مبارزه در راه رهایی تودههای زحمتکش از قید نفوذ بورژوازی به طور اعم و از قید نفوذ بورژوازی امپریالیستی به طور اخص، بدون مبارزه با خرافات آپورچنستی در باره دولت، امکان ناپذیر است.
لنین این جمله را در سال ۱۹۱۷، درست در سال پیروزی انقلاب اکتبر در مقدمه کتاب "انقلاب و دولت" نوشت. لنین اما، خود بنیانگذار بزرگترین دولت توتالیتر تاریخ شد تا گواهی دهد که "هیولای دولت" سختجان تر از آن است که با افسون آنارشیسم و سحر باطل جریان های رنگارنگ چپ از بین برود.
اما نوستالژی ستیز با دولت تا دیرها خاطر گروه های چب را در گوشه و کنار جهان از جمله در افغانستان نوازش می کرد. "شعله جاوید"، یکی از این دست گروه های دولتستیز در افغانستان است که گرچه اکنون چیزی جز خاکستر خاطرات آن، در ذهن ها باقی نمانده، اما سرشت سوگناک آن عبرت انگیز و آموزنده است.
کمونیسم چینی و روسی در افغانستان
جنبش چپ در افغانستان دو سر چشمۀ فکری داشت؛ حزب کمونیست روسیه و حزب کمونیست چین.
اکرم یاری، بنیانگذار "سازمان مترقی"(شعله جاوید(
با اینرو، ما در افغانستان، در کنار مارکسیسم روسی، مارکسیسم چینی نیز داشتیم. مارکسیستهای روسی "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" را تشکیل دادند و با کسب قدرت سیاسی از ایده آل های رنگین خود واقعیت های خونین به وجود آوردند.
اما گروه های مارکسیستی نوع چینی، نه در عمل طعم تلخ یا شیرین قدرت را چشیدند و نه از حیث نظر و یا به قول خود شان "از لحاظ تئوریک" دست از ستیز با دولت کشیدند.
جنبش چپ در افغانستان سرنوشت کمیک-تراژیک داشت؛ ترکیبی بود از ساده لوحی و بلند پروازی و توحش معصومانه و رمانتیسم ناشیانه که تا مرز بلاهت می رسید. در میان طیف گسترده گروههای چپ در افغانستان، "شعله جاوید" اما، این ویژگی ها را یک جا نمایندگی میکرد.
نام اصلی شعله جاوید "سازمان مترقی" بود که در سال ۱۳۴۳ تاسیس شد. اکرم یاری از شاخص ترین رهبران اولیه و از بنیانگذاران این جریان بود که در تصفیه های درونی گروههای چپ در همان آغاز جان خود را از دست داد.
ارگان نشراتی این سازمان "شعله جاوید" نام داشت که مروج ادبیات انقلابی بود و به تدریج این نام به تمام جریان اطلاق شد. ناب گرایی های ایدئولوژیک سبب شد که فرقه کوچک شعله جاوید به دهها گروه کوچک تجزیه شود که به نام های "سازا"، "ساما" و "راوا" و خوانده می شد.
اما یکی از جالب ترین انشعاب ها در شعله جاوید، انشعاب جریان "پس منظر" بود که نشان می دهد در رفتار و حتی نام گذاری این جریان و شاخه جدا شده آن، بیش از آنکه برداشت ایدئولوژیک خاصی مطرح باشد، حرکت های موجی و هیجانی تعیین کننده است.
پس منظر شعله جاوید
"پس منظر" عنوان مقالهای بود که یکی از اعضای شعله جاوید (سازمان مترقی) بنام دکتر عثمان که در اصل مهندس تحصیل کرده در چین و هواخواه مارکسیسم چینی بود، در نقد اکرم یاری نوشت و او را به دلیل آنکه مدتی را در خانه ظاهر شاه زندگی کرده است، برای مبارزات انقلابی فاقد صلاحیت و غیر شایسته اعلام کرده و به این ترتیب پس منظر او را افشا کرده بود.
بعد از چاپ این مقاله، شاخهای در درون شعله جاوید به عنوان جریان "پس منظر" معروف شد که غلظت ایدئولوژیک آن به شدت بالا بود.
مارکسیسم افغانی روی هم رفته در باز کردن گره کور تاریخی افغانستان نا توان بود و نتوانست طرح سیاسی که اعتماد عمومی را جلب کند ارایه کند. همچنان دولت ستیز باقی ماند و هیچ گاه نتوانست که ویژگی های چون تمامیت خواهی، دیگرناپذیری و افق محدود و فقدان نگاه انسانی را در فرهنگ عمومی افغانستان مورد نقد و توجه قرار دهد.
