۱ـ سخن آغازین
به روز سه شنبه هفتم سپتامبر ۲۰۱۰ یک نهاد تحقیقاتی انگلستان که بنام مطالعات استراتژیک بین المللی (آی. آی. اس. اس) یاد می شود، پنجه روی تقسیمات جغرافیایی و شکل نظام سیاسی افغانستان گذاشت. آقای جان چپمن، رئیس این مرکز، درسخنرانی افتتاحیۀ جلسه رونمایی ازسالنامه ۲۰۱۰ این انستیتوت در مورد مسائل جهانی گفت:
در حالی که جنگ درافغانستان از مرز ده سال فراتر می رود، صبر و حوصله مردمی که کشور هایشان در افغانستان حضور نظامی دارند، برای حضور نظامی دراز مدت در این کشور کمرنگ تر می شود.
پژوهشگران این انستیتوت تحقیقاتی به این باوررسیده اند، که باید کشورهای غربی تغییر بنیادی درساختار افغانستان بیاورند. با این معنی که افغانستان به طرحی "فدرال گونۀ" نیاز دارد. این طرح نمی تواند به عنوان پایان نقش بین المللی در افغانستان باشد، اما هرگاه این برنامه عملی شود، بسیاری سربازان ناتو می توانند از افغانستان بیرون آورده شوند و آنانی که در آنجا باقی می مانند می توانند، به جای جنوب در شمال تمرکز کنند. این طرح برای طالبان این زمینه را میسرمی کند تا مناطق خودشان را اداره کنند و عملیات نظامی در صورت انجام شود که القاعده به این مناطق برگردد.
به روز شنبه ۱۰ اگست ۲۰۱۳ دروئب سایت "بی بی سی" رسانهها از سرتاج عزیز مشاور روابط خارجی نخست وزیر پاکستان، نقل کردند که پاکستان طرح دادن شمار از ولایات افغانستان به گروه طالبان را مطرح کرده است.
در آن زمان این پیشنهاد در محافل رسانهیی و سیاسی افغانستان، واکنش های فراوان برانگیخت. هرچند این مسأله از سوی حکومت پاکستان رد شد، اما حامل این پیام به حکومت افغانستان، عمر داوودزی سفیر پیشین افغانستان در اسلام آباد بود که خود بیانگر جدیت پیام است.
اکنون بعد ازده سال جنگ،خونریزی و ویرانی افغانستان، برخی ازکشورها و نهاد فرهنگی جامعه جهانی به فکرتجزیه این سرزمین افتاده اند. نظریات مختلف نهاد های پژوهشی درباره تجزیه افغانستان این واقعیت را می رساند که تا چه اندازه جامعه جهانی به سردرگمی" کجا آباد" افغانستان گرفتارشده است.
امیدوارم اکنون این درک به برخی از روشنفکران و مردم افغانستان به اشکال مختلف روشن شده باشد که، دیگر ما با تعریف شرایط عادی "سیاست بازسازی" افغانستان توسط جامعه جهانی، مواجه نیستیم .پس بهتر است به جای پاسخ دادن برخی عناصرونهاد های پژوهشی جامعه جهانی،خود ما به سراغ پاسخ ناموزنی های تاریخی، اجتماعی اقوام وادی های هندوکش برویم.
اگرچه مدتها پیش پروفیسور عنایت الله شهرانی طرحی را برای توجه به نظام فدرالی ریخت واز مدت هاست که عبداللطیف پدرام رهبر حزب کنگره ملی افغانستان و از ناشران "جریده فدرال" معتقد است که کشور به بحرانی ملی دچار است و راه حل آن را نظام فدرالی می داند، منتها جامعه فرهنگی بیرونی افغانستان یک لحظه به پای نقد گفتمان طرح ها واندیشه هاب ارائه شده ننشست.
با توجه به بدیهی بودن این نظریه که هر گروهی ازانسان ها تشکیل « ملت» نمی دهند، و افغانستان از جملۀ کشورهای است که از مدت ها، قدرت های مرکزی نا کار آمدی در آن حکومت کردند و تا کنون ناموزونی اقتصادی و اجتماعی را با خود حمل می کند، و این یکی از عوامل است که باعث عدم پروسه شهروندی گشته است. با درنظرداشت چنین بررسی تاریخی، صحبت سرساختار قدرت مرکزی و ناموزونی اقتصادی این کشور از جمعله مسائلی است که باید نیرو های روشنگر افغانستان به گفتمان نقادنه سر ساختار قدرت مرکزی آن، به پردازند.
