"The Internet never forgets"
"و تاریخ به راه راست برود که روا نیست در تاریخ تخسیر و تحریف و تقتیر و تبذیر کردن." (تاریخ بیهقی)
تذکر: این نوشته هرگز به نشر نمی رسید، اگر داکتر سید عسکر موسوی دو سال پیش به یکی از سه نامه ام جواب می داد و خود به اصلاح آنچه در مصاحبه اش "زندگی و اندیشه های شهید علامه اسماعیل مبلغ در گفتگو با داکتر سید عسکر موسوی" گفته بود، می پرداخت.
بعد از آن که به دو نامه ام از جانب موسوی جوابی نگرفتم، به تاریخ ۱۱ اپریل ۲۰۱۲ نامه سومی را برای او میل کردم، با این جمله در پایان: "... باید نوشته اصلاحی و توضیحی ام را در رابطه با نکات مصاحبه تان آماده نشر کنم، چون سکوت در این مورد، به معنایی پذیرش همه ادعا های شما است...". و انترنت این ادعا ها را ماندگار می کند، زیرا "انترنت هرگز فراموش نمی کند".
"آنکه ابداع می کند، هنر تاریخ نویسی را زیر پا می کند؛ آنکه ابداع نمی کند، هنر شعر را زیر پا می کند." (۱)
آنکه از قاعده های هردو هنر یکجا تخطی می جوید و یا یکی را با دیگری عوضی می گیرد، نتیجه آن چیزی شبیه "زندگی و اندیشه های شهید علامه اسماعیل مبلغ در گفتگو با داکتر سید عسکر موسوی" می شود.
گفتگو دو سال پیش به همان عنوان "زندگی و اندیشههای شهید علامه اسماعیل مبلغ در گفتگو با داکتر سيد عسکر موسوی" در صفحه انترنتی "غرجستان" نشر شد و تا به حال چندین صفحه انترنتی دیگر آن را اقتباس و متاسفانه بعضی ها به آن استناد نیز کرده اند. این "گفتگو" قسمی که صفحه انترنتی "غرجستان" در آغاز تذکر داده است، نخست در نشریه ای به نام "فصلنامه
تخصصی پگاه اندیشه" با همان عنوان که در بالا ذکر شد، نشرشده است.
این گفتگو به دلیل خطا های زیاد در مورد پدر شهیدم و در یک جا در مورد من و برادرانم، مرا و خانواده ما را و بسیاری از دوستان را به شدت آزرده خاطر کرد. ناروا ترین و توهین آمیز ترین بخش این گفتگو، نزدیک کردن پدرم و فرزندان او به جناح پرچم "حزب دموکراتيک خلق" است:
داکتر سید عسکر موسوی پدرم شهید مبلغ را دوست ببرک کارمل می سازد و حتی کارمل را شاگرد او (از جمله "شاگردان" او از " رهبران جریان چپ") و ما هرچهار برادر را شامل جناح پرچم حزب "خلق" می سازد. جالب تر این که همه را به استناد از من: " البته اين اطلاعات و اخباری که من در اختيار دارم به يک واسطه از فرزند آن مرحوم، احمد حسين مبلغ، پسر ارشد و بزرگ ايشان خدمت شما نقل می کنم...".
زمانی که من دو سال قبل متن گفتگوی داکتر سید عسکر موسوی را از روی تصادف در صفحه انترنتی "غرجستان" خواندم (دوستی مرا متوجه آن گفتگو کرد)، به او سه ایمل (در مارچ و اپریل ۲۰۱۲) نوشتم و از او طالب توضیح شدم، اما داکتر موسوی به صورت مستقیم به هیچ یک از میل هایم جواب نداد، فقط در رابطه با میل اول به دو دوست تیلیفونی گفته بود نمی داند که منظور احمد حسین مبلغ از کدام گفتگو با او بوده است!
