کابل ناتهـ، Kabulnath




















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

 

 
 
رؤیایی ترین باران


 
 
 

رؤیایی ترین باران را
در خواب دیدم
شاید دروغ را نیز

نه کسی را با به دنیا آمدنش شناختم
و نه کسی را با مرگش از یاد بردم

تنور هنوز آتش دارد
من نیز گرمم

کسی تبر میخواهد
تنور هنوز گرم است
و کسی در سماجت طلب تبر غرق است

درخت منتظر بهار ایستاده ست
و برگ منتظر رویش

خدا گرمایش را به آفتاب بخشیده است
و آسمان روشنی اش را به خاک
کسی در رؤیای تبر زنده گی میکند
کسی هم در رؤیای رؤیایی ترین باران

خدا روشنی اش را برچید و در خاک نهاد
من و تو خاموش بودیم

خاک هنوز سیاه است
و گورستان هنوز وحشتناک

کسی رؤیای گریستن را تا گورستان برد
کسی در کنار گوری زانو زد

من و خدا تماشا میکردیم
کسی روشنی را در خاک نهاد

کسی مجنون وار خاک را بر سرش ریخت
و کسی لیلا وار در خاک خفت

سالها رفتند و هنوز من و خدا سرگرم تماشاییم

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۲۰۷       سال نهــــــــــم                      جدی   ۱۳۹۲                اول جنوری   ۲۰۱۳