"رها در باد "سخت اعجاب انگیز و سخت شگفتی زاست ، نه برای این که دران سخنی از رهایی در باد های دور و نزدیک می رود ، یا از باد های موافق و مخالف ، باد شُرطه و باد صبا ، نه برای این که دران از" گنج باد آورد " حرف و حدیثی است ، نه این که تنها پیامی از بال گشادن در اوج است و در فراز ، یا نویدی از سوار شدن بر بال باد های آبی و شفافی که تا پشت بام های اسطوره یی آرمانشهر مان می برد ، بلکه " رها در باد " ، درافتادن با باد است ، پنجه درافگندن در پنجه باد است ، تازیانه زدن در چشم باد است و برافراشتن در برابر باد است و برافشاندن راز های نهفته باد است . بال در بال باد تاختن و توزیدن است ، تنگِ سوار باد ، شهسوارانه تازیدن است .
" رها در باد" معجونی است ازهمه ی اینها ، از همه ی این رویارویی با بادها ، با باد های تاریک ، باد های ویرانگر ، باد های توفانی ، باد های مشرق و مغرب که سبزینه ها را می خشکاند ، و ثریای بها نویسنده و نگارگر این باد ها در رواق آسمان ادبیات امروز ما ، که خود پنجه در پنجه ی این باد های سرگردان در انداخته ، خرمن زندگانی خود را برباد می دهد ، سرمایه هستی و جوانی خود را بر بال باد می اندازد ، بال در بال باد در شهر می پییچد ، در میانه ی خیابان خاکسوده می شود ، در دشت و هامون فریاد می زند ، در کوه می لغزد و هیاهوی ماندگاردره های وحشی تر از باد می گردد ، تا باشد که باد های غلتان کوه و دره را نسیموار به نجوا بخواند و به قول رابعه " چنان بادی که رحمت باد بر باد " تا بیش از این بر صخره و سنگش نکوبد ، آواره دیار و نادیارش نسازد ، بر داربست جنون همسفر آونگانش نگرداند ، بگذارد تا سرود پری قصه هایش را زمزمه کند و به
قول فروغ تا " روزی باد او را با خود ببرد " که جز نغمه شاد نباشد .
" رها در باد " در نگاه اول ، آن گونه که در پیشانه کتاب نیز آمده "خود زیستنامه نویسی" است ، ولی هیچگاه در مرز و بوم زیستنامه یی محدود نمی ماند ، این تنگنا ها را در می نوردد و تا آن سوی فراخنای آفریده های ادبی موج می زند .
" رها در باد " از جنگل های سبز شعر و تخیل ، از رؤیا پردازی های رمانتیک و از بلورهای مرصع خیال و آرمان نیز عبور می کند .
" رها در باد " به زیبایی افسانه هاست ، رمان است و تاریخ نیز است . در عین حالی که رمان است ، ضد رمان هم است . تاریخ و ضد تاریخ هم است .
رمان است ، چرا که در تعریف رمان می آید ، رمان گسترش قهرمان در طول زمان است و قهرمانان "رها در باد " در طول زمان، گسترش می یابند و مصداق هستی و وجودی خود را می پرورانند (( البته مراد زمانی است که حوادث رمان دران اتفاق می افتد و به هیچ روی در خارج از رویداد های رمان ، تسری نمی یابد )) . اما گفتیم ضد رمان هم است ، چگونه ؟ زیرا که این شخصیت های سیر کننده و گسترش یابنده در درون زمان رمان ، ازانجا که شخصیت های تاریخی اند و ما با عینیت تاریخی آنها نیز آشنا هستیم ، چون در بیرون از رمان هم زیست دارند ، ناگزیر در ادامه خود از لایه های درونی رمان بیرون می آیند و به تاریخ می پیوندند ، این جاست که "رها در باد " ضد رمان می شود و باری چهره از نو می آراید و این بار روایتگر تاریخ می شود و از وقایع تاریخی و سوانح اجتماعی سخن می گوید .
" رها در باد " از تاریخی سخن می گوید که مملو از بیداد است ، از وحشت سازمانیافته حزب دموکراتیک خلق است ، از شکنجه و ارعاب و شکستاندن بنیاد های روح و روان مردمی است که باید بشکنند ، تا راه نفوذ و تسلط اشغالگران درین سرزمین بازشود .