من این نوشته را درهمان سال نوشتم و حالا زمان آن رسیده است (درست تر است آن که بگویم فرصت های زیادی نیز ضایع شده اند) تا نشر شود. چون بیم آن می رود که با سکوت از جانب ما، نسل های بعدی مطالب آن گفتگو را مطابق با واقعیت تلقی کنند. آنچه مربوط به نسل های کنونی می شود، خدا را شکر به اندازه کافی دوستان پدر و همه آنانی که در آن زمان به نحوی به علم و دانش و سیاست سروکار داشته اند، و دوستان و آشنایان من در قید حیات هستند که از عدم صحت محتویات آن گفتگو به اندازه کافی آگاه اند.
من در این جا در آغاز موارد ابداعات داکتر سید عسکر موسوی را با ذکر شماره می آورم و در زیر هرکدام آنها را اصلاح می کنم و در صورت لزوم در مواردی بعد از اصلاح به توضیح آن ها نیز پردازم.
در این گفتگو بیش از ۱۰ نادرستی های فاحش رخ داده است که دست کم ۵ مورد آنها را به شمول یک تناقض می توان در جواب به سوال دوم در گفتگو با دکتر موسوی یافت. به این دلیل باید آن را مشروحاً نقل کنم (تنها شماره گذاری از من است) موسوی می گوید:
"... مبلغ در سفري که در حدود سالهاي ۱۳۵۵ به ايران آمدند، ساواک (سازمان وقت اطلاعات ايران) ايشان را گرفتند و از ايران اخراج کردند. [...] در اين سالها در داخل افغانستان کودتاي حزب دموکراتيک خلق افغانستان صورت گرفت. (۱). تا جايي که من اطلاع دارم؛ البته اين اطلاعات و اخباري که من در اختيار دارم به يک واسطه از فرزند آن مرحوم، احمد حسين مبلغ، پسر ارشد و بزرگ ايشان خدمت شما نقل ميکنم. (۲) به گفتة فرزند ايشان توصيههاي فراواني به ايشان شده بود که به افغانستان مسافرت نکنند، اما فکر مي کنم شايد ايشان يقين نداشتند که حزب دموکراتيک به ايشان آسيبي خواهند رساند. (۳) به اين دليل که براي مدت زيادي فرزندان ايشان گرايشي به جناح پرچم حزب دموکراتيک داشتند و از اين طريق روابط و نشست و جلساتي ميان آنان وجود داشته است. (۴) من خودم از چندين
نفر شنيدم که فلسفه را به هواداران و اعضاي حزب دموکراتيک آقاي مبلغ درس ميداده است [...] (۵) خبر شهادتشان را آقاي مير محمد صديق فرهنگ [نويسنده کتاب افغانستان در پنج قرن اخير] با يک اندوه فراوان بعد از آنکه آقاي فرهنگ از زندان آزاد شدند، اعلام کردند، آقاي فرهنگ شاهد تيرباران شدن ايشان بودهاند..."
اما اصلاحات با توضیحات
موسوی می گوید:
۱. " تا جايي که من اطلاع دارم، البته اين اطلاعات و اخباری که من در اختيار دارم به يک واسطه از فرزند آن مرحوم، احمد حسين مبلغ، پسر ارشد و بزرگ ايشان خدمت شما نقل ميکنم."
اصلاح: باکمال وضاحت و تاکید می گویم که من هیچگاهی چنین "اطلاعات و اخبار" را در اختیار داکتر سید عسکر موسوی قرار نداده ام. موسوی به ادامه می گوید:
۲. "به گفته فرزند ايشان توصيههای فراوانی به ايشان شده بود که به افغانستان مسافرت نکنند. اما فکر ميکنم شايد ايشان يقين نداشتند که حزب دموکراتيک به ايشان آسيبی خواهند رساند."
