این روزهای خاکستری عوض نمیشوند
گویا خورشید سوخته باشد
به اتاقم که میایم
قاب تصویر خاکستری ام
از لبخندتو شکسته است
وحس میکنم نفسهایت از لای گیسوانم
پرواز خاکستری میکنند
کتابهایم را که میگشایم
همه دغدعه هایشانخاکستری است
که به اندازه ی «هیچ»دلتنگ میشوم
و پیش از آنکه به پاییز برسم
دستم در دست تنهای
خاکستری میپوسد
و تو پیام میفرستی که:
با احساس من
به گرد خودت تار میتنی شاید گرداگرد
تو هم خاکستری شده باشد
زیور نعیمی
سراب شور
بعد از رفتنت
از نوروزی به نوروزی
و از عیدی به عیدی کوچیده ام
اما همیش
خودم را در گلوی قربانیی یافتم
که دم کارد است بعد از رفتنت
جاده ی که هر روز از ان میگذشتی
هنوز سوگوار است
تنها آیینه بوی ترا
با خود دارد بعد از رفتنت
شکیباییم سرابی شوری بیش نیست.
زیور نعیمی
|