کلمه¬ی «انقلاب» به ذات خود انسان را به یاد کشتار¬های فجیعی می¬اندازد که معمولا در جریان یک تحول «انقلابی» رخ می¬دهد. به نظر انقلابیون خونریزی لازمه انقلاب است و آن را در مقابل حوادث احتمالی آینده بیمه می¬کند. به همین جهت است که بسیاری از انقلاب¬های جهان در مرور زمان فرزندان خود را نیز می¬بلعد تا انقلاب از مسیر خودش منحرف نشود. البته جهان ما همانقدر که شاهد نهضت ها و انقلاب های خشن بوده، کم و بیش انقلاب های نرم یا کودتاهای بدون خونریزی را نیز تجربه کرده است.
تجربه تاریخی ملت ها نشان داده است که فرآیند یک انقلاب با طرز تفکر رهبران آن پیوند دیرینه دارد و همین عامل مهم در موارد بی شماری باعث می شود که یک انقلاب تاریخی که ممکن است بتواند سرنوشت یک ملت را به درستی تغییر بدهد جامعه خود را با یک فاجعه بزرگ انسانی روبرو کرده و آینده مبهم و خطرناکی را پیش روی مردم قرار دهد.
در بیشتر نهضت ها وجود یک رهبر قوی و خردمند نقش اساسی در آینده آن نهضت و تعامل او با مردم و مخالفین دارد، زیرا رهبر یک انقلاب می تواند با بی تدبیری دستور کشتار مخالفان خود را صادر کرده و از کشته و پشته سازد و یا با تدبیر و عقلانیت سعی کند حتی مخالفان و دشمنان خود را جذب کرده و طعم تغییر و تحول را به آنان بچشاند. در بیشتر موارد محل وقوع یک انقلاب تاثیری در نوع رفتار رهبران آن ندارد. برای نمونه قاره آفریقا به عنوان پرتنش ترین قاره جهان از سویی همیشه شاهد انقلاب ها و نهضت های خونین بوده است و از طرف دیگر در قرن اخیر صلح جو ترین و ماندنی ترین چهره های جهانی (مهاتما گاندی و نلسون ماندلا) را به جهان معرفی کرده است و جالب این که در همین قاره اوضاع کشور مصر نشان می دهد که وجود یک رهبر و خصوصا از نوع نلسون ماندلایی آن چقدر به نفع یک جامعه و مردم آن است. شرایط مصر نشان می دهد که وجود یک رهبر ملی برای هدایت یک
کشور جهان سومی بسیار ارزشمندتر از تصور انسان است، زیرا یک رهبر در قدم اول وحدت ملی را تضمین کرده و مردم را از تفرقه دور نگهمیدارد و در قدم دوم به مردم امید و انگیزه می دهد تا با دوری از حوادث فاجعه آمیز به سمت جامعه مطلوب حرکت کنند.
نلسون ماندلا یکی از رهبرانی است که با وجود تلاش و مبارزه اش برای نابودی آپارتاید (حاکمیت اقلیت سفید بر اکثریت سیاه) امروز نه فقط محبوب آن سیاهان است که محبوب همان سفید پوستان نیز است و در واقع او محبوبیت فوق العاده ای در سراسر جهان دارد. ماندلا در کتاب خاطراتش (راه دشوار آزادی) این محبوبیت را به سادگی چنین بیان می کند:
«این حیرت آور بود که یک اسکیموی نوجوان که در بام دنیا زندگی می کند توانسته از تلویزیون ناظر آزاد شدن یک زندانی سیاسی در منتهی الیه جنوبی آفریقا باشد.»
واقعا علت این محبوبیت چیست؟ به چه دلیل در میان این همه رهبر بزرگ مردم ماندلا را دوست دارند و او را تحسین می کنند، در حالی که ماندلا نه چون ناپلئون فاتح جهان بوده است، نه چون لنین پایه گذار مارکسیسم و نه چون بودا موسس یک آیین جهانی، بلکه او از کسانی است که فقط در کشورش و برای مردمش زندگی و مبارزه کرده است؟ به نظر می رسد که علت این محبوبیت با عملکرد ماندلا ارتباط دارد، عملکردی که تفاوت رهبران را نشان داده و به جهانیان می آموزد که بدون خشونت هم می توان انقلاب کرد و هم آن را اداره کرد. برخی از شاخصه های عملی ماندلا عبارت است از:
ماندلا و کشتار مخالفان!