اصلاح و توضیح: من چنین چیزی نگفته ام، چون این "توصیه های فراوان به ایشان" نمی توانست در آن زمان صورت گیرد. در همین رابطه تناقض گویی داکتر سید عسکر موسوی را که در بالا به آن اشاره کرده، باردیگر نقل می کنم، چون این تناقض دلیل کافی برای نقض نادرستی های ادعای ۲ ایشان است. موسوی می گوید:
"... مبلغ در سفري که در حدود سالهاي ۱۳۵۵ به ايران آمدند، ساواک (سازمان وقت اطلاعات ايران) ايشان را گرفتند و از ايران اخراج کردند. [...] در اين سالها در داخل افغانستان کودتاي "حزب دموکراتيک خلق افغانستان" صورت گرفت."
داکتر سید عسکر موسوی در این جا دو دوران کاملاً متفاوت (دوره ریاست جمهوری داود و رژیم کودتای خلق) را باهم خلط کرده است. واقعیت این است که مبلغ در سال ۱۳۵۵ در ایران بود و این مصادف با دوره ریاست جمهوری داود خان در افغانستان بوده است، پس ممکن نیست که همزمان "در اين سالها در داخل افغانستان کودتای حزب دموکراتيک خلق افغانستان صورت گرفته" باشد، چون کودتای این حزب دو سال بعد (هفت ثور ۱۳۵۷) اتفاق افتاد و این نیز ممکن نیست که " به گفته فرزند ايشان توصيههای فراوانی به ايشان شده بود که به افغانستان مسافرت نکنند." و دیگر این که در این زمان مساله "آسیب رسانی" به مبلغ از جانب حزب دموکراتيک نیز نمی تواند اصلاً مطرح و قابل تصور باشد.
قسمی که موسوی می گوید، "... مبلغ در سفري که در حدود سالهاي ۱۳۵۵ به ايران آمدند، ساواک ايشان را گرفتند و از ايران اخراج کردند" (تا این جا درست)، اما آیا شخصی را که رژیم آن وقت ایران بدون اطلاع خانواده و دوستان او دستگیر و از ایران اخراج کرده باشد، چطور ممکن است که به او در این زمان "توصيههای فراوانی" شود که به ایران بماند و"به افغانستان مسافرت نکند"؟
واقعیت امر این است که از این نوع "توصیه ها به ایشان" شده بود، نه آن طور که موسوی به نادرستی از قول من می گوید (" به گفته فرزند ايشان توصيههای فراوانی به ايشان شده بود که به افغانستان مسافرت نکنند")، بلکه برعکس زمانی که دو سال بعد کودتای منحوس هفت ثور اتفاق افتاد و مبلغ در کابل بود، به پدرم از جانب بعضی دوستان توصیه شد که دوباره افغانستان را ترک کند. اما پدرم هیچ دورنمایی برای ترک موفقانه افغانستان نمی دید و منزل ما شب و روز تحت مراقبت و نظارت شدید قرار داشت، به خصوص که پیش از گرفتن پدرم از خانه، من در زندان مخوف پلچرخی زندانی شده بودم.
اما افزون بر این خلط الشی بالشی [۱۳۵۵ دوران ریاست جمهوری داود خان با کودتا هفت ثور در ۱۳۵۷] نتیجه گیری های عجیب و غریب او از این خلط نگری است، یعنی ناروا ترین تهمت بدون استثناء به همه فرزندان پدرم شهید مبلغ. به این ترتیب بالافاصله به ابداع سومی داکتر علی عسکر موسوی می رسیم، آنجا که به ادامه می گوید:
۳. " اما فکر مي کنم شايد ايشان يقين نداشتند که حزب دموکراتيک به ايشان آسيبي خواهند رساند. به اين دليل که برای مدت زيادي فرزندان ايشان گرايشی به جناح پرچم حزب دموکراتيک داشتند و از اين طريق روابط و نشست و جلساتي ميان آنان وجود داشته است."
