بخوان به نام خداوند آسمان وزمین
بخوان به نامِ ترِ عشق، نام تازهء دین
بخوان به نامِ ترِ عشق، نام دیگرِ شعر
بخوان به نامِ عزیز و همیشه باورِ شعر
بخوان ز پنجرهء رو به روی تنهایی
بخوان نمازِ دگر با وضوی تنهایی
بخوان چنان که به دَور و برت خدا روید
همیشه سبز شوی برسرت خدا روید
بخوان که بازشود گل به پیشوازِ لبت
بخوان که روز بزاید ز استخوان شبت
بخوان که درجگرت گُل کند گُلِ ایمان
بخوان که ازدلت آگه شود گلوی زمان
همین بخوان که، زمین مال صالحان خداست
همین بخوان که، دلِ تنگِ ما دکان خداست
در این دکان خدا، جنس رایگان درد است
در این خرابه سرا، گنج شایگان درد است
ببر هرآنچه که از سرخ و زرد میخواهی
بگیر هرچه که از جنس درد میخواهی
ببر برای خدا، این متاع سوزان را
ببر برای شبت جنسِ خود فروزان را
نگاه کن که به بازار عشق آمده ای
گذار سر، که خریدارِ عشق آمده ای
بدان که یکسره آزاد نیست این بازار
به دستِ هرزه و شیاد نیست این بازار
مگو، حکومت پول و تفنگ و تریاک است
مگو، که شحنهء شهرش شغاد چالاک است
مگو، که قصهء گرگ است و پیرهن خونین
برادران قسم خوردهء دهن خونین
نشسته اند سرِسفرهء پلنگ چه خوش!
نهاده اند به حرّاج نام وننگ چه خوش!
زشاهنامه چه بیرون کنند رستم را؟
به دُمِ دیو چه بندند نام آدم را؟
***
خدای یکهء من! خوبتر تماشا کن
صدای سوختنِ خشک و تر تماشا کن
فرآ! زخانهء آبی، شرر تماشاکن
بیا! نبردِ درخت و تبر تماشاکن
ببین که زمزمه پرداز عشق بی «طور» است
گلوی دار ،گروگان حقِّ «منصور» است
بگیر و شرحهء ما را به مولوی شنوان
نفیر ونالهء نی را که بشنوی شنوان
چنین قرائت قرآن، بگیرو دیگر کن
غرورِقوم جهالت به گِل برابرکن
برای دره و دریا صدای تازه ببخش
برای سبزشدن، دست وپای تازه ببخش
صدای سوخته ام را به مثنوی ترکن
شهادتِ غزلم را بگیر و باورکن
برای تاختن ناله ام بلایی بخش
برای نوشدن خانه ام هوایی بخش
تو، توت و تاک مرا جنب و جوش تازه بده
برای سرزدنم عقل وهوش تازه بده
برای مزرعه ام، آذرخش و بارانی
برای فصلِ خُنُک خورده ام، بهارانی
کابل، سرطان۱۳۹۱
|