همان گونه که فهم ما از
شعر،متفاوت است. برداشت ما از نقد هم،متمایز و متفاوت است.
با این صورت با بوطیقای مختلف،نگاه ها و هنجار و معیار
مختلف به نتایج مختلف می رسیم.
در این متن،با ترکیبی از نگاهِ سنتی، مدرن و امروز به قهار
عاصی پرداخته ام:عاصی در جایگاه شاعر و یا مؤلف،متن
درجایگاهِ عاصی، عاصی از منظر مخاطب.
عاصی در جایگاهِ مؤلف:
شخصیت عاصی، آمیزه ای از تنگدستی وفقر، طبیعت زیبا و زنده
گی آرمانی ست.
فقر و تنگدستی بسیار شدید خانواده گی ،عاصی را ، شاعر
پرخاشگر و مبازر بار آورده است
عاصی در ملیمه، یکی از دهکده هایی پنجشیر، در یک خانواده
تنگدست چشم به جهان می گشاید.و نخستین دور آموزش را دریکی
از مکاتب پنجشیر سپری می نماید.طبع شوخ و جستجوگرش و طبیعت
زیبای دهکده،نخستین جرقه های شاعرانه را در ذهنش می کارد.
تا این که به کابل همراه با خانواده رحل اقامت می بندند.
در کابل در کنار تدریس به آهنگری می پردازد.
عاصی در جایگاهِ شاعر و یا مؤلف:
در نقد سنتی،منتقد در پی نیت مؤلف می باشد،از یک سو، واز
سوی دیگر شعر را با سنجه های شمس قیس رازی محک می زند. به
این مفهوم که این جا پرش وزنی دارد، آن جا،خلاف دستور زبان
عمل شده و در جایی آرایه های لفظی و معنوی از کمی و کاستی
های به ویژه یی رنج می برد. اما همه این ها از نظر منتقد
سنتی بر می گردد، به این که، شاعر،آدم خوبی نبوده و این
خراب بودن شاعر، آخرین فتوایی ست که منتقد سنتی صادر می
کند، یعنی به جای نقد متن، پای نقد مؤلف می رود و آن هم با
سنجه هایی من در آوردی و متروک.
البته از رابطه زنده گی اجتماعی و یا فضای روانی شاعر،
محیط و عصر شاعر و یا مؤلف بر اثر نمی توان انکار کرد
شهیدهفتم اردیبهشت
از یک منظر، عاصی خود را می سراید،در کوتاه سرایی هایش، در
تغزل هایش، درحماسه هایش، در مصرعه، مصرعه، بیت، بیت ،نفس
هایی عاصی را می شنوم. ونبض قلبش را که چه گونه می زند،در
زمان و مکان ، حوادث و رویداد ها ،زمان و مکان، رویداد ها
رنگ عاصی را می گیرند و عاصی رنگ رویداد ها را.فردیت عاصی
در این سرایش و گشایش رنگ به ویژه می گیرد. ومن عاصی به
باور لاکان:به من نمادین، اسطوره یی و من واقعی رنگ می
بازد و بحرانِ هستی شناسی،معرفت شناسی در بحران جامعه ما
در میان مدنیه هایی فاضله، عصیان و نهیلسیم شرقی جای خود
را به مانیفست عاصی در «شهید هفتم اردیبهشت» می گذارد
به این گونه ،من عاصی جاودانه می شود، در فردیت اش، در
حضورش، در عصیان و عاصیت اش و در فرجام در عبورش که جه
گونه می گذرد و رد پای اش را بر خون برگ های متن رنگ دیگر
می بخشد
شهيد هفتم ارديبهشت
شهيد اول ارديبهشت، «آزادي» است
صنوبر است
كه عاشقانه و زيباست
كه رويايي و دل انگيزاست
و حرفهاي معطر به جاودانگياش
لطيف و رايحه پرداز
سبز تاريك است
براي وسوسه رمزيست
كه نسيم دل انگيز باغهاي جنوب
بهار مييابد
شهيد اول ارديبهشت مايده است
شنيدني
كلام معجزهي روشنايي و طرب است
لطيفه گل سرخ است در گذرگه باد
شهيد اول ارديبهشت
سپيدهي عقب ميلههاي زندان است
خجسته ميدمد و نا گزير ميگذرد
شهيد اول ارديبهشت آزادي است
صنوبر است
پرندگان غريب
در آستان غروب
برايش ترانه ميخوانند
و شاعران نجيب
بروي راهگذرانش
گلاب ميپاشند
بهار اينقدر آوازهي قناويزي
نداشت
شهيد اول ارديبهشت، سازش كرد
شهيد اول ارديبهشت، آزادي است
***
شهيد دوم ارديبهشت «اميد» است
نهال جنتي اعتماد و آرامش
به در تلالوي سر سبزيش گرانجاني
نه در طلوع شكوفندگيش دلهره اي
تمام عمر منادي اسم اعظم ونور
چه اعتماد! چه برنامهي!