۲- ضرورت مسئله ء ساختاری
پرسش اساسی در بارۀ ساختارسیاسی افغانستان این است که؛ چه نظام اجتماعی واقتصادی باید دراین جامعه حاکم باشد؛ تا بتواند روند اقتصادی و اجتماعی شکوفانی را بر پایه عدالت عمومی میان مردم به وجود بیاورد؛ و روابط اجتماعی ناموزونی کنونی را از بین ببرد؛ و روابط اقتصادی و اجتماعی اقوام وادی های هندوکش را به پروسه شهروندی ارتقا دهد. بدبختانه که ما در افغانستان تا امروز چنین نظام اجتماعی نداشتیم و نداریم.
بنابر آن، بهتر است آن عده ازعناصری که گفتمان تجزیه افغانستان را به بحث می کشند، در عوض صحبت تجزیه برای آگاهی ازنظام های پیشرفته جهان، سر روند نظام فدرالی مدرن به مثابه نمونهء نظام کارآمد جوامع امروزی صحبت نمایند. تا بتوانیم به نوعی به فرهنگ خود مختار ولایات افغانستان ارتباط پیدا کنیم و استنتاج منطقی درباره نظام سیاسی افغانستان بطورعموم در زمینه ارائه نمایم و به بحث بکشیم.
۳ـ اشارۀ مختصر به فدرالیسم مدرن
واژهء «فدراليسم» که دراوائل در ساختارهای سیاسی برخی از کشورهای اروپایی استفاده شد، ریشه ء در واژهء «فئوداليسم» دارد . خوشبختانه فدرالیسم مدرن طعم تلخ فئودالیسم را ازاين ريشهء کهن جدا نموده است. در غیره آن صورت ؛ صحبت روی آن ما را بجائی نخواهد برد.
از نگاه تاریخی، توسل به هرکدام از مدل های موجود و دولت های فدرالی پیشرفته کنونی جهان می تواند مشکل آفرين برای کشوری مانند افغانستان باشد. برای اینکه دراوائل استحکام، نظام های فدرالی، این نظام ها تکیه به بزرگ مالکین داشتند. در حالیکه چنین طبقه ء اقتصادی درافغانستان وجود نداشت.
نظام های فدرالی مدرن تا به روزگارکنونی ما رسیده اند، چه در ساختار وچه در مفهوم، سير دگرگونی معانی و اشکال اجرائی آنها، بسياری چيزها را از حوزهء معنائی خود حذف کرده اند. بسيار نکته های تازه به منظومهء مفهومی خويش افزوده اند.
لهذا در صحبت های سیاسی به جای پرداختن به هر مدل و سابقه ای، بايد از تعاريف آکادميک موجود درانديشهء سياسی و اجتماعی معاصر استفاده کرد و مدل خاص کشورافغانستان را با توجه به مقتضيات تاريخی و سياسی آن سرزمين بوجود آورد.
با در نظرداشت اين نکتهء مهم که نظام « فدراليسم» در طول تاريخ دگرگونی های مختلفی را به خود پذيرفته و در هر برهه از زمان مدل های اجتماعی ـ سياسی خاصی را بوجود آورده است که نتيجهء آن وجود نظامات گوناگونی است که امروزه با صفت «فدرال» خوانده می شوند، بنياد نهادن انحصاری بحث بر پايهء هر يک از اين مدل ها نيز موجب آن می شود که برخورد بی سامان نظرات موافق و مخالف بحث را به بيراهه ببرد.
درافغانستان تا چند دهه پیش، هر قومی درسير تحولات خود تخته بند سرزمينی بود و وطن خويش را ـ در وهلهء نخست ـ در همان دور و برها می ديد.
درنیم قرن اخير، که متأثرازانقلاب بزرگ عصرارتباطات است و هنوز هم ادامه دارد، مردم در بسیاری از کشورهای فقیربين «سرزمين» های گوناگون و«اقوامی» که در آنها زندگی می کردند، رابطه ای تنگاتنگ برقرار کرده اند. اين الزامات بکلی نظام فدرالیسم را در هم ریخت و ازریشه های فئودالیسم اش برکنده و در صورت و معنائی نوی به آن ارائه کرده است.
