«فردای من اتفاق می افتد در دیروز»
اتفاقن در این دفتر شعر با تجربه هایی دگرگونه برابر می شویم که دنیای سرایشی خالده فروغ را به سوی خوانش های متکثر و چند لایه می کشاند.
شاعری که همواره به بوطیقای سرایشی شعر سنتی وفا دار بوده و به گونه ای که می نویسد:
شعر یا هست و یا نی.به زنانه گی و مردانه گی شعر، باور ندارم.شاعر حس خود را بیان می کند و خود را بیان می کند. اگر در این حس و بیان به زبان و نگاه ِ به و یژه خود دست یافته باشد و به صمیمیت اش در بیان باور مند باشد، شاعر است.
به باور من ،این که یک متن شعر هست و یا نی،حکم مطلق نمی توان کرد.فرق می کند، از کدام منظر به متن شاعرانه ، چستی و چگونه گی شعر نگاه می کنیم وبا کدام بوطیقای متن به داوری می پردازیم؟بوطیقای سنتی، بوطیقای مدرن و یا بوطیقای ناپیوست؟
اگر شعر همان کلامی باشد که خالده فروغ را در اوجی از شاعرانه گی های سنتی بر تارک غزل و شگرد هایی سنتی شعر معاصر ما قرار می دهد. این دفتر پسین شاعر، حکم یاد داشت هایی پراکنده فلسفی و نجوا هایی بسیارخودمانی و چند لایه را دارد و حکم شعر را
ندارد و اما از منظر دگر ، عکس آن بر می تابد.
از این رو در باز خوانی بسیاری از متن ها با نگاه های متفاوت، به تکثر آرا و حتا پارا دوکس نگاه ها و نقد ها دست می یابیم.
یکی از وِیژه گی ها این دفتر شعری، حضور اندیشه ژرفی ست که شاعر آن را هنرمندانه وارد متن شاعرانه می سازد.کمبود این اندیشه ژرف، یکی از آسیب های شعر معاصر افغانستان را می سازد.
هر چندحضور یکدست اندیشه های عریان فلسفی و شعار های کلی به متن های جدی ادبی صدمه می رساند. اما حضور بسیار زنده و چند پهلوی این اندیشه ها در کنار حس و عاطفه سیال شاعر، حاکمیت این اندیشه ها را در این متن ها کم رنگ می سازد و به یک متن شاعرانه
ی ژرف، سیال و زنده کمک می کند.
رنگ ها
سرخ که پوشیدم نیم رخی شدم از ماه
چشم ها برق زدند
من خشم گین راه رفتم و پت شدم در پشتِ نگاهانم
سیاه که پوشیدم
باز هم چشم ها رها نکردند مرا
زرد پوشیدم که باشم سرد
اما چشم ها نیشم زدند با زنبور های خویش
از آن دوره ها
رنگ ها...
بی رنگ که شدم
به سنگم زدند
در خیابان و در راه و در دانشگاه
بی چاره شدم
و دوباره پناه گرفتم از رنگ ها
رنگین کمان شدم بی گمان
حالا
قطعن چشم ها متأثر استند از من
یاهو!
تن تن، رنگین کمان بودن بهتر است قطعن
یکی دیگر از شاخصه های این دفتر، بازی های زبانی ست. این باز ی ربانی ته تنها به آهنگین کردن این متن کمک می
کند.بل ، در مواردی به متن، قدرت ابهام می بخشد ومتن را چند پهلو ،جادویی ،متکثر و تأویل بر انگیر می نماید.
«فردای من اتفاق می افتد در دیروز»
متن شاعرانه یی ست بسیار خودمانی،با زبان ساده ویکدست،ژرف و تأمل بر انگیز.اندیشه شاعز،در بند،بند این دفتر می درخشد.شاعر در این دفتر با معرفت شناسی و هستی شناسی خودش و جهان در می افتد و پنجه در پنجه خدا در می افگند.با باز کردن فضای شاعرانه در پی تأمل و باز اندیشی دنیای فراپاسخ و
پرسش هایی معمولی و روزمرگی می شود
هر چند در این متن هایی درخشان ادبی، جای تنوع زبان،قالب،کنایه و کنایه و اروتیکی سرشار از تخیل و اندیشه خالی ست.
با همه این ها:
«فردای من اتفاق می افتد در دیروز » نمایانگر آن است که شاعر نه تنها در قالب هایی کلاسیک و مدرن دست بلند دارد،بل در متن هایی به دور از این قالب ها و شگرد ها، توانایی خیر کننده ،ودرخشان و اندیش ورزانه دارد.
زنده گی
بلند منزل ها بلند تر می شوند
آدم ها کوچک تر
زنده گی تحمل می کند، این آدم ها را
چقدر حوصله دارد زنده گی.
عبور از ساختار سنتی
خالده فروغ با«فردای من اتفاق می افتد در دیروز» از ساختار سنتی شعر، فاصله می گیرد،نه تنها از تساوی مصاریع و ساختار نیم بند نیمایی،بل فضا را به گشایشِ نثر، نثر مسجع و گونه ای روایت زبان، در شعرش باز می کند:
ویران
از دریاها آمده باشم
دو کشتی با مناند
که سرازیر میشوند از آب
از مرداب هر دم
سردم
سر دردم
دو کشتی با مناند
سرنشینانش را
آرامشی نیست
رامشی نیست مرا
از پیشانی ابرها چکیدهام
و خوردهام بر سنگها
این سر سرگردان است
ویران است این سر
خنده را دوست ندارم
خنده بند است در بندهگی
گندیدن دارد دهان سرشار از خنده
غمان دیرینهات را مبر از یاد
حتا اگر از جادۀ دلت نکرده باشند عبور
دور از تو دوری باد
اما من آمدهام از دشتها
دشت و تنهایی
آهویی در من میدوید
اما پایان نمییافت
میبافت نفسهای گسستهاش را تا باز بدود
و به پایان نرسد
دشت و تنهایی
باز هم دشت و تنهایی
از باد ها...