شهيد دوم ارديبهشت
خيالاتيست
هواي سخت ترين كوه از گريبانش
به سوي باديه جاريست
و در وزيدن انفاس نا تمامي او
تغزليست كه پيچيده در تفاهم و نور
شهيد دوم ارديبهشت، اميد است
كه آفتابي و تابنده است
ثناي باغ به معني بار ور شدن است
شهيد دوم ارديبهشت
خاطرهي جنت است
چو ساز متن به غمنامه مفارقت است.
***
شهيد سوم ارديبهشت ايمان است
شمشاد واره يي
تنهاي سوگواري و خاموشي
طرح قلندرانه
از شوكت و شرافت آباييش
تعبير عشق
از آخرين سرودهي باغستان
وجد بهار
هنگام باز تاب صداي رود
پيمان آفتاب
با قلههاي سركش ديوانه
غمنامه خوان سخت سر ايام
«شمشاد»
«ايمان»
***
شهيد چهارم ارديبهشت
امام مسجد تاريخ، حضرت «شرم» است
چريك زخم و ثبات
سپاهي عطش و روشني
كه نسترن به قبايش
سپيده ميبندد
و بانوان به رخساره گيسوان هشته
به سجادهاش
نماز ميخوانند
شهيد چهارم ارديبهشت، خون من است
و تلخناكي اندوه رنگ پردازش
گداز وارهي سبز بهار پيموده
بهار در طرف امن
پناهگاه كلام و كبوتر و ماهي
عصارهي سحر از آستان مشرق درد
رگان ملتبهبش را برقص ميآرد
***
شهيد پنجم ارديبهشت خورشيد است
ز باغ با برگي
زفصل تابستان
با ناله يي
شهيد پنجم
جواني ايست درخشنده دركمال غرور
شهيد پنجم از آن دست روزگاران است
كه عشق رونق بازار قوم روحانيست
و عاشق از طرب نام دوست ميبالد
كلام يار و مفاهيم دست آموزش
تمامنامه اندوهسار مجنون است
گلي به جلوهي جنت
ستاره يي به فروزندگي باده سبز
شهيد پنجم ارديبهشت مزماريست
كه دستگاه نگارين هفتگانه عشق
به يك نفس ز ميانش چراغ ميگردد
شگردهاي شگفت شنيدنيش
غميست
كه مرد را بايد
و مرد را شايد
شهيد پنجم، شيپور وارهي سرخيست
بلند ناله نستوه از بلنديها
ــ رسول صبر ــ
به دنبال مرگ ميزندش
براي سوخته آرامشي
براي تشنه
سبوي زلال پيموده
براي مرده درودي
براي زنده سرودي
شهيد پنجم، شيپور وارهي سرخيست
***
ولي شهيد ششم
مسافر است ره باز گشت گم كرده
و با بهانهء كوچكترين و ساده ترين
قيام كرده و عزلت شكسته
شوريده
ولي شهيد ششم
خيال گمشده در لحظههاي يافتن است
به نام يار و به بوي گلاب ميماند
معطر از نفس صبح و پاك از تلقين
«جدايي» است
«جدايي!»
