دو غزل به دقیقه ی اکنون
-------
دستبند
برایش دست بندی از هلال عید آوردم
و شالی از شبی لبریز از میچید آوردم۱
گرفتم شال از آن گردن که روشن تر شود دنیا
دو دکمه از یخن بردم دو تا خورشید آوردم
مسلمان زاده ی ملانسب را با دو دندان لب
ز جزم اندیشی اش تا بستر تردید آوردم
گشودم موی بند نقره کارش را به دندانها
سپید اندام را شب زیر مجنون بید آوردم
تمام رشته هایش پنبه شد با پنجه ی احساس
شبی که گیسویش را تا لب خورشید آوردم
۱. میچید: پروین
بلوغ
می بینمش و در هیجان های بلوغ است
شیطانک شوریده ی بسیار شلوغ است
در پنهی موهای من انداخته آتش
در جنگل خشکیده من گردش قوغ است۱
در دست ترم دست تر چون گل سرخش
در باغجه رویدن دستان فروغ است
هرشعله به جز شعله آن روی فریب است
هر غنچه به جز غنجه لبهاش دروغ است
در حُسن غلام رخ او حضرت یوسف
در هوش کنیز نظرش هرچه نبوغ است
انگار جهان پر گل سرخ است و بهار است
انگار جهان در هیجان های بلوغ است
شنبه ۱۸ ژانويه ۲۰۱۴ - ۲۸ دی /جدی ۱۳۹۲
اوپسالا سویدن
۱. قوغ: زغال داغ
|