پیروان این ایدئولوژی به خصوص نتوانستند که میان ایده آل هایی که در سر می پروراندند با واقعیت اجتماعی، نسبت معقول و منطقی بر قرار کنند. از نیم قرن به این سو همه دولت های چپ و راست مورد نقد و ملامت شعله جاوید قرار داشته است.
شعله جاوید کتاب دوجلدی را با عنوان "حزب دموکراتیک خلق افغانستان را بهتر بشناسید" نشر کرده است. در این اثر تاسیس این حزب را به تجدید نظر طلبان روس نسبت داده و آن را به انحراف از اصول اصلی مارکسیسم محکوم کرده و دولت داری خونین آنان را مردود انگاشته است.
دولت مجاهدین بدیهی بود که از نظر شعله جاوید جز "حاکمیت بورژوازی و ارتجاع" معنای دیگری نداشته باشد، و دولت طالبان نیز به درستی با اصطلاحات چون "سیکتاریسم" و "شئونیسم" در ادبیات شعله جاوید توصیف می شد.
مجید کلکانی، رهبر سازمان آزادی بخش مردم افغانستان (ساما)، از شاخه های انشعابی شعله جاوید را به عهده داشت.
اما شاخه هایی باقی مانده از شعله جاوید، دولت بعد از طالبان را نیز به چیزی کم تر از "دست نشانده امپریالیسم" نوازش نمی کند.
این امر نشان میدهد که علاوه بر دولت ستیزی، علامت نوعی رخوت و انجماد فکری است و نشان می دهد که شعله جاوید، به رغم تبار چینی اش نه تنها از فضای "دولت و انقلاب" لنین بیرون نشده است که برخی تحلیل های عالی و بصیرت های درخشان همان اثر را نیز در نیافته است.
سهم شعله جاوید در ترویج خشونت های فیزیکی هنوز به درستی و با تمام ابعاد روشن نیست، اما این جریان بی تردید یکی از بانیان خشونت کلامی و زبانی در جامعه افغانی است.
این که نام نشریه حزب نام جریان را تحت شعاع قرار داده است، خود حکایت تاثیر کلام این جریان بر جامعه و شناخت جامعه از این جریان بر پایۀ ادبیات انقلابی آن است. اما می توان پرسید که این کلام بران و انقلابی حامل چه پیامی بوده است؟
جستجوی پاسخ این پرسش که خواه نا خواه ما را به ارزیابی میراث فکری شعله جاوید می برد، چندان خرسند کننده نیست. میراث فکری شعله جاوید بسیار فقیر و تهی مایه است.
این جریان هیچ اقدام فرهنگی و فکری که بتواند در توسعه بینش جامعه افغانی نسبت به خودش و جهان موثر باشد، از خود نشان نداده است. بر عکس خشونت کلامی آنها که با رنگ و لعاب انقلابی عرضه می شود و همواره چاشنی از کلمات لنین و مائو را با خود دارد، یک سره از محدودیت هایی فرهنگی و زبانی جامعه افغانی بار گرفته و در همین چارچوب قابل ارزیابی است.
مائویسم افغانی
بیش از نیم قرن از عمر مائوئیسم افغانی می گذرد. به جز برخی مهره های این جریان که در دیگاه خود تجدید نظر کرده و به لیبرالیسم گرویده و برشی –هرچند ناچیز- از کیک قدرت را نصیبب شده اند، مائویسم افغانی در کل، جریان حاشیه بوده است و می توان گفت کم تر نقش مثبت یا منفی در ساختار قدرت سیاسی افغانستان معاصر داشته است.
از جریانی که شعار حل مشکل "پرولتاریای جهان" را سر می دهد، انتظار تاثیرگذاری روی فرهنگ و ذهنیت و رفتار سیاسی، انتظار چندان بالایی نیست.
اما شعله جاوید از لحاظ منش و رفتار به ندرت توانسته است که خود را از چارچوب بینش و فرهنگ سنتی افغانستان بیرون کند و حتی با تلاش برای تطبیق ایدئولوژی های وارداتی در چارچوب فرهنگ افغانی چه بسا که به خشونت های بیشتری دامن زده است.
