نوع مبارزه بر می گردد می تواند موجب تعبير و تفسير غلط و نتيجه گيری نادرست شود.
ونکتهء آخری این است که متاسفانه درافغانستان درقرن بيستم ما شاهد اين واقعيت تلخ هم بوده ايم که «حاملان ايدئولوژی» نيز ظاهراً دست به ايجاد حزب سياسی زدند و بقدرت رسيدند. دربین استقرارسيستم «تک حزبی» و «بی حزبی» تفاوت ماهوی ويژه ای وجود ندارد.
سيستم تک حزبی حتی جامعهء مدنی را، رو به نابودی می برد و درهای «جامعهء باز» را می بندد تا در پشت ديوارهای حکومت ايدئولوژيک خود، دمار از روزگار مردم ستمزده در آورد. در سیستم تک حزبی عقايدهء سياسی در«جامعهء» همواره، يکه خواه و حذف کننده است و تحمل تکثر عقيده و آزادی بيان را ندارد. به عبارت ديگر، سياست جامعهء مدنی نشده بر بنياد ايدئولوژی عمل می کند. چرا که ايدئولوژی آفرينندهء خودی و غير خودی، سرکوبگر غيرخودی، و از بين برندهء رنگارنگی های جامعه است. پدیده ای که در کشور فقیرافغانستان عملی گردید و بد نيست که ما ، بعنوان معترضه، به اين نکته هم توجه داشته باشيم.
با عرض حرمت، تورنتو، کانادا. مارچ ۲۰۱۴ |