درختوارهي اندوه سرنوشت من است
شبي زجمع پريشاني و سيه روزي ست
كه شاخ و برگ ز فرياد و آه من دارد
و بر مسير سيه چال ناله روييده ست
هميشه تلخ به اشكوفه مينشيند و سرد
بهار ميگريد
پرندگاني شاذ
به شاخ و برگش از اندوه لانه ميسازند
***
شهيد هفتم «اكاسي» است
همين درخت اكاسي
روان شهري شمشاد در تخيل من
كه زيبايي خيابان است
رگان سربي و سرمايي تمدن را
ترانهي شيواست
شهيد قاعدهها
ــ فتنههاــ
روحاني ز پاي فتاده ست
آري شهيد هفتم
اكاسيست
غمنامه خوان سوختن كابل
هر برگ را به سينه
يكي خنجر
هر شاخه را بدوش يكي آتش
با سيم خار دار
از ريشه تا به تاج در افتاده
تا در شكفتن، آب شود دردش
شايد بهار را
قاموس روزگار
ز خاطر بر آورد
***
شهيد هشتم، «دريا» است
آخرين دريا
كه ماهيان شهيدش
سرودهاي من اند
ز سوز، تا كه بر انگيزيش
صدا ست!
صدا ست!
شهيد هشتم
خودم هستم
طلسم بي سرو بي پاي نغمه
رفتن و رفتن
برادري به هزاران ترانه
خامش و سرد
فرشته يي به هزاران طلسم در زنجير
ز دست رفتهي فريادها و زاريها
جنازهي چمن و زخم دسته جمعي باغ
گريزگاه مفاهيم اقدس ياري
فراق را به تماميت وجود غمي
شهيد هشتم ارديبهشت
. . . منم
تابستان ــ 1370 هـ ش
جایگاه متن در شعر عاصی
به یک تعبیر، شعر، بینا متنی بیش نیست.شعر عاصی در گفت وگو
با متن هزار و سه صد ساله، شعرفارسی. دربستر رودخانه متن
جاری می شود
هیچ آغازی وجود ندارد، همواره یا تداوم است یا تکرار،
همواره یا دگرگونی است یا تقلید. اما تداوم، تکرار،
دگرگونی یا تقلید بر چیزی از پیش موجود استوار میشوند.
بنابراین هر نظریه و هر کنشی دارای یک گذشته است. اصول
بینامتنیت بر همین گزارههای بالا شکل گرفته است. به عبارت
دقیقتر، بر پایة اصل اساسی بینامتنیت هیچ متنی بدون پیشمتن
نیست و همواره متنها بر پایههای متنهای گذشته بنا میشوند.
شعر عاصی بینامتنی ست بر بنیاد پیش متن هایی بزرگان
جغرافیای زبان و ادب پارسی.
بار دگر در می دهم در شهر غوغای دگر
بار دگر وا می کنم بازار سودای دگر
...
شاها عجب مجبوبه ای، اعجوبه در اعجوبه ای
مجبوب رندان خرقه و منظور سلطان ساغرت
...
از جلگه نور وعلف از چشمه ساران آمدی
ای ابر نوروزیی من،لبریز باران آمدی
...
تو چه موجود خدایی، تو چه درد و چه دوایی
که همه آیت عشقی، که همه لطف و عطایی
...
من آن موج گران بارم که در دامن نمی گنجم
از آن توفنده خاشاکم که در گلخن نمی گنجم
سرو پا رونق آرای دوعالم نقش معنایم
بگیریدم، بگیریدم که من در من نمی گنجم
...
در این بیت ها و غزل ها، حضور مولانا، خداوند گار بلخ را
می توان، شاهد بود
فرو می ریزد از اندام غم زنجیر آوازم
به تمکین می رساند، ناله آخر شهپر سازم
.......
نه مصورم که به برگ گل بکشم خیال جلوه روی تو
نه سخنورم که به چشم مه بزنم سواد سرمه موی تو
......
در این بیت ها و غزل ها می توان ،شاهد حضور بیدل بود. این
سان ، عاصی در متن شعر فارسی جاری و ساری ست که در این
حضور گاهی نفس هایی مؤلف را می شنویم و زمانی متن را و اما
، همواره این مخاطب است که در فرجام، تاویل و تفسیر دلخواه
خود را بر پای متن رقم می زند
متن در جایگاهِ عاصی
نکته می سنجم و پیوسته غزل می گویم
عشق را این همه سر بسته غزل می گویم
...