" رها در باد " برهنه کردن چهره آدم هایی است که تاریخ بیش از یک دهه این کشور را با خون و جنون رقم زدند و تاریخی آفریدند فاجعه بارکه ادامه آن همچنان مصیبت پایان ناپذیری می نماید .
رها در باد ، به این نمایش تاریخی بسنده نمی کند ، ضد تاریخ می شود ، چرا که تنها راوی تاریخ آنهایی که مدعی ساختن تاریخ اند ، نیستند . ضد تاریخ نیز برادر دوگانگی تاریخ است . نویسنده " رها در باد " ضد تاریخ را نیز وارد ماجرا می کند . قهرمانانی ضد تاریخ را به صحنه داخل می کند تا تاریخ ضد اشغال و تجاوز را رقم زنند و تاریخی از گونه ی دیگر بنویسند ، و این تاریخ و ضد تاریخ البته که روند دراز دامانی است و ادامه خود را در امتداد زمان پیش خواهد برد ، تا باز در زمانه ی دیگر ، قلم دیگر ، تاریخ دیگر و ضد تاریخ دیگر ، از نو بنویسد .
و چنین است که " رها در باد " ضد تاریخ می شود و شرح و توصیف رنجها و تلاش های برهنه پایانی می گردد که کمر همت بسته اند تا از سنگ و صخره این خاک در برابر استیلاگران دفاع کنند و ثریای بها مدیحه سرای این شکم گرسنگان ضد تاریخ می شود .
از این جهت " رها در باد " کتابی ست بی همتا ، چند بعُدی ، با لایه های چندگانه ، درون بدرون ، با نقب ها و دالان های زیرزمینی و لایه های رازناک و رازمایه های غریب و گاهی باور نکردنی ، اسرار آمیز ، افسانه وار و با زبان پر قدرت و پر جذبه و واگویه های غم آلود و اشکبار ، که پرده از راز سرزمین خونباری بر می دارد که وطن من و توست و هرگز نمی توانی که اینهمه جنون و بربریت را تصور کنی ، یا باور کنی که چگونه آدمی می تواند تا این حد با هیولای وحشی درون خود به همذات پنداری نزدیک شود و تنانگی آن را از خود کند .
من زندگی نامه هایی خوانده ام که در آنها فقط خطوط مستقیمی کشیده شده اند ، بی هیچ موج و اوجی و بی هیچ جنب و حرکتی که حتا سطح زندگانی را بجنباند . سرنوشت های که رقم می خورند ، آنگونه که باید رقم بخورند ، از قبل پرداخته شده ، بی هیچ نشانه یی از فراز و نشیب هنرورزی ادبی، ایهام و استعار، خلاقیت و آفرینش بدیع ، و بی هیچ مایه یی از نو آوری و ترنمی که گوش ها را بنوازد و قلب ها را بلرزاند .
اما " رها در باد " ازین گون زیست نامه نویسی نیست . این مجموعه رقم می خورد آنگونه که نباید رقم بخورد . چهره می نمایاند ، آنگون که نباید چهره از پرده بیرون اندازد ، شوری به جنبش می آورد که ترا در خلوت فردی و آرامش چوکی مطالعه ات می جنباند ، موجی می آید و ترا با خود تا اعماق دریای گنگ و مبهم ارواح ناشناخته آدمها می کشاند ، آنچنانی که دچار واهمه می شوی و جای جای با خشم نفسگیر و توفنده امواج گرفتار می آیی که راه گریز در انتهای دهلیز موجها را گم می کنی . و بدینترتیب با پردازه های بکر و درهم تنیده ی حوادث و وقایع و خلق هیجانات درون بدرون و پیچیدگی های تخیل و سیالیت ذهن نویسنده ، به جای زندگی نامه ، هنرنادره یی خلق می شود که نمی توان آن را در یک نام ، یک نشان و یک قلم خواند ، بلکه هنر هفت قلمی است در خور ستایش که در پهنه ادبیات کشور ما زاده شده است .
در همین جا باید از یاد آوری یک نکته غفلت نشود که کتابی با این ارزشمندی و خلاقیت بدیع ، خونسردانه از جانب آگاهان فرهنگی نادیده انگاشته شده و چنان نمایانده اند که گویی اصلا چیزی به منصه ی ظهور نه پیوسته باشد و با کمال بی اعتنایی از کنار آن گذشته اند و یادی ازان نکرده اند که اینگونه برخورد غیر فرهنگی در فضای خلاقیت و آفرینش هنری ، آسیبناک خواهد بود و کمترین آسیبندگی آن ، جاگزینی آثار کم پایه در جایگاه آثاری با ارزش ادبی است .
