کابل ناتهـ، Kabulnath




















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

 

 
 
متن فارسي سخنراني انگليسي رضا محمدي

 
 

   
در فستيوال شعر لدبري بريتانيا
افغان ها با شعر زندگي مي کنند
شعر در افغانستان، داستان شگفتي دارد. چرا که شعر در افغانستان هم همه چيز است هم هيچ چيز. افغان ها با شعر به دنيا مي آيند و با شعر بزرگ مي شوند. و با شعر مي ميرند. وقتي کتاب شعر طالبان در لندن منتشر شد .براي خيلي ها عجيب بود اما به راستي اگر کسي فرهنگ و زندگي افغان ها را بداند مي فهمد که اصلا چيز عجيبي نيست. چرا که طالبان قبل از هر چيزي قبل از عقيده شان به اسلام افراطي و قبل از کلاشينکوف و بمب هاي دستي با شعر نزديک اند.چرا که آن ها نيز مثل همه افغان ها در مقابل شعر،آرامند.
افغان ها ، فارغ از ين که متعلق به چه قومي باشند. تاجيک، هزاره ، پشتون ، ازبک، ترکمن، نورستان، بلوچ و صدها قوم کوچک و بزرگ ديگري که در افغانستان زندگي مي کنند.همه را مادرانشان با نوعي شعر محلي به نام لالايي بزرگ مي کنند. هر روز چندين بار، مادران تنهاي اين کودکان، تنهاييشان را با خواندن شعر هايي غمگين پر مي کنند. اين زنان که مردانشان غالبا يا در جنگند يا در بيرون و اکثرا در مناطق غير شهري حتي به سختي ازبخش مردانه خارج مي شوند. جز شعر و بچه هاي کوچکشان که آنها نيز به زودي از آن ها جدا مي شوند دوستي ندارند. به اين خاطر سعي مي کنند درين شعر ها همه احساسات خود و آرزوهاي خود را به طفل منتقل کنند.
اکثر اين ترانه ها نيز في البداهه اند.خود مادران که آن ها هم با شعر بزرگ شده اند. توانايي شاعري دارند. شاعراني بي کتاب و بي نام.
وقتي هم طفل دارد بزرگي مي شود و ديگر به لالايي گوش نمي دهد نوبت رفتن به مکتب است. جايي که به عنوان اولين متن فارسي بايد کتاب حافظ شيراز ر ا بخوانند. مردم سنتي افغانستان معتقد بودند ، در کتاب حافظ شيراز همه چيز هست.هم شعر هم فلسفه هم دانش و براي کسي که زياد وقت درس خواندن نداشته ، حافظ يک کتاب خلاصه دانش است. غير فارسي زبان ها يي که حافظ نمي خوانند، رحمن بابا و نوايي و فضولي را در پشتو و ازبکي مي خوانند.
در بين ما وقتي بزرگتر مي شويم، جاي حافظ را شاعران ديگري مي گيرد.صبح هنگام سعدي است و کتابي به نام پنج کتاب که در آن از پنج شاعر مختلف شعر منتخب شده است. بعد از ظهر ها هنگام بيدل خواني است. معمولا در قهوه خانه ها يا خانه هاي بزرگ خان ها وپولداران و ملاها و صوفيان ، کتاب بيدل خوانده و شرح داده مي شود.و شب ها ي زمستان، تقريبا تمام زمستان مخصوص شاهنامه خواني است. منظومه بزرگ فردوسي که هزار سال پيش بر ضد عرب ها نوشته بود و زبان فارسي را نجات داد.
شاهنامه خواني ،و قصه هاي منظوم ديگري که خيلي از آنها نه تنها جايي چاپ نشده اند بلکه سينه به سينه و نسل به نسل ، در نوعي تياتر دو يا سه نفره روايي سال هاست که اجرا مي شود.مادر بزرگ من مثلا سواد نداشت اما تقريبا تمام شاهنامه و حافظ را حفظ بود از بس که در عمرش زياد آن را شنيده بود و وقتي ما به ايران مهاجر شديم هيچ چيز جاي شاهنامه خواني اش را پر نکرد. از جاهاي دور ، شاهنامه خوان ها را پيدا مي کرد که به خانه ما بيايند. و نه سينما نه تياتر نه حتي برنامه هاي تلويزيون هيچ کدام حسرت شاهنامه را از او نگرفتند.