تلخ است
خوابها تلخ
آبها تلخ و بادها تلخ میوزند
همه چیز تلخ است
شیرینی که نیست
فرهادی را نمیبینی
در پیرامون ما چه میگذرد
پول چه واژۀ مسخره اما مهم
گماند صداها در این دهل
از پلها میگذرند
تا بیفتند در پایش
در پیرامون ما چه میگذرد
کثافات و کثافات
شهر در تسخیر آن هاست
با خانههایش
و میخانههایش
با هوهایش و با پیرهایش
تسخیر و تسخیر و تسخیر
شهر را بو گرفته
شبهایش و روزهایش را نیز
تن شهر بو گرفته
سراب است
آبی نیست
که بشوید تن خود را
شهر
مردمش خو گرفته با این بو
نمیآید
از آن دورها مینگرد ماه
دامنش را نمیآلاید
زمان میگذرد
دست ما را هر لحظه رها میکند
به تعویق میافتیم
در عتیقهگی
زمان میگذرد و نمیداند که بر ما چه میگذرد
زمان میگذرد و ما را به تعویق میبرد
زمان یک رهگذر است
یک رهگذر
گاهی در چاه میافتد و گاهی در ماه
بیشتر میافتد در چاه
از اینجاست که زمان به مرور زمان میشود تباه
زمان ما را مانند خودش میکند تباه
از کجا آمده باشم
از قطار دریاها آمده باشم
از کجا آمده باشی
از بازار ابرها
من و تو از یک تباریم
سرزمین من کجا باشد ای افسانه!
گفت همینجا هرجا که تویی
گفتم هرجا که منم سرزمینم نیست
گفت پس تو تویی یا نه
گفتم من همین ویرانه؟
گفت همچنین افسانه.
---------------------------------------------------------------
هیچکس
داینسور با غرور میگفت:
من شاهکار طبیعتم
نگاه کنید راه را
هیچکس نیست
و آن که هست منم
من میگویم
شاهکار طبیعت منم
اسپندم کنید
گوسپندها را میخورم
بقهها یقههای سبز خویش را میرنند بالا و میگویند ما شاهکار طبیعتیم
مورچهها میگذرند
از کوچۀ دفتر چههای خاطرات ما
ما پف شان میکنیم
اُفی نمیکنند
میترسم اما
از مورچهها
چرا که چلپاسههای مرده را میکنند خریداری
برای غذای زمستانی خویش
و میگویند ما شاهکار طبیعتیم
وقتی بقه مار میشود
میترسم از این پیشرفت
شگفت است
رفت و آمدی از این دست
اما من که نامم انسان است
شاهکار طبیعتم در این میان؟
هر چند می دانیم که ادبیات سنتی به ویژه شعر پارسی بسیار گسترده و پر تنوع است که با آسان گیری نمی توان، آن را در ساختار خاصی محدود کرد و به خوانش گرفت. با آن هم ادبیات کلاسیک و سنتی ما را بیشتر ادبیات موضوعی لقب داده اند.که این نام گذاری ها،در محدوده ی زوایای دید و نگاهِ خاصی قابل تصور می
تواند، باشد.
این چند گانه گی را حتا در غزل سنتی هم می توان دید.
از پختگی است گر نشد آواز ما بلند / کی از سپند سوخته گردد صدا بلند؟
سنگین نمیشد اینهمه خواب ستمگران /گر میشد از شکستن دلها صدا بلند
هموار میشود به نظر بازکردنی/ قصری که چون حباب شود از هوا بلند
رحمی به خاکساری ما هیچکس نکرد /تا همچو گردباد نشد گرد ما بلند
از جوهری نگین به نگین دان شود سوار / از آشنا شود سخن آشنا بلند
فریاد میکند سخنان بلند ما/ آواز ما اگر نشود از حیا بلند
از بس رمیده است ز همصحبتان دلم/ بیرون روم ز خود، چو شد آواز پا بلند
بلبل به زیر بال خموشی کشید سر/صائب به گلشنی که شد آواز ما بلند
در این غزل صائب تبریزی ،شاهد،عدم شگل واحد و پیوسته گی معانی هستیم.با همه این ها ،خالده فروغ از ساختار یکدست شعر فارسی فاصله می گیرد
عبور از متحوای اجتماعی نبمه حماسی نیمه تغزلی:
خالده فروغ در این متن پسین،به سوی فضایی اندیشه، اندیشیدن کشانده می شود و از طریق پرسش و پاسخ و فلسفیدن ،آذرخش شعرش،بیشترینه خود را در بازتابی از عصر بحران وبحران متن می نمایاند و زنگین کمانی از افق فاجعه . هر چند
در این میان، جای کنایه هایی مضاعف، ایروتیک و تنوع ایده ها و فرم ها کم رنگ می نماید.
|