کابل ناتهـ، Kabulnath




















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

مریم محبوب

 
 
   معرفی کتاب (( رها در باد ))

ثریا بهاء
ستیزنده بالی" رها در باد ها "ی سرگردان

 
 



"رها در باد "سخت اعجاب انگیز و سخت شگفتی زاست ، نه برای این که دران سخنی از رهایی در باد های دور و نزدیک می رود ، یا از باد های موافق و مخالف ، باد شُرطه و باد صبا ، نه برای این که دران از" گنج باد آورد " حرف و حدیثی است ، نه این که تنها پیامی از بال گشادن در اوج است و در فراز ، یا نویدی از سوار شدن بر بال باد های آبی و شفافی که تا پشت بام های اسطوره یی آرمانشهر مان می برد ، بلکه " رها در باد " ، درافتادن با باد است ، پنجه درافگندن در پنجه باد است ، تازیانه زدن در چشم باد است و برافراشتن در برابر باد است و برافشاندن راز های نهفته باد است . بال در بال باد تاختن و توزیدن است ، تنگِ سوار باد ، شهسوارانه تازیدن است .

" رها در باد" معجونی است ازهمه ی اینها ، از همه ی این رویارویی با بادها ، با باد های تاریک ، باد های ویرانگر ، باد های توفانی ، باد های مشرق و مغرب که سبزینه ها را می خشکاند ، و ثریای بها نویسنده و نگارگر این باد ها در رواق آسمان ادبیات امروز ما ، که خود پنجه در پنجه ی این باد های سرگردان در انداخته ، خرمن زندگانی خود را برباد می دهد ، سرمایه هستی و جوانی خود را بر بال باد می اندازد ، بال در بال باد در شهر می پییچد ، در میانه ی خیابان خاکسوده می شود ، در دشت و هامون فریاد می زند ، در کوه می لغزد و هیاهوی ماندگاردره های وحشی تر از باد می گردد ، تا باشد که باد های غلتان کوه و دره را نسیموار به نجوا بخواند و به قول رابعه " چنان بادی که رحمت باد بر باد " تا بیش از این بر صخره و سنگش نکوبد ، آواره دیار و نادیارش نسازد ، بر داربست جنون همسفر آونگانش نگرداند ، بگذارد تا سرود پری قصه هایش را زمزمه کند و به قول فروغ تا " روزی باد او را با خود ببرد " که جز نغمه شاد نباشد .


" رها در باد " در نگاه اول ، آن گونه که در پیشانه کتاب نیز آمده "خود زیستنامه نویسی" است ، ولی هیچگاه در مرز و بوم زیستنامه یی محدود نمی ماند ، این تنگنا ها را در می نوردد و تا آن سوی فراخنای آفریده های ادبی موج می زند .
" رها در باد " از جنگل های سبز شعر و تخیل ، از رؤیا پردازی های رمانتیک و از بلورهای مرصع خیال و آرمان نیز عبور می کند .
" رها در باد " به زیبایی افسانه هاست ، رمان است و تاریخ نیز است . در عین حالی که رمان است ، ضد رمان هم است . تاریخ و ضد تاریخ هم است .
رمان است ، چرا که در تعریف رمان می آید ، رمان گسترش قهرمان در طول زمان است و قهرمانان "رها در باد " در طول زمان، گسترش می یابند و مصداق هستی و وجودی خود را می پرورانند (( البته مراد زمانی است که حوادث رمان دران اتفاق می افتد و به هیچ روی در خارج از رویداد های رمان ، تسری نمی یابد )) . اما گفتیم ضد رمان هم است ، چگونه ؟ زیرا که این شخصیت های سیر کننده و گسترش یابنده در درون زمان رمان ، ازانجا که شخصیت های تاریخی اند و ما با عینیت تاریخی آنها نیز آشنا هستیم ، چون در بیرون از رمان هم زیست دارند ، ناگزیر در ادامه خود از لایه های درونی رمان بیرون می آیند و به تاریخ می پیوندند ، این جاست که "رها در باد " ضد رمان می شود و باری چهره از نو می آراید و این بار روایتگر تاریخ می شود و از وقایع تاریخی و سوانح اجتماعی سخن می گوید .
" رها در باد " از تاریخی سخن می گوید که مملو از بیداد است ، از وحشت سازمانیافته حزب دموکراتیک خلق است ، از شکنجه و ارعاب و شکستاندن بنیاد های روح و روان مردمی است که باید بشکنند ، تا راه نفوذ و تسلط اشغالگران درین سرزمین بازشود .

" رها در باد " برهنه کردن چهره آدم هایی است که تاریخ بیش از یک دهه این کشور را با خون و جنون رقم زدند و تاریخی آفریدند فاجعه بارکه ادامه آن همچنان مصیبت پایان ناپذیری می نماید .