توضیح: به همه آشنایان، دوستان و هم نسل های من و پدرم روشن است که برعکس ابداع داکترعلی عسکر موسوی، "فرزندان ایشان" برای یک لحظه، یک ثانیه هم "گرايشی به جناح پرچم حزب دموکراتيک" نداشتند و از هیچ "طريق روابط و نشست و جلساتي ميان آنان وجود" نداشته است.
در این جا افزون بر خلط نگری با مطلق نگری داکترعلی عسکر موسوی مواجه می شویم: ما چهار فرزند شهید مبلغ هستیم: احمد حسین مبلغ، همایون مبلغ، کاوه مبلغ و ابوذر مبلغ. در رابطه با برادرانم کاوه و ابوذر ساخته موسوی اصلاً به اصطلاح منطقیون از جمله قضایای سالبه به انتفاع موضوع است. چگونه امکان دارد آن دو که در آن زمان دو ساله و چهار ساله بودند، گرايشی به جناح پرچم حزب دموکراتيک داشته" باشند؟ و چگونه "از اين طريق روابط و نشست و جلساتي ميان آنان وجود داشته" باشد؟
اما من نگارنده این سطور و برادرم همایون مبلغ، در آن زمان محصلین فاکولته انجنیری و پلی تخنیک بودیم: این تنها به آنانی که "عقل شان به چشم شان است" یعنی از مغز کار نمی گیرند، بلکه از راه چشم "فکر" می کنند - آنهم در بسیاری مواقع یک چشمه-، موجه تر (و اما نادرست) آن بود که موسوی از ما شعله ای می ساخت. چون ما و پدرم جدا از تفاوت در دیدگاه های فکری، با شماری از آنها که به نحوی به سازمان های منتسب به جریان شعله جاوید بودند، آشنایی و صمیمیت، نزدیکی، رفت و آمد داشتیم، از جمله با شهید قاضی ضیا و شهید انجنیرعلی امنی و خانواده های ایشان. آن دو جوان فاضل در رفتار انسانی نیز نمونه بودند یاد آنها با تمام قربانیان رژیم خلق وپرچم گرامی باد!
دیگر این که اصلاً خوشتبختانه تربیه و آموزش سیاسی (political socialization) ما در خانه و از طریق مراوده با دوستان طوری بوده است که با هردو شاخه "حزب دموکراتیک خلق" از نظر جهت گیری های سیاسی و فکری در تضاد واقع شویم، در قدم اول به خاطر شوروی پرستی آنان. من پیش از آن که متوجه خطر ها از جانب روسیه شوروی به افغانستان از راه مطالعه شخصی شوم ، با موضوعات در این زمنیه از طریق بحث های پدرم با دوستان اش آشنا شدم، مثلاً تجاوز روسیه شوروی در مجارستان، لهستان یا بهار پراگ مسایلی بودند که در این بحث ها مطرح می شدند. دست داشتن پرچمی ها در کودتای داود خان بیش از پیش زنگ خطر برای پدرم از
جانب روسیه شوروی به اقغانستان بود.
اما موارد نادرستی های دیگر:
موسوی می گوید:
۴. "من خودم از چندین نفر شنیدم که فلسفه را به هواداران و اعضای حزب دموکراتیک آقای مبلغ درس میداده است."
نادرست است.
موسوی می گوید:
۵. "از شاگردان او در این دوره رهبران جریان چپ نیز هستند، مثلا ببرک کارمل، درحالیکه رهبر حزب است در خانة مبلغ پای درسهای او مینشیند."
اصلاح و توضیح: نادرست است، ببرک کارمل هیچگاهی "در خانه مبلغ پای درسهای او" ننشسته است. اصلاً نیازی به این نبوده است. آشنای ببرک کارمل با مارکسیسم به عنوان رهبر یک گروه مارکسیستی از نوع روسی آن به دلایل بسیاری یقیناً پیش از آشنایی مبلغ به مارکسیسم بوده است. قبل از همه باید تفاوت سنی میان آنها را در این رابطه در نظر گرفت. مبلغ دست کم بیش از ده سال از کارمل جوان تر بوده است.
