آقای "توردیقل میمنگی" از روشنفکران جامعه ی ازبیک، پاسخ نقدگونه ای برمقاله ی مفصل آقای عبد العدل دایفولادی نوشته که نشان میدهد ایشان مطلب دایفولادی را حاوی توهین به جامعه ی ازبیک ورهبر سیاسی آن، جنرال دوستم دانسته اند. مطلب آقای میمنگی مفصل، صریح، دردمندانه، مشفقانه، صادقانه، دلسوزانه ولی درمواردی، با چاشنی احساسات همراه می باشد. با خواندن پاسخ آقای میمنگی، من هم یاداشت زیر را به استقبالِ نوشته ی این دوست بزرگوار وصریح لهجه نوشتم:
دوست گرانمایه جناب آقای میمنگی!
نوشته ی مفصل تان را درجواب آقای دایفولادی خواندم. به پاره ای از نکات مهم وقابل تأملی اشاره کرده اید. من هم با شما موافقم که برخی از روشنفکران ما، در فهم وطرح بعضی ازمسایل مهم واستراتژیکِ معطوف به سرنوشت ملت شان، گاهی چراغ ذهن شان کمنور می گردد ودرسایه ی این تاریکی، از دیدن افقهای دورعاجز می مانند.
من نمی توانم وبه خود صلاحیت ومسئولیت نمیدهم نظر دایفولادی را بعنوان یک روشنفکرهزاره، توجیه ویا تفسیر کنم. ایشان صاحب فکر وتحلیل وتخیل وقلمند ومطئنا خود، پاسخگو ومسول مواضع وقضاوتهای شان می باشند اما تصور نمی کنم آنگونه که شما استنباط نموده اید، مخاطب اصلی سخن ایشان، رهبران جامعه ی ازبیک باشد ویا توهین، تحقیر ونکوهشی را متوجه ازبیکها و یا رهبران این جامعه نموده باشد. تا آنجا که من درک وتصور می کنم، مخاطب اصلی نقد وپیام ایشان رهبران وروشنفکران هزاره می باشد که از دید وی راه به خطا می برند.
با این وجود، حتا اگر فرض را برصحت برداشت شما از پیام ایشان بگیریم، دایفولادی "یک نفر" است وگمان نمی کنم حتا هوادارنش هم درضرورت تحکیم، تعمیق و تداوم دوستی واعتماد وهمسرنوشتی جامعه ی هزاره وازبیک، کمترین تردیدی داشته باشند.
صدالبته جای کتمان وتردید نیست، همانگونه که تفنگِ یک عسکر می تواند موجب قتل یک فرد ودرنتیجه، برافروختن یک نزاع عظیم گردد، نگاه ودرک وقلمِ نسنجیده ی یک روشنفکر ونویسنده نیز می تواند آتشی خاموش نشدنی درخرمن ملتها و اقوام بیفکند.
آنگونه که شما بدرستی از ایده ها وکارنامه های عدالتجویانه ی شهید مزاری یاد ودرک کرده اید، او می گفت:" دوستی ملیتها درافغانستان یک اصل است ودشمنی ملیتها یک فاجعه." فهم وطرح این اصل ملی واستراتژیک، پیش از همه، مسئولیت روشنفکران است. گمان نمی کنم هیچ روشنفکر هزاره ویا ازبیک مفهوم این سخن را با عمق جان ووجدان خویش درک نکرده باشد وبه تحقق وتعریف آن ایمان نداشته باشد؛ چرا که این دو گروه، بیش ازهر گروه دیگر، زهر تلخ تبعیض وتفرقه وتجرید را درتاریخ سیاسی ـ اجتماعی این سرزمین چشیده اند.
به نظر من، هم اتفاقاتی که اخیرا میان آقای محقق وجنرال دوستم واحمد ضیا افتاد، خردمندانه ومبتنی بر درایت سیاسی نبود وهم صف بندی های انتخاباتی موجود، خیلی صادقانه، دوامدار ومستلزم یک نفع ملی پایدار وامیدوار کننده نیست که ما به معاونت اول ویا معاونت دوم دل ببندیم و آن را معیار قدرت ملی ویا مبنای منزلت سیاسی برای قوم خویش بشماریم.
بگذاریت صادقانه بگویم که من شخصا از چرخش سیاسی وتغییر موضع ناگهانی آقای محقق بشدت شگفت زده وناخرسند هستم. کاری به جزئییات پشت پرده ندارم ولی حرکت ومواضع ایشان را دراین چرخش، هردلیل وتوجیهی داشته باشد، نسنجیده وعجولانه میدانم. چرا که نگران این هستم که بازتاب این عمل، تاثیر وتصویرناخوشایندی درذهن روشنفکران، سیاستگران و توده های جامعه ی همسرنوشت ازبیک ایجاد کند.
من معتقدم پیوند هزاره ها وازبیکها یک پیوند استراتژیک، انسانی وطبیعی می باشد. دراستحکام این پیوندها، بزرگان و پیشتازان چندی، ازطاهربدخشی تا عبدالعلی مزاری قدم وسخن زده اند وگامهای بلندی برداشته اند. گفته می شود، شهید مزاری تا ساعات آخر حیات خود درغرب کابل از وفاداری ودوستی وحمایت خویش از برادران ازبیکش فرو گذاری نکرد. به شهادت یاران نزدیک مزاری، وی درلحظات آخر ترک کابل، ازطریق دپلماتدهای یکی از کشورهای همسایه، به دولت استاد ربانی پیام فرستاد که اگرحقوق وشرایط حزب وحدت( به مثابه نماینده سیاسی جامعه هزاره) و جنبش ( بعنوان نماینده سیاسی ازبیکها) را بپذیرد، حاضر به ائتلاف با دولت وتشکیل جبهه واحد می باشد.