رها در باد ، به این نمایش تاریخی بسنده نمی کند ، ضد تاریخ می شود ، چرا که تنها راوی تاریخ آنهایی که مدعی ساختن تاریخ اند ، نیستند . ضد تاریخ نیز برادر دوگانگی تاریخ است . نویسنده " رها در باد " ضد تاریخ را نیز وارد ماجرا می کند . قهرمانانی ضد تاریخ را به صحنه داخل می کند تا تاریخ ضد اشغال و تجاوز را رقم زنند و تاریخی از گونه ی دیگر بنویسند ، و این تاریخ و ضد تاریخ البته که روند دراز دامانی است و ادامه خود را در امتداد زمان پیش خواهد برد ، تا باز در زمانه ی دیگر ، قلم دیگر ، تاریخ دیگر و ضد تاریخ دیگر ، از نو بنویسد .
و چنین است که " رها در باد " ضد تاریخ می شود و شرح و توصیف رنجها و تلاش های برهنه پایانی می گردد که کمر همت بسته اند تا از سنگ و صخره این خاک در برابر استیلاگران دفاع کنند و ثریای بها مدیحه سرای این شکم گرسنگان ضد تاریخ می شود .
از این جهت " رها در باد " کتابی ست بی همتا ، چند بعُدی ، با لایه های چندگانه ، درون بدرون ، با نقب ها و دالان های زیرزمینی و لایه های رازناک و رازمایه های غریب و گاهی باور نکردنی ، اسرار آمیز ، افسانه وار و با زبان پر قدرت و پر جذبه و واگویه های غم آلود و اشکبار ، که پرده از راز سرزمین خونباری بر می دارد که وطن من و توست و هرگز نمی توانی که اینهمه جنون و بربریت را تصور کنی ، یا باور کنی که چگونه آدمی می تواند تا این حد با هیولای وحشی درون خود به همذات پنداری نزدیک شود و تنانگی آن را از خود کند .