راز انزوا و حاشیه نشینی جریان مارکسیسم چینی در افغانستان را نیز تا حدی می توان در همین ناخودآگاهی تاریخی و دور بودن از مسایل اصلی زمانه جستجو کرد.
در سال ۱۹۹۴ غلام حسین دای فولادی (با نام مستعار ارزگانی) در نشریه "امروز ما" ارگان نشراتی حزب وحدت اسلامی افغانستان در پاکستان، مقاله در جدل با شعله جاوید نوشت و عنوان آن را "شعله جاوید خاکستری بر فقر بینش" گذاشته بود.
این نوشته گرچه از جدل های ایدئولوژیک میان احزاب جهادی و چپی خالی نبود، اما با این حال نشان می داد که از نظر رقیبان محافظه کار نیز یک جریان چپ مدعی پیش رو، بیش از آنکه به بدعت و بلند پروازی متهم باشد، به "فقر بینش" و عقب ماندن از جریان زمانه و ناهمزمانی با عصر و روزگار خود متهم بود.
انشعاب و انحلال
واقعیت نیز این است که شعله جاوید، گرچه به لطف ارتباطات کنونی ممکن است که در فضای مجازی حضور داشته باشد، اما در دنیای واقعی حتی به عنوان یک جریان مزاحم نیز دیگر واقعیت خارجی ندارد.
قیوم رهبر، پس از کشته شدن مجید کلکانی رهبری ساما را به عهده گرفت.
در تحولات جهانی، مارکسیسم روسی در ناسیونالیسم روس منحل شد؛ مارکسیسم چینی در حال استحاله شدن به کاپیتالیسم است و چینی ها با ترکیب انسداد سیاسی و آزادی اقتصادی، در راهی به شدت متناقض و نا شناختهای قدم نهاده اند.
چپ، مفهوم کلاسیک خود را در جهان ازدست داده؛ مارکسیسم اروپایی به جریان فرهنگی و انتقادی بدل شده است و حتی آنچه را که چپ مدرن می خوانند، به سختی می تواند مرز خود را با"ویرژن" های تازه لیبرالیسم معین کند.
اما شعلۀ جاوید، ۱۲۰ سال بعد از میلاد مائو و نیم قرن تلاش سیاسی در افغانستان، هنوز ایمان خود را به نجات بخشی پرولتاریا از دست نداده و از تقابل "پرولتاریا" و "بورژوازی" و "سوسیالیسم" و "امپریالیسم" سخن میگوید.
اما نه شعله جاوید و نه این گونه سخن گفتن هیچ یک، ریشه در واقعیت های امروز ندارد. شعله جاوید اگر وجودی دارد، بیشتر میغی در فضا است، تا صخره یا سنگی در زمین.
کارل مارکس در مانیفیست در توصیف پرشور و پیشگویانه از وضع جدید گفته است: "هر آنچه مقدس است دنیایی می شود، هر آنچه سخت و استوار است دود می شود به هوا می رود."
جای شگفتی است که این بصیرت درخشان تاریخی مارکس، هیچ ردپایی در گروه های چپ افغانی نداشته است و در این میان بیش از همه، شعله جاوید، امروزه مصداق این "دودِ هوا" به نظر می رسد.
دیدگاه در پیوند با این نوشته
مجیب مهرداد
Mujib Mehrdad
روایت ناقص و شتاب آلود علی امیری از جریان سیاسی شعله جاوید
جناب علی امیری یکی از نویسندگان ارزشمند این سرزمین است و من همیشه یکی از خوانندگان نبشته های خوب او هستم اما این یادداشت او نقص ها و نارسایی هایی دارد که من آنرا حمل بر شتابزده گی نویسنده در نوشتن این متن می کنم، این نبشته چند نقص بدیهی دارد:
نقص اول این نبشته نا آشنایی نویسنده این متن با جریانی موسوم به جریان چپ در افغانستان است که این جریان شاخه های فراوانی دارد، نویسنده در یک دسته بندی ساده همه این جریان ها را به پیروی از خط چین و خط مسکو تقسیم بندی کرده است، این در حالی است که در کنار این دو گرایش سازمان هایی نیز بودند که الگوهای تازه ای را به عنوان خط سوم مطرح کرده بودندیکی از این الگو ها الگوی"هوشیمین کاسترو" بود، منظور از طرح این الگوی سیاسی معرفی آن کشورهایی بود که مارکسیست و انقلابی بودند بی آنکه پیرو خط چین یا مسکو باشند، کشورهایی مثل کوبا، ویتنام و...