تجربه جوامع انسانی ثابت کرده است وقوع بسیاری از حوادث که ممکن است در اثر یک نهضت روی دهد لزوما خواسته ی برنامه ریزی شده رهبران آن انقلاب نیست، بلکه این حوادث ناشی از موجی است که در پی یک بی ثباتی ممکن است به وقوع بپیوند و معمولا در همین موارد است که یک رهبر واقعی می تواند جوهره خود را نشان دهد. نلسون ماندلا نمونه موفق و مشخصی از این نوع رهبران است که در جامعه تبعیض آلود آفریقای جنوبی توانست هم نهضت ضد آپارتاید را به پیروزی برساند و هم مانع از کشتار و فجایع انسانی شود که معمولا بعد از پیروزی یک نهضت طبیعی جلوه می کند. او در کتاب خاطراتش «راه دشوار آزادی» نوشته است:
«در طول آن سالهای طولانی تنهایی بود که اشتیاق من به آزاد بودن مردم من تبدیل به آروزی آزادی برای همه مردم، سیاه و سفید شد. من این نکته را بهتر از هر چیز دیگری می دانستم که درست همانگونه که ستمدیدگان باید آزاد شوند، ظالمان نیز باید آزاد گردند. مردی که آزادی مرد دیگری را از او می گیرد خودش اسیر تنفر است و در پشت میله های تعصب و کوته اندیشی گرفتار است. من اگر آزادی فرد دیگری را از او می گیرم، واقعاً آزاد نیستم و قطعاً وضعیت من مشابه وقتی است که آزادی مرا از من گرفته باشند. وقتی از زندان آزاد شدم ماموریت من این بود که هم ظالم و مظلوم را آزاد کنم.»
جهان ما زمانی این روش را تجربه کرده است که قبل از آن و در همین دوران (قرن بیست) شاهد عملکرد خونین رهبرانی چون هیتلر در آلمان، موسولینی در ایتالیا، استالین در شوروی سابق، فرانکو در اسپانیا و ... بوده ایم.
ماندلا و مبارزه حزبی!
مبارزه یک اصل اولیه و ضروری در جریان زندگی رهبرانی است که برای رسیدن به خواسته های خود تلاش می کنند و آنچه که در میان تقریبا تمام رهبران مشترک است مبارزه برای رسیدن به اهداف حزبی است که در نهایت به خواسته های فردی هم منجر می شود و به همین دلیل بعد از پیروزی اولین اقدام این افراد به دست گرفتن قدرت و تکیه بر مسند ریاستی است که در موارد بی شماری تبدیل به سلطنت مادام العمر می شود. در این میان خیلی کم اند رهبرانی که برای آزادی و رفاه مردم خود مبارزه کرده و بعد از پیروزی نیز خود به اراده خویش از قدرت کناره گیری کنند، اما شاید بتوان گفت که در بین رهبران انقلابی نلسون ماندلا یک مرد استثناییست و همین تفاوت بزرگ موجب می شود که او در میان این همه رهبر به یک پدیده تبدیل شود:
«من در سراسر زندگی ام ، خود را وقف این مبارزه مردم آفریقا کرده ام. من علیه حاکمیت سفید پوست جنگیده ام و بر ضد سلطه سیاهپوست مبارزه کرده ام. من همواره آرمان یک جامعه دموکراتیک و آزاد را که در آن همه مردم در هماهنگی کامل و با امکانات برابر در کنار هم زندگی کنند، گرامی داشته ام. این آرمانی است که امیدوارم به خاطر آن زنده بمانم و به آن دست یابم. اما این آرمانی است که حاضرم - در صورتی که ضروری باشد- در راه آن جان دهم.»
ماندلا و شهامت رهبری
رفتار طبیعی رهبران و ساختار سیاست به گونه ای است که هیچ رهبری قدرت پذیرش اشتباه را ندارد. رهبران همواره در پیروزی خود را می بینند و آن را به نام خود ثبت می کنند اما در شکست دیگران را مقصر دانسته و گاهی هم زمین و آسمان را به هم می بافند تا راهی برای توجیه اشتباه خود بیابند. گرچه رهبر بودن ریسک بالایی دارد، اما شجاعت قبول مسئولیت فردی نیز لازمه رسیدن به قدرت استٰ چیزی که «رهبران» به مفهوم واقعی کلمه از آن بیزارند. این رهبران در شرایط طبیعی دوست دارند به گفته ی ماندلا در جلو گله حرکت کنند، اما در زمان خطر قادرند غیبت خود را توجیه کنند.