هر شب هوای کوچه دلدار می کنم
دل را تسلی از در و دیوار می کنم
با جفت کفتر ته پرچال بام شان
از دور دور قصه، بسیار می کنم
عشقری
سال خون سال جدایی
سال ارواح خبیثه
سال تبعید محبت
...
عاصی
سال بد
سال باد
سال اشک
سال شک
.....
سالی که غرور گدایی کرد
سال پست
سال درد
...
شاملو
نشانی
خانه دوست کجاست؟
سهراب سپهری
کودک: ننه جان، خانه خورشید کجاس
مادر: میل ها دور از این جا
...
عاصی
انتظار
...
به انتظار فروغ دگر ز شعر دگر
امید وار کنید
...
عاصی
ملت من
...
این مشت های اوست که می کوبد از یقین
...
عاصی
شاملو
ایمان بیاورید!
...
با آیه های چشم خدا قد کشیده است
عاصی
فروغ فرخزاد
اگر به باغ رسیدی
وگر ترانه سرایان باغ را دیدی
پیام خاطر در خون سوگوار مرا
به بلبلان برسان
عاصی
به کجا چنین شتابان
شفیع کدکنی
به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
- دل من گرفته زین جا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان؟
- همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
- به هر آن کجا که باشد
به جز این سرا، سرایم
- سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفهها، به باران
برسان سلام ما را
عاصی از منظر مخاطب
عاصی از شاعران دهه ی شصت خورشیدی ست.نسلی که در فصای پسا
نیمایی سر بلند می کند.نسلِ بحران و عصیان.نسلِ میان سنت و
شعر مدرن و حتا شعر در فضای پسا مدرن.نسلی که هنوز در میان
سنت و فضای مدرن و مدنینه هایی فاضله از چهار سو وشش جهت
در محاطره است.نسلی که فضای مقاومت و ایدلوژی هایی به باد
رفته را تجربه می کند.
شاخصه هایی این نسل را «فراز برج خاکستر» می سازد و «بگذار
شب همیشه بماند.
یکی به حماسه مقاومت رنگ اسطوره می بخشد و دیگری،در تغرل
های پرخاشگرانه اش به نیهلیزم شرقی رنگ تغزل می بخشد.
از صراحت روشنی تا شیگیر پولادیان، از سمیع حامد تا قهار
عاصی در واکنش های شاعرانه در برابر تجاوز،پلشتی های
روزگار، هر یک به راهی و سنگری سینه سپر می کنند. در میان
این ها قالب شعر در میان شعر سنتی و نیمایی و حتا پسا
نیمایی در نوسان است
تنها ، ولی همیشه
عاصی در این میان تنها، ولی همیشه می ماند. در شعرش در سفر
بی برگشت اش. در عاشقانه هایش، در حماسه هایش، در عشق
اش.در بینا متن هایش به ویژه جای که به جای عاصی و مخاطب
تنها متن می ماند.و عاصی و مخاطب هر دو خود را در متن می
خوانند. در نگاه متکثر، بومیت، عاصیت، و آن گاهی که عاصی
از مرز ها عبور می کند.از روستا سرایی اش تا تغزل های
عاشقانه اش، از حماسه اش تا کابوس، هذیان و عبور از خود و
تابو ها و این جاست که عاصی خطر می کند و پنجه در پنجه
خدادر میافگند.
شعر عاصی،نوسانی ست میان،کلاسیک نو،نبمایی، تا فروغ فرخزاد،
من عاصی را از جایگاه ِ مخاطب به فروغ نزدیک می بینم،از
نگاه نتوع فرم وفالب،پرواز اندیشه و حس سیال، سیالیت زبان
از لحن و لهجه بومی تا زبان کلاسیک و زبان گفتاری کابلی؛
هر چند فروغ با تخیل فلسفی و جهانگری ژرفش، سمت پیشکوتی را
دارد بر شعر معاصر وامروزین.
|