تفاوت دیگر در این مورد این است که آشنایی کارمل با مارکسیسم به آثار نشر شده حزب توده ایران و آثار ترجمه شده ای مارکسیستی به فارسی در مسکو [آنهم به صورت مطالعه گزینشی، مثلاً ببرک و اعضای حزب اش اثری مانند "دولت انقلاب" از لنین را که با شعار همزیستی مسالمت آمیز و مبارزات صلح آمیز آنها دمساز نبود، نمی خواندند] محدود بود، چون او و تمام اعضای حزب "دموکراتیک خلق" تنها خوانش مارکسیستی روسیه شوروی را از مارکسیسم بعد از استالین زدایی به عنوان مارکسیسم "واقعی" تلقی می کردند.
در حالی که مبلغ مارکسیسم را با جریانات مهم فکری و سیاسی منشعب آن مطالعه کرد و به خصوص او با منابع اصلی متون یعنی با آثار مارکس و انگلس از راه ترجمه های آن به انگلیسی آشنایی یافت. درست مانند آشنایی او با اندیشمندان اسلامی چون ابن سینا، ابن رشد، ابن عربی، غزالی و ... از طریق متون اصلی به عربی.
به یاد دارم که او برای فهم درست کاپیتال، آنجا که فورمول های ریاضی مطرح بود، سعی کرد تا از جوانی به نام اصغر که فارغ التحصیل فاکولته انجنیری بود، ریاضی فرا گیرد. اصغر با یگانه برادرش کریم که دوسال از او خورد تر بود، قربانی جنایات حزب خلق شدند و مادر پیر او با چهار خواهر را در سوگ شان نشاندند. مادر آنها زهره کفک شد، بعد از یک امید بیهوده: زمانی که ببرک کارمل زندانیان دوره ترکی و امین را رها کرد، این مادر در آغاز امیدوار شد بود که پسران او نیز در میان رها شده ها باشند. اما هنگامی که شنید که نام های دو فرزند او در لیست نشر شده توسط پرچمی ها است، جان باخت.
دیگر این که مبلغ دوست کارمل نبود و هیچ گاه رابطه رفت و آمد میان آن ها وجود نداشته است. تمام ارتباط و آشنایی پدرم با کارمل به همان چهار سال دوره دوازدهم شورای ملی افغانستان برمی گردد و بعد از آن نیز خاتمه می یابد.
افسوس که نامه ای از پدرم عنوانی من در جمله یادداشت های دیگر او نابود شد. یک سال قبل از کودتای هفت ثور من با پدرم در روز های تابستانی برای یک هفته در منزل آقای شیخ یوسف امین در بهسود بودیم. در آنجا پدرم نامه طولانی با عنوان "تولد دیگر" به من نوشت. این نامه از نامه معمولی تفاوت داشت، پدر در این نامه نسبتاً طولانی سیر خط فکری اش را با تمام تحولات و تغییرات تا آن دم توصیف کرده بود. یکی از اتهامات معمول در حق او در آن زمان این بود که مبلغ همواره دیدگاه ها و اندیشه اش را تغییر می دهد. پدر در این رابطه نوشته بود، (البته عین عبارت یادم نیست): در حالی که در جا های دیگر تغییر و تحول در فکر و اندیشه نشانه پویایی فکری است و به عنوان امر مثبت تلقی می شود، در جامعه بسته ای جون جامعه ما مهر تلون مزاج و ابن الوقت بودن را
حمل می کند. در همین نامه او از دوست ها و آشنایان اش یاد کرده بود و نیز نوع رابطه اش با ببرک کارمل.
من از این نامه در اینجا به این دلیل یاد می کنم که اگر این نامه از میان نمی رفت، در این صورت نیازی به بسیاری از این اصلاحات و توضیحات من بر ابداع های موسوی نمی رفت.
