پرم از خواستنت از ته جانم دیریست..
پر از اندوه و هراس و هیجانم دیریست
می گریزم به فراموشی از خاطر تو
می تراود نفست در سخنانم دیریست
دوستت دارم چون شعر که وهمی قدسی است
شعر گم کرده مرا..گنگه زبانم دیریست.
شاعر وهم توام..وهم!چه دنیای بدی..
با همین وهم به هم خورده جهانم دیریست..
دوستت دارم..بگذار بگویم صدبار
دوستت دارم و از این نگرانم دیریست
تو بهاری..همه برگ و همه گرم و همه سبز
من خلاصه چه بگویم که خزانم دیریست
من تمامم تو شروعی..چقدر ما دوریم
بی هدف پشت سر خویش روانم دیریست
..
پرم از خواستنت..خواستنت بد حسی است
بی تو با خواستنت مرثیه خوانم دیریست.. |