امروزه فدراليسم زادهء انديشهء انسانی، منطقی، خرد پذير و ضروری «عدم تمرکز» است، که ديگر نمی تواند دارای ماهيتی قومی ـ چه رسد به زبانی و مذهبی ـ باشد. ديگر مردم پيرو يک مذهب، يا بکاربرندگان يک زبان، و يا بهم پيوستگان ژنيتيکی يک قوم، نمی توانند به دور سرزمين خود سيم خار دار بکشند و، به مدد معيارهای نژادی و زبانی و دينی، جريان خرد گريز «خودی و ناخودی» کردن براه اندازند.
اکنون توانمندی ناشی از حمل و نقل و ارتباطات سريع و گسترده، بهمراه گستردگی بازارهای کار و سرمايه، جريان عظيم مهاجرتی را ممکن ساخته است که هرگونه مرزبندی قومی و زبانی و مذهبی را در هم می شکند و تنها آن مرزبندی هائی را می پذيرد که آسان ساز زندگی مردمان باشد و نه هيچ چيز ديگر.مقوله های عدم تمرکز و پيدايش حکومت های فدرالی نوين زادهء پذيرش فکر کثرت گرائی و دموکراسی خواهی مدرن نيز هستند.
اين نکته را هم بگويم که همۀ ما به خوبی واقفیم که موضوع «فدراليسم» در افغانستان ـ که درظل عناوين مختلفی همچون «خود مختاری»، «خود گردانی»، «انجمن های ولایتی»، «عدم تمرکز» و غيره بسيار مورد بحث قرار می گيرد ـ با آنکه آشکارا دارای انرژی عاطفی و شخصی و اجتماعی شديدی است؛ لاکن اغلب برخورد های قوم گرایانه برخی عناصر سیاسی خونسردانه و مثبت به آن را غير ممکن ساخته و مسير گفتگوها و تعاطی نظرها را به بيراهه می کشاند.
گفتمان سیاسی و اجتماعی در امور بسيار مهمی همچون «فدراليسم»، اگر آلوده به اغراض شخصی، تجربه های ماقبل مدرن و داستان های جعلی که تبديل کنندهء «کثرت گرائی» به «تفرقه افکنی» و «تجزيه جوئی» هستند؛ بشود، ديگر نمی توان اميدی به دستيابی به نتايجی سازنده و کارا برای آن داشت.
در عين حال، اين نکته را باید یاد آورشوم که دليل بی نتيجه ماندن اغلب بحث های پيرامون «فدراليسم» در افغانستان، آن است که هرکس می خواهد مقاصد خود را در «تعريف نگفتهء» خود از اين مفهوم بگنجاند يا از آن همانی را بيرون کشد که از پيش تصميم گرفته است. به همين دليل هم هرکس از اين مفهوم تعبير و معنائی خاص خود دارد. و درست به دليل وجود اين همه تفسير و تعبير از مفهوم «فدراليسم» است که بايد، قبل از هر کار ديگری، بکوشيم تا به يک توافق نظری در مورد خود اين مفهوم برسيم تا ديگرانی که با «برنامه های مخفی»، اما البته در ظاهر علاقمندی به کارا ساختن اين بحث، در آن شرکت می کنند؛ نتوانند بحث را به سوی بن بست و نتايج مخالف نيات بی غش شرکت کنندگان اصلی آن رهنمون شوند.
۴- افغانستان و فدرالیسم
اکنون بعد از بررسی صحبت به ریشه نظام فدرالیسم ، برمیگردیم به کشور مصيبت زدهء خودمان. بايد قبول کنيم که ما، بصورت تاريخی، مردمانی هستيم اغلب خوگرفته به ساختار اجتماعی جامعه بسته بخود و «خانوادهء پدرمرکزی قبیلوی» و استبداد بی چون و چرایش. درعين حال ، همگی در جامعه ای زيسته ايم که برخلاف ادعای برخی از مورخین افغان که درآن فرهنگ و اقتصاد، دارای تاريخ مدون بلندی نیست، و دراغلب ادواراين تاريخ وچنانچه هم اکنون«دولت مرکزی قبیلوی» پديده ای بوده وهست که توسط قدرت های خارجی در این سرزمین سرهم شده که، بر گرده مردم تحميل شده است.
