تمامِ عمر به دنبالِ شمعی بودم
رو به باد
که هی بمیرد، هی روشن کنم
همه خیالِ من و شب
من و زندگی
پربود
از سوسوی بی رمقِ شمع و هراسِ بی زوال باد
آنگاه که تو
عینکِ آفتابی میزدی
و لباسهای شسته ات را رو به خورشید می آویختی
آنگاه
که گلهارا دوست داشتی
و ترجیح میدادی پروانه های کوچک
لای نامه هایت بخشکند…
بین من و تو
فاصله یی نیست جز سهمِ بی رمقِ شمع
و هراسِ بی زوالِ باد
۲۰۱۳/۰۹/۱۵ |