مشخص نیست که دوری از شکست و توجیه اشتباه ناشی از شخصیت افراد است یا یکی از مشخصه های دنیای سیاست اما به نظر می رسد که شخصیت افراد نیز در این مورد تاثیر دارد و بخشی از رفتار انسان اگر ناشی از سیاست باشد، بخش دیگر ناشی از شخصیت افراد است. با توجه به این نکته مردی چون ماندلا حق دارد نگران مردان سیاسی حزب باشد و با شهامت شکست های سیاسی را رفتار فردی دانسته و مسئولیت آن را به عهده بگیرد:
«گاهی اوقات یک رهبر مجبورمی شود در جلوی گله حرکت کند و با اطمینان به اینکه مردم خود را به راه درست هدایت می کند، راه تازه ای را در پیش بگیرد. در نهایت، این جدابودن من به سازمان من این بهانه را می داد که اگر حسابها غلط از آب در می آمد، بهانه ای برای خود داشته باشد و بگوید این پیرمرد، تنها و کاملاً دور از دیگران بوده و کارهای او توسط خودش و به عنوان یک فرد، نه به عنوان نماینده کنگره ملی آفریقا، انجام شده اند.»
ماندلا و تعادل جامعه
مبارزه دایمی با یک حاکمیت تبعیض گرا، تحمل سی سال زندان و شکنجه و کنار رفتن از قدرت نوعی مخالفت با تبعیضی است که معمولا در تمام جوامع وجود دارد و ریشه آن در سیاست نهفته است، زیرا در تمام دنیا رهبران با تبعیض زنده اند و با آن زندگی می کنند، نشستن بر مسند قدرت تبعیضی است که بر آن دامن می زند و رهبران انقلاب های جهانی به دلیل مبارزه و یا تحمل چند سال زندان آن را حق مسلم خود می دانند اما نلسون ماندلا خود از قدرت دوری می کند:
«بسیاری در سازمان به من توصیه می کردند به چند بلوک دورتر ... نقل مکان کنم. آنجا ... خانه ای بود که به دلیل بزرگی و گرانقیمتی برای یک رهبر مردمی مناسب نبود. من تا جایی که توانستم با این توصیه مخالفت کردم. می خواستم نه تنها در میان مردم، بلکه مانند آنها زندگی کنم.»
«... من از تبعيض نژادي به هر شكلي كه ظاهر شود، به شدت منزجر و متنفرم. من همه زندگي خود را صرف مبارزه كرده ام. حالا نيز در حال مبارزه ام و اين كار را تا آخرين روزهاي زندگي ام ادامه خواهم داد.... اين شرايط بايد تغيير كند.»
ماندلا و تحصیلات عالی
سواد یا تحصیلات عالی به گفته ی ماندلا «به مثابه موتوری قوی برای پیشرفت های شخصی است.» تحصیل ارزش زیادی دارد و همین عامل موجب تغییر و تحول در جامعه شده و زمینه را برای تعالی و پیشرفت فراهم می کند. زیرا به گفته ماندلا:
«تحصیلات به مثابه موتوری قوی برای پیشرفت های شخصی است. فقط از طریق تحصیل است که دختر یک روستایی می¬تواند یک پزشک شود. پسر یک معدنچی می¬تواند رئیس معدن شود و کودک یک کارگر مزرعه می¬تواند رهبر یک ملت شود...»
اما لزوما این حرف به این مفهوم نیست که یک رهبر باید تحصیلات آنچنانی داشته و مدارج عالی دانشگاهی را طی کرده باشد. تجربه عملی می گوید رهبران بسته به شرایط و موقعیت ها لازم است که هنر رهبری را آموخته باشند و بتوانند در شرایط دشوار کنونی، مردم را با کمترین هزینه به قله های رفیع کمال و سعادت برسانند. برای جامعه تحصیلات افراد اهمیت ندارد، زیرا برای آنان هیچ دکتر و مهندسی ادیسون، هوندا، گاندی و ماندلا نمی شود.
ثروت پایان ناپذیر ماندلا!