ما، تا اکنون که عصر جديد است، چاره ای نداشته ايم جز اينکه همين وضعيت «خانوادگی» نظام های قبیلوی که، مولد روند ساختار اجتماعی ما است، بازسازی کنيم. بدينسان تا کنون،با همهء پست وبلندهای مکرر تاريخی که در این سر زمین رخداد، بازهم همواره همان شکل سنتی نظام قبیلوی از حکومت بازسازی شده است وبس.
در اوائل قرن بیست با روی کارآمدن سلطنت شاه امان الله با همهء شگفتی های خود، تنها جرقه ای بود که در سياهی تاريخ ما خوش درخشيد. ولی با سلطنت نادرخان و فرزند او حکومت مرکزی، در قامت شاهی پدر سالار، همهء آن ظرايف شگفتگی اصولنامه امانی را به کنار گذاشته شد، تا به بازسازی خانوادهء پدرسالار سنتی در نظام سياسی کشور بازگشت کند. در اينجا صحبت از خدمت و خيانت نیست. سخن از گزير ها و ناگزيری ها نیست. سخنم تنها در اين محدوده است که درعصر نادر خان سلطنت پدرسالاری بازسازی شد. اصولنامه های دوران امانی در تناقض آشکار با روحيهء مندرج در قانون اساسی نادر خان قرار گرفت. از اصولنامه های امانی چيزی جز پوستی زينتی باقی نماند.
سال های سال است که ما را از قدرت مرکزی «فدراليسم» ترسانده اند. حال آنکه اگر تاریخ سیاسی گذرگاه هندوکش را از قرون متمادی مورد بررسی قرار دهیم، می بینیم که با همه دگر گونی های سیاسی و ناموزونی های طبیعی و شرایط ناهنجار جغرافیایی که این سرزمین داشته است، اگر حکومت های آن از نگاه رشد فرهنگی و عقلانی مبتکر نظام فدرالی نبوده اند. ولی مردم وادی های هندوکش با همين ابزار توانسته اندر يکپارچگی و بقای خود را در قلب تاريخ جهان برای مدت های مديد حفظ کنند و هر کجا هم که فتوری در تصرف این سر زمین پيش آمده، نا گزير، مردم بدون کمک قدرت مرکزی تسليم هجوم و ايلغار و تباهی نه شده اند.
اکنون پرسشی که مطرح است ، این است که چرا لااقل در سراسر عمر نسل ما، حکومت های مستبده ،ما را از فکر فدراليسم ترسانده اند ؟ دقيقاً به دو دليل:
یکی قدرت طلبی قومگرای قدرت مرکزی؛
دومی با ترفندهای ياد گرفته از تبليغات و نيات سیاست گروه های چپ گرا افغانستان که خود درکی از ساختارفدرالیسم نداشتند.آنها در پوشش اندیشه استالینسم ادعای قدرت مرکزی قوی را مطرح کرده و در اين راه زیاد پای فشاری کردند.
درافغانستان در طول زمان که ضرورت های واقعی به یک قدرت مرکزی ملموس می شد، حکومتی مرکزی ایجاد نشد که به رشد اقتصادی و پروسه شهروندی کمک کند. عليرغم تمايل شديد دولت به ايجاد تمرکزی حکومت پایدار به ناکامی و فروپاشی سيستم سلطنتی انجاميد. کودتای های پی درپی سبب کنار رفتن کلا رأس هرم قدرت مرکزی گردید. بدبختانه که برخی از عناصر اجزاء هرم تسليم اسلاميست ها شدند.
نیم قرن پیش در برنامه پلان های پنج ساله حکومت «دفتر برنامه ريزی منطقه ای» سازمان داده شد. با برنامه و بودجه کمی که اختصاص داده شده بود، هوای انديشهء «عدم تمرکز» آن هم در ساختار دولت متمرکز قبیله گرای وقت که مشکلات بسياری را برای اين روند پيش می آورد، درنظرگرفته شده بود. ولی با حاکمیت حکومت های کودتا ساختاراجتماعی واقتصادی افغانستان ازهم پاشید.
