امروز طوع بهاری داشت
با آنکه تمام لحظه هایم غرق زمستان بودند
امروز بهار می خندید و ستاره های مریم از شاخه ها
دنیای مرا تماشا می کردند
دنیای مرا که
رنگی داشت از آنروزهای خوب و زیبا
آنروزها که که با شکیبایی عشق ترا به گلها دادم
تا عطرش دنیا را سبد زیبایی های ناب بسازد
امروز عاشقانه هایم رنگی دیگری دارند...
آنروزها
چه صبورانه
تنم را به بیکران تاریکی سپردم و سکر سکوت را نفس کشیدم
حس سرد مرگ به رگهایم راه جست
ومن شکیبا و صبور عشق ترا به گلها سپردم
... امروز تولد سی سالگی شکستی است که زندگی مرا
در مسیر باد و باران برد
و همین امروز
در سی سالگی تنهایی هام
از تو هدیه ی بهاری داشتم
مرهمی بر زخمهای کهنه تنم... |