رؤیایی ترین باران را
در خواب دیدم
شاید دروغ را نیز
نه کسی را با به دنیا آمدنش شناختم
و نه کسی را با مرگش از یاد بردم
تنور هنوز آتش دارد
من نیز گرمم
کسی تبر میخواهد
تنور هنوز گرم است
و کسی در سماجت طلب تبر غرق است
درخت منتظر بهار ایستاده ست
و برگ منتظر رویش
خدا گرمایش را به آفتاب بخشیده است
و آسمان روشنی اش را به خاک
کسی در رؤیای تبر زنده گی میکند
کسی هم در رؤیای رؤیایی ترین باران
خدا روشنی اش را برچید و در خاک نهاد
من و تو خاموش بودیم
خاک هنوز سیاه است
و گورستان هنوز وحشتناک
کسی رؤیای گریستن را تا گورستان برد
کسی در کنار گوری زانو زد
من و خدا تماشا میکردیم
کسی روشنی را در خاک نهاد
کسی مجنون وار خاک را بر سرش ریخت
و کسی لیلا وار در خاک خفت
سالها رفتند و هنوز من و خدا سرگرم تماشاییم |