درتحولات اجتماعی هيچ نيروئی جزئ "انقلاب و جنگ" نمی تواند اينگونه درهم آمیزی های اقوام را بوجود بیا آورد و سرعت به بخشد، امری که در چهاردهه اخير کارکرد آن را در سرزمين افغانستان شاهد بودیم و نظیرش را در نقاط گوناگون دنیا هم تجربه کرده ايم.
در نیم قرن اخيرافغانها چنان در معرض روند وسيعی از جابجائی قرار گرفته اند که اکنون در هر نقطه ازافغانستان چيزی جز امتزاج قوم ها و فرهنگ ها به چشم نمی خورد.
ما، درشرایط کنونی در افغانستان شاهدیم که برخی از سیاستمداران افغان از تعريف های نادرست قوم گرایی به عنوان معيارها برای سنجش اغراض پنهان شخصی در بحث های شرکت کنند گان نيز استفاده می کنند. برخی از این عناصر که منظوری غير از قوم گرایی در ذهن ندارند ، در درون سيستم فاسد افغانستان به وارد کردن معيارهای «قومی، زبانی و مذهبی» می پردازند. این افراد پيش از آنکه نگران برقراری يک سيستم فدراتيو باشند، می کوشند تا موتور «ناحيه بندی»، يا تفکيک يک سرزمين به نواحی يا «ولایات» را بر مدار جدا سازی مردمان آنها پراکنده کنند و در نواحی مختلف يک ولایت دیگر به حرکت در آورند و، از اين رهگذر، به ايجاد يک «سيستم سیاسی از درون متلاشی» شده می کوشند که، هر آن در معرض خطر تجزيه و تلاشی قرار دارد توفيق يابند.
اينگونه اشخاص دشمنان سوگنده خوردۀ این سر زمین اند. آنها صرفاً می خواهند در راستای تجزيهء سيستم از واژهء «فدراليسم» استفادهء ابزاری کنند.
امروزه، سخن گفتن از ناحيه بندی در درون سيستم فدرالی بر مبنای تعلقات قومی و زبانی و نژادی، بکلی نشانهء غافل ماندن از امکانات نوين زيست در جوامع مدرن (حتی اگر از نظر اقتصادی پيشرفت نکرده باشند) است و از اين روست که در هر مدل سازی معاصر لازم است اينگونه ملاحظات را کلاً به کنار نهاده و به «معيارهای واقعی» مربوط به امر برقراری عدم تمرکز توجه داشت.
به نظر من، بحث دربارهء «فدراليسم» هنگامی کارا و سازنده می شود که ما بر بنياد پذيرش ناممکن بودن ادارهء يک سرزمين گسترده از طريق داشتن يک حکومت مرکزی توافق کنيم و آنگاه به اين بپردازيم که آن سرزمين را ـ در داخل يک سيستم يکپارچه ـ چگونه به نواحی مختلفی تقسيم نمائيم و، در عين حال، توجه داشته باشيم که در اين کار از استفاده از معيارهای مستثنی کننده و بيرون گذارنده اجتناب کرده و هر «ناحيه» را (به هر اسمی که خوانده شود) بر اساس قوميت و زبان و مذهب غالب بر آن تعيين نکنيم و بگذاريم تا گردش آزاد افراد در داخل اجزاء يک سيستم هرچه بيشتر ممکن و تسهيل شود.
در همهء اين سخنان، دلايل ضرورت انتخاب يک نقطهء عزيمت درست بر هر ملاحظهء ديگری پيشی می گيرد. اگر پرسش آن باشد که: «چرا خواهان سيستم حکومتی فدرال برای "ايالات متحده افغانستان" هستيم؟» پاسخ نمی تواند آن باشد که:
«زيرا افغانستان از سکونت اقوام گوناگون با زبان ها، فرهنگ ها و اديان مختلف بوجود آمده است». اين دليل بيشتر به درد تجزيه طلبی می خورد تا هواخواهی از سيستم فدرالی. پاسخ معقولتر و بجاتر می تواند آن باشد که: «ما، بخاطر گستردگی وسيع سرزمين مان و نيز برای گستردن دموکراسی و سوکولاریسم، آزادی، و برای حاکم کردن مردم بر سرنوشت محل سکونت خويش که با آن رابطهء دائمی و تنگاتنک دارند، خواهان عدم تمرکز و خودگردان کردن بخش های مختلف هستیم».
باعرض حرمت نوامبر ۲۰۱۳ تورنتو
|