در همین جا باید از دو دوست یاد کنم: ستار فروتن و سید حکیمی. من چند روز پیش از دستگیری پدرم از خانه، بعضی از دستنویس های او را به دلیل خطر تلف شدن به ستار فروتن دادم. ده سال بعد از آن زمانی که فروتن را دو باره در تهران دیدم، از او جویای آن دستنوس ها شدم. او گفت که آنها را برای حفظ از کابل بیرون کرده و به آقای حکیمی در غزنی داده است. فروتن وعده کرد که پس از بازگشت از افغانستان دست نویس ها را با خود به بیرون می آورد و برای من پست می کند. خیلی آرزومند بودم که آن نامه نیز در میان آنها باشد، اما نبود. به هر حال
باید از این دو دوست به پاس حفظ امانت سپاسگذار بود.
موسوی می گوید:
۶. "جمله ی از خودش یادم هست که می گفت من مارکسیسم را عمیقا مطالعه کردم؛ ولی هیچ نیافتم در آن، هیچ چیز نبود برای من. این حرف او کاملاً درست بود..."
اصلاح و توضیح: آخر چرا موسوی فانتزی هایش را با واقعیت عوضی می گیرد و بعد آن را بر شخصی (پدر شهیدم) که از این جهان رخت بربسته است، فرافکنی می کند؟ این به هیچ وجه منصفانه نیست همه آنانی که مبلغ را می شناسند، می دانند که او هیچگاه این گونه احکام مطلق را صادر نمی کرد: "من مارکسیسم را عمیقا مطالعه کردم؛ ولی هیچ نیافتم در آن، هیچ چیز نبود برای من."
یک دانشمند علاقمند به مسایل اجتماعی، فرهنگی و رویداد های سیاسی زمان اش خود را تنها به این دلیل مشغول فهم یک مکتب فکری، فلسفی یا سیاسی نمی کند که خود چیزی در آن بیابد، بلکه در بسیاری از موارد قبل از همه به دلیل کنجکاوی جامعه شناسانه که دیگران در آن چه چیزی یافته اند. به این دلیل مبلغ نمی توانست یک جریان فکری و سیاسی را نادیده بگیرد که بخشی بزرگ از روشنفکران کشورش آن را به عنوان یک ایدیولوژی برای حل مسایل اجتماعی، سیاسی و افتصادی، ملی مردم و کشور شان پذیرفته اند. یکی از طرح های او نوشتن اثری در باره جامعه شناختی روشنفکری افغانستان با همه ابعاد فکری و جهت گیری های سیاسی آن بود. او برای تبین نظری این پدیده در حال جمع آوری آثار از زبان عربی، انگلیسی و فرانسوی بود و یادداشت های نیز نوشت که متاسفانه در پی
تاراج رژیم خلق نابود شده اند.
بعد موسوی به تایید جمله بالا می گوید:
۷. " اين حرف او کاملا درست بود؛ زیرا او تمام آثار مائو را خوانده بود، در اواخر عمرش می گفت زیباترین اثری که در میان آثار مائو خوانده-ام فتح پیکنگ است؛ چون بسیار ادبی و حماسی نوشته شده است."
اصلاح و توضیح: نخست این که هیچ اثر از مائو به نام "فتح پیکنگ" وجود ندارد، تا مبلغ آن را "زیبا، ادبی و حماسی" یافته باشد و اصلاً چیزی که وجود ندارد، برای مبلغ نیز مطالعه آن ناممکن بوده است. بازهم قضیه سالبه به انتفاع موضوع! دوم، موسوی هم مارکسیسم و هم دانایی مبلغ از مارکسیسم را به "تمام آثار مائو" (مائویسم) تقلیل می دهد: "زیرا او او تمام آثار مائو را خوانده بود"، پس "هیچ" در آن نیافت"!