"سازا" که نویسنده به اشتباه آنرا یکی از شاخه های شعله جاوید عنوان می کند از همین سازمان ها بود. حتا گرایش های چپ مذهبی نیز در درون جنبش چپ افغانستان وجود داشته است، جریان هایی که الگوی مبارزاتی شان سازمان مجاهدین خلق در ایران بود..
سازمان انقلابی زحمت کشان افغانستان(سازا)به رهبری محمد طاهر بدخشی یکی از جریان های چپی بود که با شعارهای مشخص در افغانستان فعالیت می کرد، تحلیل های این سازمان بیشتر معطوف به مسایل داخلی ای چون، بحران هویت ملی(مساله ملی) ، مناسبات ناعادلانه و قومی قدرت، و همچنان طرح نظام فدرال به عنوان ساختاری که می تواند در کاهش تمرکز قومی قدرت مفید باشد بود. این ها داعیه دموکراتیک داشتند و به دموکراتیک کردن نظام سیاسی از طریق انتخابات آزاد و سراسری باور داشتند. شما می توانید به اسناد منتشر شده این گروه در دهه های 50 و 60 مراجعه کنید. از سوی دیگر شاخه ساما شعله جاوید به رهبری مجید کلکانی نیز مشی مبارزاتی اش را با اصلاحاتی در مشی سیاسی شعله جاوید از آن ریشه اصلی جدا کرده بود.
نقص دیگری که بر این نبشته وارد است این است که نویسنده پندارهای بسیار کلی و فردی خویش را به جریان شعله جاوید نسبت داده است. بخشی از این انتقادها می توانند بر تمام جریان های چپی افغانستان وارد باشند و جریان شعله جاوید یک استثنا نیست.
اولن ادبیات خشونت باری را که شما از آن حرف می زنید تنها و تنها "راوا" که یکی از شاخه های کوچک این جریان است به کار برده است، و من با بخشی از سیاست مداران سایر شاخه های این جریان آشنایی دارم و آن ها را آدم های دانشمند و متینی یافته ام و از آن ها نبشته های ارزشمندی خوانده ام، من شما را به خواندن آثار شاخه ای از جریان شعله جاوید که اعضای آن عمدتن ساکن آلمان هستند، دعوت می کنم چهره هایی چون، داکتر سپنتا، داکتر رسول رحیم، معراج امیری، اسدالله الم و... ، تا بدانید که بخش هایی از این سازمان تا چی مایه دیگرگون شده اند. نویسنده محترم برای چنین قضاوت های بزرگی باید به نشرات گرایش های گوناگون این جریان سیاسی سری می زد و قضاوت هایش را مصداقی می کرد. از جریان شعله جاوید و سایر جریان های افغانستان با همه بی باوری ده ها جزوه و مقاله و کتاب به جا مانده است و بدون مراجعه به این آثار هر گونه قضاوت شتاب آلود و غیر
علمی است. این عادلانه نیست که عمر یک سازمان سیاسی را که حالا شاخه های آن فعال اند به خاطر دگم اندیشی های برخی شاخه های انحرافی آن به باد رفته حساب کنیم و مثل آب خوردن بگوییم که"دود شد و به هوا رفت". من با بخش هایی از این جریان آشنایی دارم و آن ها در مشی سیاسی شان از فرهنگ سیاسی دموکراتیک و بازی نمایندگی می کنند و حالا هم در کنار سایر جریان های چپ و غیر چپ در افغانستان فعالیت دارند.
شاید یک دوست از جریان های منسوب به شعله جاوید بتواند مستند تر به این نبشته پاسخ بدهد، ولی عجالتن می خواهم بگویم که "شفاهی گری" تنها این نیست که ما به سخنرانی و نَقل خاطره بپردازیم و بدان اکتفا کنیم، از نظر من بخشی از نبشته های جریان جوان روشنفکری افغانستان نیز شامل همان"شفاهی گری" می شوند، نبشته هایی که هیچ گونه ارجاع برون متنی ندارند و مستند به هیچ سندی نیستند. امیدوارم چنین نقد ها در آینده که جایشان بسیار خالی است از سندیت بیشتری بهره برند تا بتوانند نسل جوان ما را با این جریان ها بهتر آشنا سازند.
و نکته آخر اینکه لحن این مقاله نیز تهاجمی است و یک نبشته انتقادی-علمی می تواند با زبانی سلبی تر و همدلانه تر مسایلش را مطرح کند.
|