قدرت نظامی، رقابت تسلیحاتی، سرویس های امنیتی، ثروت های مادی و ... قابل اعتماد ترین گزینه برای ادامه حیات رهبران و سردارانی است که تلاش می کنند حکومت و قدرت خود را بر مردم تضمین کنند. این افراد قدرتمند بودن و ادامه زندگی خود را در پرتو تسلیحات نظامی ممکن می دانند و مردم برای آن ها وسیله ی برای حکومتند تا در صورت نیاز «گوشت دم توپ» شوند. شاید در دنیای سیاست به ندرت رهبری یافت شود که به مردم خودش تکیه کرده باشد، مردمی که که به گفته ماندلا «بزرگترین ثروت یک کشورند و از خالص ترین الماسها پاکتر و بهترند.» خاصیت مردمی بودن و اعتماد و تکیه به مردم، معجزه ی است که فقط یک رهبر مردمی آن را درک می کند:
«... این دهها سال ظلم و ستم و بی رحمی یک تاثیر جنبی دیگر نیز داشت و آن، این بود که افرادی چون الیور تامبو ، والتر سیسولو، رئیس لوتولی، یوسف دادو، برام فیشر، ورابرت سوبوکوه – مردانی با شهامت، عقل، درایت و شفقت فوق العاده که شاید هیچگاه نظیر آن ها را دوباره نخواهیم یافت – به جامعه عرضه کرد. ... کشور من از نظر مواد معدنی و سنگ های قیمتی که در زیر خاک آن نهفته غنی است، اما من همیشه به این حقیقت واقف بودم که بزرگترین ثروت آن همان مردم این کشورند که از خالص ترین الماسها پاکتر و بهترند.»
ماندلا و احساس شجاعت!
رهبران سیاسی، موجودات عجیبی اند، دوست دارند زندگی آنان همیشه در هاله ای از ابهام باشد تا در پرتو آن با ابهت به نظر آیند. رمز و راز زندگی رهبران به آن ها تقدس می بخشد و آن ها را تا مرز معصومیت پیش می برد تا منجر به مصونیت شود. رهبران دینی- سیاسی برای رسیدن به این مرحله از وسیله دینی بهره می جویند و رهبران غیر دینی نیز نیاز مردم به اساطیر ملی را بهانه ی «اسطوره» شدن خود می پندارند. تایخ بشریت مملو است از توصیفات به شدت «اغراق آمیز» و «پیامبر گونه» از مردانی که خود را «رهبر» می دانسته اند و در عمر خویش مرتکب کوچک ترین اشتباهی نشده اند، اصلا مگر می شود رهبری اشتباه کند؟ این تصور الهی، آسمانی و قدسی که حتی برای مردانی چون ناپلئون، هیتلر، موسولینی هم ساخته شده است به ندرت شکسته می شود.
آنچه که ساخته ذهن رهبران است دنیایی است آکنده از غبار معنویت که با مفاهیم بزرگ دینی و ملی درهم آمیخته و به مرور زمان توسط اطرافیان بسط یافته و به اسطوره تبدیل می شود. حجم انبوهی از آثار مکتوب و غیر مکتوب بخش کوچکی از فعالیت های سازمان یافته ای است که وظیفه آن قدسی جلوه دادن وجود رهبرانی چون هیتلر است و دنیای خاطرات آنان البته نشاندهنده چنان فعالیت بی عیب و نقصی است که در جهان نظیر ندارد. یک نمونه معمولی را در «رهبران» نیکسون می توان دید:
«نطق بسیار فصیحی ایراد نمود که به نظر ما فی البداهه بود زیرا که هیچ نوشته ای همراه نداشت وقتی صحبت های او تمام شد یکی از همکاران من از دوگل برای ایراد چنان سخنان طولانی بدون استفاده از یادداشت تمجید نمود و ژنرال بدو پاسخ داد: «من متن را می نویسم و آن را از حفظ می کنم و بعد نوشته را دورمی اندازم. چرچیل هم همین کار را می کرد، اما هرگز نخواست آن را بپذیرد!»
رهبران ساخته و پرداخته دنیای اند که همانندی ندارند و این بی نظیری نیز مخلوق اراده و خواست این رجال بی نظیر تاریخ است که خداوند به بشریت بخشیده است. در این میان شاید نلسون ماندلا مرد ساده ای است که بر خلاف جریان آب شنا کرده و خود به ضعف های خود اقرار می کند:
«من از این دوستان دوران مبارزه بود که به معنای شهامت پی بردم. هر از گاهی زنان و مردانی را دیده ام که جان خود را در راه ایده ای به خطر انداخته و نثار کرده اند. مردانی را دیده ام که در برابر حمله وشکنجه مقاومت کرده اند، بدون آنکه از پا در آیند و قدرت وایستادگی ای نشان داده اند که خارج از تصور است. من آموختم که شهامت به معنی وجود نداشتن ترس نیست، بلکه غلبه کردن بر آن است. من اکثر اوقات احساس ترس کرده ام، اما آن را درپشت ماسک شجاعت پنهان داشته ام. مرد شجاع آن کسی نیست که احساس ترس نمی کند، بلکه کسی است که بر آن چیره می شود.»
ماندلا و امید به آینده!