با این وجود، معتقدم که هزاره ها وازبیکها نمی توانند ونباید جزیره ی جداگانه ای برای خودشان درافغانستان بسازند وبدون تکیه وهمراهی با سایر مردمان این کشور، بخصوص پشتونها وتاجیکها، زندگی کنند ویا قدرت مستقلی برای خودشان ایجاد نمایند. همچنین، خردمندانه نیست که روشنفکران هزاره وازبیک، سنت سیئه دیگران را احیا نموده وبرطبل توهین وبدنگری وتحریک احساسات تباری وزبانی ومذهبی واقلیمی بکوبند ودیوار برلین میان خود وسایرملیتها ترسیم کنند. فاشیست ویا اخوانی خواندن دیگران چیزی را عوض نمی کند، مهم این است که براین ضرورت فکر شود که چگونه می توان برپتانسیل فکری، ظرفیت سیاسی وآگاهی اجتماعی هزاره ها وازبیک ها افزوده گردد تا جایگاه سیاسی، نقش شهروندی، مشارکت فرهنگی واستعداد مدیریتی خویش را در یک فرایند تعاملی با سایر مدعیان قدرت ملی تثبیت وتحکیم نمایند واز نظر مولفه های ذهنی ـ روانی به این نکته برسند که خود نه تنها به تعبیر
شما، "پادشاه ساز"، بلکه "مستحق پادشاهی" می باشند.
به نظر من، برخورد نفیی ـ اثباتی روشنفکران هزاره ـ ازبیک چه با رهبران سیاسی ونخبگان قومی خود وچه با سایر اقوام، می باید مبتنی بر درک شرایط وفهم عقلانی منافع جمعی باشد. شیفتگی مطلق به رهبران خودی ونفی وتحقیر غیر خودی، گمراه کننده ونا مفید است. تجربه نشان داده که رهبران سیاسی همواره درمعرض آزمون وخطا هستند. متاسفانه بدلیل پیچیدگی و ناپایداری سرشت سیاسی ـ اجتماعی تحولات افغانستان، هیچ معیار ثابت ارزشی، اخلاقی وحقوقی در ترجیح ویا تقبیح این رهبران نمی توان تعیین وتدوین کرد. به همین دلیل است که نه به ائتلاف شان به مثابه یک راهبرد فعال وخلاق می توان خوشنود بود ونه به مقام ومنصب سیاسی ـ دولتی شان بعنوان یک اعتبار ملی واستراتژیک برای قوم شان، امیدوار.
دوستانه برای تان می گویم که من شخصا، نه به ائتلاف دوستم ـ خلیلی با اشرف غنی خوشبینم ونه به پیوستن محقق با عبدلله امیدوار. نه، مقام صوری معاونت اولی جنرال را به معنی ارتقای منزلت ملی جامعه ی ازبیک میدانم ونه مقام معاونت دومی محقق را به مثابه تحقیر جامعه ی هزاره درمعادلات سیاسی می شمارم. نه، غیبت کاندیداتور تاجیک را در انتخابات ریاست جمهوری
۲۰۱۴ نشانه ی شکست استراتژیک این جامعه در چانه زنی های قدرت می پندارم ونه پشتون بودن تمامی کاندیداتورهارا علامتِ حقا نیت سیاسی واکثریت آماری جامعه ی پشتون می پذیرم. این نوع منصبها و موقعیت ها، درائتلافهای متزلزل و ماهیت قدرت متغییر در افغانستان، ذاتا صوری، شکننده ومیان تهی است. هشت سال معاون دوم بودن یک هزاره درقوه ی اجراییه و چهار سال ریس بودن یک ازبک درقوه ی مقننه، چقدر توانسته منشأ اعتبار شهروندی، وزن سیاسی ـ اجتماعی وحرمت ملی درسلسله مراتب قدرت سیاسی واستراتژیک برای هزاره ها وازبیکها گردد؟
درنتیجه، ایمان ندارم که این صف بندی ها و ائتلافهای انتخاباتی، تا آخر وتا زمان برگزاری انتخابات ویا بعد از آن دوام بیاورند وحتا با دست یافتن به پیروزی، باعث ارتقای منزلت وقدرت یک قوم ویا موجب فروکاست موقعیت وجایگاه سیاسی ـ ملی قوم دیگر گردد.
در نهایت اینکه، به نظر من نفس دعوا ومدعای معاون اول ویا معاون دوم بودن از جانب رهبران سیاسی ـ قومی هزاره ـ ازبیک، نوعی پذیرش حس حقارت ملی و تحقیر جایگاه سیاسی ـ اجتماعی این دو قوم در نظام نا عادلانه ی مرتبه بنیاد است. بدست آوردن این دو پست، جز اشباعِ دروغین حس منزلت سیاسی وفردی برای صاحبان مقام، مستلزم و مدارِکدام امتیاز شایسته ومهم ملی واعتبار واقعی سیاسی برای جامعه ی رأی دهنده ی ازبیک ـ هزاره نمی باشد
|