خانه پدري ما، در جنوب افغانستان، قلعه اي بود که پشت سرش شش رديف درخت سايه انداخته بودند. و هر شب اين شش رديف درخت، با مهمان هاي مختلف پر مي شد.جوان تر ها قليان درست مي کردند و در حالي که قليان ها بين مهمان ها مي چرخيد مراسم شعر خواني شروع مي شد.
ملا ها وقتي مي خواستند چيزي را اثبات کنند و دليلي نداشتند. کافي بود يک بيت شعر در تاييد حرفشان بخوانند و بحث تمام بود. پادشاهان و فرماندهان جنگي و ارباب ها ، معمولا در دربارشان تا هنوز هم در داشتن شاعران بهتر رقابت مي کنند. و شايد اولين بار که بعد از سال ها مهاجرت ، يکي از ين فرماندهان در وسط جنگ من و چند شاعر ديگر را به مزارشريف دعوت کرد. بين اين فرماندهان در دعوت از ما ،کشمکش بود. سفر يک هفته اي ما دو ماه طول کشيد. چرا که همه اين فرماندهان و ارباب ها مي خواستند ما را دعوت کنند. از مزار شريف با هلي کوپتر مخصوص به باميان و به بغلان و به شبرغان ما را بردند و شايد از همه اين ها جالب تر، دعوت يکي از راهزنان معروف بود به نام فرمانده ديوانه که به خاطر ما يک روز همه شهر را به کباب دعوت کرد . کاري که تنها در رمان هاي گابريل گارسيا مارکز رخ مي دهد. و شايد براي همين است که تقريبا همه فرماندهان جنگي اافغانستان در هر طرفي که هستند شاعر هستند.
مثلا شايد کسي باور نکند که کسي مثل گلبدين حکمتيار که آمريکا براي سرش جايزه گذاشته و رهبر يکي از بزرکترين گروه هاي تروريستي است. کتاب شعر داشته باشد. احمد شاه مسعود، فرمانده افسانه اي و رقيب حکمتيار هم شاعر بود و خيلي وقت ها وسط جنگ ، از شاعران براي شعر خواني دعوت مي کرددمحمد محقق ، فرمانده محبوب فعلي هزاره ها هم شاعر است .به اين ها مي توان، از محسني، مشهور ترين ملاي افغانستان وکريم خليلي وفهيم معاونان رييس جمهور هم نام برد که طبع شعر دارند.داکتر عبدالله، رهبر اپوزيسيون و گيلاني نيز شاعرند. و به اين خاطر است که در مجالس شعر گاهي همه آن ها را مي توان با هم در زير يک سقف ديد. فرماندهاني که به شاعران براي حق السکوت، رشوه مي دهند و شاعران بسياري هستند که هنوز مثل دربار شاهان قديم براي آن ها شعر مي گويند. سال ها پيش که من براي جشن گل نارنج در جلال آباد بودم مي شد قدرت شعر را در بين مردم حس کرد. وقتي با هر کلمه شاعر مردم بلند مي شدند و مي نشستند و جيغ مي زدند.و شايد به همين خاطر باشد که افغانستان از جنوب تا شمال و شرق همه در حکومت شعر است.و براي اين گويي در توهم و رويا نفس مي کشد.
با اينهمه، در همين مملکت پر از شعر، هزار سال پيش اولين شاعر زن زبان فارسي، رابعه بلخي به دست برادرش کشته شد .حادثه اي که هزار سال بعد دوباره با کشته شدن يک شاعر زن ديگر به نان ناديا انجمن به دست شوهرش تکرار شد. تا هزار سال بعد خونش و شعر هاي خونينش، نگهبان روياي افغان ها و تنهايي هاي زن افغان باشد.
 

 
 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۲۰۳          سال نهــــــــــم                      عقرب   ۱۳۹۲                اول نوامبر   ۲۰۱۳