گَله های آدمش را چون هوای ناگوار در بر گرفته است
زنان به اجتماع مردگان جوان نزدیکتر اند
زیرا با گل های سرخ دست شان
در صف جوانمرگان ایستاده اند
آنان به برجستگی های گور هم
مانند برجستگی های تن زنده دست می کشند
مانند همه جاهای دیگر
گل های تازه را به خوابگاه مردگان می برند
اما دست شان نه از عشق که از ترس می لرزد
وقتی گل تازه ای را به موجود زنده ای می دهند
زیرا از جاده های وطنشان
صدای خنده زن نمی آید
و آنگاه که به جاده ها می آیند
انگار در عزای عمومی شرکت کرده اند
من از خیابان هایی که مردان
زنان را هرگز نمی بوسند می ترسم
شهری که مردانش با شنیدن صدای پای زنی در یک قدمی او
به درنده ای مبدل می شوند
با همه این ها
ولنتاین می تواند
بازارهای ما را رونق دهد
صف گل فروشان و عروسک هایی که در ملا عام یک دیگر را می بوسند
یا گلی را در پیش چشم رهگذران به هم هدیه می دهند
فاش می کند جامعه ای را
که عشق بازان را
در پستوهایش پنهان کرده است
که خیابان هایش
گنجایش هدیه های عاشقانش را ندارد |