نویسنده " رها در باد " درطی چهار سال کار و تلاش خستگی ناپذیر اثری آفریده کم نظیر و چنان قناویز رنگینی تنیده که تار و پود آن را به قول شاعر سیستان از جان خود مایه نهاده ، رنگش را از رنگین کمان آسمان کابل گرفته و پختگی و متانتش را از روح مقاومت رادمردان و راد زنانی به امانت یافته که جان داده اند ، ولی ایمان نباخته اند . اما امروز در حق این سرسپردگان راه آزادی و شرف انسانی سخت جفا می رود . من ازان جفای که دشمنان و ایادی دشمن بر آنان روا داشت و جان های پاک شان را سوخت ، سخن نمی گویم که فصل دیگری است ، سخن ازان جفایی است که این سوداگران خون که امروز بر اریکه قدرت تکیه زده اند در حق آنها روا می دارند ، از خونبهای آنان می خورند ، اما با دنائت بسیار ، نامی و یادی ازان گمنامان تاریخ ـ که به یقین روزی اعجاز ارواح مبارک آنها ، ضد تاریخ اینها را هم خواهند نوشت ـ نمی کنند .
آری ، گفتیم که استواری و پایداری این حریر هفت رنگ ، ازان نسج های جانبافت می آید ، که در تار های ظریف و ناپیدای آن ، بیم ها و امید ها ، عشق ها و آرمان ها ، حرمان و ناکامی ها ، راز ها و نیاز ها ، درد ها و بیقراری ها نهفته است و رنج ها و سرگردانی های بیکران نویسنده ، مردم ، شهر ، کوچه ، دشت ، صحرا ، راه و بیراه دران موج موج می زند ، دل می لرزاند و جان بی قرار می کند .
" رها در باد " سوگواری نامه ایست که چنان طوماری گسترده و هموار شده در پهنای شهر های پر فاجعه ، باره های ویران ، دره ها و وادی های خونبار ، کوهپایه ها و کوه بچه های مصیبت زده ، و همچنان در سرتا پای مردمی که دیگر قادر به تسلی دهی مصیبت های خود نیز نیستند ، حتا !
ثریا بها چهره شناخته شده درحلقه های مختلف سیاسی کشور، با سابقه ی روشن است . زن با استعداد و دلیر و برخاسته از خانواده مبارز ، و پروریده در دامان پدری که عمری را در زندان های استبداد و سرکوب گذرانیده ، اما تسلیم دژخیمان نگردیده است . ثریا نیز چون پدر بزرگوارش به تنهایی و یک تنه در عمق لحظات فاجعه زا و مرگ آفرین ، زندگی پر بیم و خطری را تجربه کرده است که کمتر زنی توانسته بدین پیمانه با مرگ و زندگی پنجه در پنجه درافگند .
وی که از جوانترین سال های زندگی اش ، در همسایگی و نزدیکی با خانواده های اعضای معتبرحزب خلق و پرچم زیسته ، شاهد آنچنان زد و بند های کثیف و سیاستبازی های ماکیاولی بوده که از تعجب و حیرت ، چشم را از کاسه سر بیرون می اندازد . او با چشمان باز ، لحظه به لحظه شاهد جنون و بی آزرمی های باور نکردنی رفیق کارمل ، ریاکاری های عجیب و فریبنده ، جفاکاریها ، ستمکاری ها ، فحشا ، فساد اخلاقی رهبران حزب ، تحقیر کردنها ، توهین کردنهای رفیقانه ، خشونت ها و جنگ های خانوادگی و مردسالارانه ی خانواده نجیب و دروغ ها و تزویر های سلیمان لایق ، راتب زاد و دیگران . . . بوده ، از اینرو تجارب و شناخت و چشمدید های او از شخصیت ها و روابط پیچیده و نیرنگساز این افراد با مقامات قدرت و اجانب و بخصوص موقعیت کارمل و نجیب و خانواده اش و دیگر اعضای حزب خلق و پرچم ، بسیارحیرت انگیز است و خواننده را به جایی می برد که همه تقدس های دروغین می شکنند
و همه شمایل و تمثال های پرداز یافته و غیر واقعی با رسوایی بزرگ از هم فرو می پاشند . خواننده به وضاحت و روشنی در می یابد چه دیو های وحشتناکی در درون این متظاهران به ظاهر دوست خلق و کارگران و زحمتکشان ، نفس می کشیده است و داکتر نجیب چه اهریمن ویرانگر و خونخواری بوده که در ظلمات نهانش دریا های وحشت و جنون جاری بوده است . مردی که به خدمه منزل تجاوز می کند ، برادر را آن چنان درونکوب و شخصیت فروشکسته می سازد که تعادل ذهنی و روانی اش را از دست می دهد و حتا حرمت مادر را نگه نمی دارد و او را لت و کوب فزیکی می کند و با پدر . . . که دیگر باور کردنی نیست .