رمز ماندگاری یک ملت، یک نسل، یک انسان امید به آینده است که به او انگیزه می دهد تا برای رسیدن به اهداف و خواسته های خود تلاش و مبارزه کند. یک انسان بی هدف ممکن است در بهترین شرایط نیز امیدی به آینده و انگیزه ای برای زندگی نداشته باشد که این نوع افراد در مرور زمان گرفتار فاجعه می شوند، اما در دنیا دیده شده که برخی در بدترین شرایط جنگیده و مبارزه کرده اند و در نهایت هم به خواسته ها و اهداف خود دست یافته اند. انسان محصول زمان خود است و فقط خودش می تواند زندگی خود را تغییر بدهد. شاید این گفته سخن گزافی باشد ولی درس و تجربه ی است عملی که افرادی چون ماندلا به ما می آموزند:
«من هیچگاه امید خود را به این که روزی این دگرگونی ها به حقیقت می پیوندد از دست ندادم. علت آن فقط قهرمانان بزرگی که از آنها نام بردم نیست بلکه شهامت و شجاعت مردان و زنان معمولی این کشور است. من همیشه از این حقیقت آگاه بوده ام که در اعماق وجود هر انسانی، رحم وشفقت نهفته است. هیچکس با احساس تنفر نسبت به یک انسان دیگر به دلیل رنگ پوستش یا مذهبش یا فرهنگش متولد نمی شود. به مردم باید یاد داده شود که نفرت داشته باشند و اگر می توان به آنها نفرت را آموخت، می توان به آنها درس عشق را نیز یاد داد، چون عشق طبیعی تر از تنفر به قلب راه پیدا می کند. حتی در تیره ترین لحظات در زندان وقتی من و دوستانم در بدترین شرایط قرار می گرفتیم، برای یک لحظه نشانه ای کوچک از انسانیت در یکی از نگهبانان می دیدم و همین یک لحظه کافی بود که دوباره به من اطمینان ببخشد تا راهم را ادامه دهم. خوبی در نهاد بشر شعله ای است که می تواند پنهان
نگهداشته شود، اما خاموش نمی شود.»
ماندلا و راهی که ادامه دارد!
راه رسیدن به آینده موفق که منجر به خوشبختی جامعه شود راهی است سخت و طولانی که نیاز به صبر و تحمل فراوان دارد. شکی نیست که مردم برای رسیدن به سعادت نیاز به رهبری دارند که راهنمای آن ها باشد و با تحمل سختی ها و مشکلات آنان را به سوی موفقیت هدایت کند. ممکن است سازنده جهان امروز متخصصان باشند اما این رهبران و مدیران شایسته اند که افراد را برای رسیدن به قله های مرتفع علم و کمال هدایت می کنند.
نقش رهبران بزرگ در حل منازعات و ایجاد صلح و آشتی در بین اقوام و پیروان ادیان مختلف غیر قابل تردید است و امروزه جنگ ها و اختلافات منطقه ای نشان می دهد وجود رهبرانی چون ماندلا غنیمت بزرگ و نعمت خدایی است که می تواند ملتی را از اوج فلاکت به اوج تمدن هدایت کند و زیان فقدان یک رهبر خردمند در شمال آفریقا کاملا مشهود است.
نقش رهبران در کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه نیز غیر قابل انکار است. جاپان، کره، تایلند، سنگاپور و ... و خصوصا چین نمونه های روشنی از مدیریت کلان و توسعه یافته است که با هدفمندی و برنامه ریزی بلند مدت رهبران با هوش خود نقش زیادی در تحولات جهانی دارند و در آینده کشورهای دیگری به این جمع اضافه خواهد شد و این راه قبل از این که توسط مردم طی شود توسط رهبرانی پیموده می شود که هم به خود اطمینان دارند و هم به ملت خود و به گفته نلسون ماندلا در این راه نمی توان درنگ کرد زیرا این راه دشوار و طولانی هیچگاه به پایان نمی رسد:
«من آن راه دشوار و طولانی به سوی آزادی را پیموده ام. سعی کرده ام در این راه متزلزل نشوم. البته در این راه اشتباهاتی مرتکب شده ام، اما به این راز پی برده ام که بعد از بالا رفتن از تپه ای، در می یابید که تپه های بسیاری برای بالا رفتن از آنها در پیش دارید. من گاهی برای دیدن چشم انداز زیبای اطراف خود، برای نگاه کردن به پشت سرخود و مسافتی که پیموده ام، لحظه ای توقف کرده ام. اما فقط برای یک لحظه می توانم توقف و استراحت کنم، چون همراه با آزادی، مسئولیت ها وارد صحنه می شوند ومن نمی توانم درنگ کنم، چون هنوز این راه دشوار و طولانی به پایان نرسیده است.»
|