یک سلام صاف وساده فارغ ازسیاست بازی ودروغ وچال وفریب خدمت معشوقه قندم در دوبی تقدیم است. عزیزم! امروز فکرم بسیارنارام است و نمی دانم چی بنویسم زیرا روزرا به تلخی واندوه سپری کردم ام.
زمانی که خبرشدم دوسیه فساد مالی ام به سارنوالی رفته موهای جانم راست شد. می دانم که خیلی وقت شده که نزدت نیامده ام اما خواهش می کنم که مثل وکیلان ازعجله کارنگیر ومانند عالی جناب صبر داشته باش.
میدانم که تومانند چوکی وزارت بی وفا نیستی به همین خاطر ازتو می خواهم که مرا درک کن زیرا دیگر تاب وتوان ندارم وچیزی نمانده که دربین مردم رسوا شوم وهمه از کارهای غیر قانونی هم باخبر شوند که ملیارد ها دالر را زیر زده ام.
عزیزم!باورکن که دراین روزها حالم پریشان است وهرروز زمانی که ازخانه با ده موترتعقیبی بیرون می شوم وبه سوی دفتردر حرکت می باشم فکر می کنم انتحاری مرا مانند سایه ام تعقیب می کند.
نازنینم! نمی خواهم ترا ازرنج های پنهانی خویش آزرده سازم اما چارهء ندارم باید با تو راز دل کنم. دعا کن که کار دوسیه فساد مالی ام درځارنوالی به محکمه نرود وځارنوال موظف بامن مانند وکیلان کناربیاید وقضیه را او وخو کند.
دلربایم! دلم مانند وزیرانی که قراراست به شورا معرفی شوند شور می زند ولحظه شماری میکند وچشمانم هرلحظه ترا می پالد. آه یادم آمد برایت یک خوش خبرهم دارم وآن این که به زودی به شهرک های شخصی هم یکی دیگر هم افزوده می شود زیرا هفته گذشته سی جریب زمین دیگررا نیز با زور چوکیم غضب کرده ام.
همسفرم! گاهگاه بارنج فراوان آن روزگاررا به یاد می آورم که درخارج دررستورانت که گفتن نامش خوب نیست مصروف شستن قاب ها بودم. چقدرجای شادمانی است که همهء سختیها گذشت ومن حالا میلیونرزمانم.
ای نازنین دلدار! درچند ماه گذشته توانستم کسانی را که می خواستن مانع کارهایم شوند ازسرراهم بردارم ونابود شان کنم. وحالا آخرهفته پیشت میایم به دوبی.
دارلنگ تووزیرچنارگل خان.
نوشته و ترتیب
احمد جاوید «فیضی»
|