تصویر اهریمنیی که ثریا بها از داکتر نجیب در برابر چشمان خواننده قرار می دهد ، این فکر را در ذهن خطور می دهد که چه بدبخت اند مردمی که چنین دیو های درظلمت نهفته ، ناگهان بر مقدرات و سرنوشت شان حاکم می شوند و هست و نیست شان را برباد می دهند و فاجعه یی می آفرینند که پس از دهه ها و سده ها هنوز برطرف شدنی نیستند و بدبختانه شمار اینگونه جانیان و فاجعه آفرینان در تاریخ کم هم نیست .
در همین دوران نزدیک می بینیم که صدام و قذافی و اسد و نجیب و حفیظ الله امین و تره کی و دیگران چه توحشی که برپا نکردند !؟
ثریا بها در رها در باد ، روایتگر بسا اتفاقاتی است که خون از دیده و آتش از جگر را به فوران می آورد . او از همان حوادث ، خشونتها و جنایاتی سخن می گوید که لحظه به لحظه با آنها زیسته و دقیقه به دقیقه دران گرداب فجایع و جنایات بی بدیلی که بر مردم رفته است ، اسیر بوده و همه را با گوشت و پوست خود لمس کرده و با هزاران بیم و اضطراب و دلهره آنها را از سر گذرانده و با تهور فرار و مهاجرت های پی در پی ، از میانه آنهمه خون و آتش و مرگ راه نجات خود را جسته است .
( رها در باد ) تاریخ زنده و روایت دردناک از فرومایگی ها ، خود فروخته گی ها ، هبوط شخصیت و سقوط وجدان دست نشاندگانی در افغانستان است که برای رسیدن به قدرت از انجام هیچگونه جنایتی در حق مردم دریغ نداشتند .
نمایانگر خصوصیات هیستریک و جنون زده گی آنهایی ست که برای دفع عطش جنون زده گی شان ، با کشتار کودکان و زنان و جوانان و نابودی دیگران خود را سیراب کردند .
حجم بزرگی از کتاب هم به نگارگری از چهره و سیمای مرد قدرتمند جهاد و جنگ ، احمد شاه مسعود اختصاص یافته و نویسنده با شیفتگی خاص از کارکردها ، کارنامه ها ، کرکتر و سجایا و کنش ها و واکنش های قهرمان رمانش سخن می راند و آن را در جایگاه فرازین می نشاند .
مسعود شخصیت محوری این شهنامه و پهلوان اصلی این نامه قهرمانان است . همان گونه که رستم قهرمان شهنامه ، روح و روان و عامل پیش برنده ی حوادث و سوانح شهنامه است و با بیرون رفتن رستم از شهنامه ، جهان ناگهان از تب و تاب می افتد و آن کتاب سترگ از جوش و خروش خالی می شود ، درین کتاب نیز مسعود چنین نقشی را بازی می کند و با " رها شدن مسعود در باد های سرگردان " شهنامه ی منثور نوین ـ شگفتا بار دیگر تداعی با شهنامه منثور ابومنصوری رخ داد ـ نیز از هیجان و شور زندگی تهی می شود و دچار خالیی ایام می گردد .
. . . با این یادمان و تشبیه در اخیر نوشته فکر می کنم ، جای خوبی است که به گفتار خود در مورد کتاب بها پایان دهم ، ورنه این کتاب بهایی دارد که بسیار می توان در باره ی آن نوشت .
|