اما واقعیت امر این است که مائویسم تمام مارکسیسم نیست، بلکه قرائتی از مارکسیسم است و مبلغ این را به خوبی دریافته بود. او خود می گفت مائویسم قرائت چینی از مارکسیسم است. من خود برای اولین بار از پدرم شنیدم که به نقل از مارکس می گفت: "من مارکسیست نیستم". قسمی که در بالا اشاره کردم، مبلغ برای فهم درست، مارکسیسم به آثار خود مارکس و به تفسیر دانشمندان غرب چون لوکاچ یا مارکوزه از مارکس رجوع کرد. التبه من به یاد ندارم که او فرصت مطالعه دو بنیانگذار اصلی مکتب فرانکفورت (نظریه انتقادی) هورکهایمر و ادورنو را یافته بود یا خیر.
موسوی می گوید:
۸. "خبر شهادت شان را آقای میر محمد صدیق فرهنگ [نویسنده کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر] با یک اندوه فراوان بعد از آن که آقای فرهنگ از زندان آزاد شدند، اعلام کردند، آقای فرهنگ شاهد تیرباران شدن ایشان بوده اند."
اصلاح و توضیح: آقای میر محمد صدیق فرهنگ، نویسنده "افغانستان در پنج قرن اخیر" خوشبختانه این خوش قسمتی را داشت که از چنگ دژخیمان خلق جان سالم بدر برد، اما او نمی توانست "شاهد تیرباران شدن ایشان" باشند. نکته درد آور در این رابطه، جنایت کاران خلقی نمی خواستند جهنم شان را آن زندانی یی که شاهد تیربارانی زندانی دیگر بوده است، به سلامت ترک گوید تا بعد گزارش بدهد که بر سر دیگران چه گذشت. به همین دلیل تا هنوز بعد از نشر لیست پنج هزار قربانی جنایت های آنان، روشن نیست که خلقی ها دقیقاً چه بر سر قربانیان شان پیش و بعد از شکنجه دادن و کشتن آورده اند. چون شاهدی وجود ندارد و خلقی ها خود با وجدان خوابیده در این زمینه
سکوت اختیار کرده اند. اما این درست است که شادروان فرهنگ بعد از ترک افغانستان به هند، به کشور بازنگشتند و از هند نامه عنوانی شادروان رضوی در امریکا نوشتند و به آن وسیله از شهادت پدرم ابراز تاسف کردند. شادروان رضوی این نامه را در یکی از روزنامه خارج از کشور نیز نشر کرده بود.
در آخر یک بار تذکر بدهم که من با کمال تاسف اقدام به نشر این نوشته اصلاحی و توضیحی کرده ام و هیچ انتخاب غیر از این نداشته ام. چون برای من و برادرانم، سکوت در مورد اتهامات سنگین در سطح انترنتی چون "گرايشی به جناح پرچم حزب دموکراتيک" و" روابط و نشست و جلساتي" داشتن با پرچمی ها و به خصوص اطلاعات نادرست در مورد پدرشهیدم ممکن نبوده است.
بالاخره نکته آخری به آدرس مسئولین "فصلنامه تخصصی پگاه اندیشه" که داکتر موسوی را وادار به انجام گفتگو کرده اند: قاعدتاً یک مصاحبه کننده نیز باید کاملاً بی خبر از موضوع مصاحبه نباشد و باید برای انجام آن قبلاً اطلاعاتی را جمع آوری کند. اگر مسئولین "فصلنامه تخصصی پگاه اندیشه" قبل از انجام مصاحبه، کمی در باره موضوع
معلومات کسب می کردند واندکی در رابطه احساس مسئولیت می کردند، در این صورت با متوجه شدن در تناقض ها در گفتگو اصلاً از نشر آن خودداری می کردند. دریغا که چنین نکردند!
(۱) به نقل از:
Konselleck, Reinhart: Vergangene Zukunft. Frankfurt ۱۹۸۵, S.۲۷۸ |