من زندگی نامه هایی خوانده ام که در آنها فقط خطوط مستقیمی کشیده شده اند ، بی هیچ موج و اوجی و بی هیچ جنب و حرکتی که حتا سطح زندگانی را بجنباند . سرنوشت های که رقم می خورند ، آنگونه که باید رقم بخورند ، از قبل پرداخته شده ، بی هیچ نشانه یی از فراز و نشیب هنرورزی ادبی، ایهام و استعار، خلاقیت و آفرینش بدیع ، و بی هیچ مایه یی از نو آوری و ترنمی که گوش ها را بنوازد و قلب ها را بلرزاند .
اما " رها در باد " ازین گون زیست نامه نویسی نیست . این مجموعه رقم می خورد آنگونه که نباید رقم بخورد . چهره می نمایاند ، آنگون که نباید چهره از پرده بیرون اندازد ، شوری به جنبش می آورد که ترا در خلوت فردی و آرامش چوکی مطالعه ات می جنباند ، موجی می آید و ترا با خود تا اعماق دریای گنگ و مبهم ارواح ناشناخته آدمها می کشاند ، آنچنانی که دچار واهمه می شوی و جای جای با خشم نفسگیر و توفنده امواج گرفتار می آیی که راه گریز در انتهای دهلیز موجها را گم می کنی . و بدینترتیب با پردازه های بکر و درهم تنیده ی حوادث و وقایع و خلق هیجانات درون بدرون و پیچیدگی های تخیل و سیالیت ذهن نویسنده ، به جای زندگی نامه ، هنرنادره یی خلق می شود که نمی توان آن را در یک نام ، یک نشان و یک قلم خواند ، بلکه هنر هفت قلمی است در خور ستایش که در پهنه ادبیات کشور ما زاده شده است .
در همین جا باید از یاد آوری یک نکته غفلت نشود که کتابی با این ارزشمندی و خلاقیت بدیع ، خونسردانه از جانب آگاهان فرهنگی نادیده انگاشته شده و چنان نمایانده اند که گویی اصلا چیزی به منصه ی ظهور نه پیوسته باشد و با کمال بی اعتنایی از کنار آن گذشته اند و یادی ازان نکرده اند که اینگونه برخورد غیر فرهنگی در فضای خلاقیت و آفرینش هنری ، آسیبناک خواهد بود و کمترین آسیبندگی آن ، جاگزینی آثار کم پایه در جایگاه آثاری با ارزش ادبی است .
نویسنده " رها در باد " درطی چهار سال کار و تلاش خستگی ناپذیر اثری آفریده کم نظیر و چنان قناویز رنگینی تنیده که تار و پود آن را به قول شاعر سیستان از جان خود مایه نهاده ، رنگش را از رنگین کمان آسمان کابل گرفته و پختگی و متانتش را از روح مقاومت رادمردان و راد زنانی به امانت یافته که جان داده اند ، ولی ایمان نباخته اند . اما امروز در حق این سرسپردگان راه آزادی و شرف انسانی سخت جفا می رود . من ازان جفای که دشمنان و ایادی دشمن بر آنان روا داشت و جان های پاک شان را سوخت ، سخن نمی گویم که فصل دیگری است ، سخن ازان جفایی است که این سوداگران خون که امروز بر اریکه قدرت تکیه زده اند در حق آنها روا می دارند ، از خونبهای آنان می خورند ، اما با دنائت بسیار ، نامی و یادی ازان گمنامان تاریخ ـ که به یقین روزی اعجاز ارواح مبارک آنها ، ضد تاریخ اینها را هم خواهند نوشت ـ نمی کنند .
آری ، گفتیم که استواری و پایداری این حریر هفت رنگ ، ازان نسج های جانبافت می آید ، که در تار های ظریف و ناپیدای آن ، بیم ها و امید ها ، عشق ها و آرمان ها ، حرمان و ناکامی ها ، راز ها و نیاز ها ، درد ها و بیقراری ها نهفته است و رنج ها و سرگردانی های بیکران نویسنده ، مردم ، شهر ، کوچه ، دشت ، صحرا ، راه و بیراه دران موج موج می زند ، دل می لرزاند و جان بی قرار می کند .
" رها در باد " سوگواری نامه ایست که چنان طوماری گسترده و هموار شده در پهنای شهر های پر فاجعه ، باره های ویران ، دره ها و وادی های خونبار ، کوهپایه ها و کوه بچه های مصیبت زده ، و همچنان در سرتا پای مردمی که دیگر قادر به تسلی دهی مصیبت های خود نیز نیستند ، حتا !
ثریا بها چهره شناخته شده درحلقه های مختلف سیاسی کشور، با سابقه ی روشن است . زن با استعداد و دلیر و برخاسته از خانواده مبارز ، و پروریده در دامان پدری که عمری را در زندان های استبداد و سرکوب گذرانیده ، اما تسلیم دژخیمان نگردیده است . ثریا نیز چون پدر بزرگوارش به تنهایی و یک تنه در عمق لحظات فاجعه زا و مرگ آفرین ، زندگی پر بیم و خطری را تجربه کرده است که کمتر زنی توانسته بدین پیمانه با مرگ و زندگی پنجه در پنجه درافگند .
وی که از جوانترین سال های زندگی اش ، در همسایگی و نزدیکی با خانواده های اعضای معتبرحزب خلق و پرچم زیسته ، شاهد آنچنان زد و بند های کثیف و سیاستبازی های ماکیاولی بوده که از تعجب و حیرت ، چشم را از کاسه سر بیرون می اندازد . او با چشمان باز ، لحظه به لحظه شاهد جنون و بی آزرمی های باور نکردنی رفیق کارمل ، ریاکاری های عجیب و فریبنده ، جفاکاریها ، ستمکاری ها ، فحشا ، فساد اخلاقی رهبران حزب ، تحقیر کردنها ، توهین کردنهای رفیقانه ، خشونت ها و جنگ های خانوادگی و مردسالارانه ی خانواده نجیب و دروغ ها و تزویر های سلیمان لایق ، راتب زاد و دیگران . . . بوده ، از اینرو تجارب و شناخت و چشمدید های او از شخصیت ها و روابط پیچیده و نیرنگساز این افراد با مقامات قدرت و اجانب و بخصوص موقعیت کارمل و نجیب و خانواده اش و دیگر اعضای حزب خلق و پرچم ، بسیارحیرت انگیز است و خواننده را به جایی می برد که همه تقدس های دروغین می شکنند و همه شمایل و تمثال های پرداز یافته و غیر واقعی با رسوایی بزرگ از هم فرو می پاشند . خواننده به وضاحت و روشنی در می یابد چه دیو های وحشتناکی در درون این متظاهران به ظاهر دوست خلق و کارگران و زحمتکشان ، نفس می کشیده است و داکتر نجیب چه اهریمن ویرانگر و خونخواری بوده که در ظلمات نهانش دریا های وحشت و جنون جاری بوده است . مردی که به خدمه منزل تجاوز می کند ، برادر را آن چنان درونکوب و شخصیت فروشکسته می سازد که تعادل ذهنی و روانی اش را از دست می دهد و حتا حرمت مادر را نگه نمی دارد و او را لت و کوب فزیکی می کند و با پدر . . . که دیگر باور کردنی نیست .
تصویر اهریمنیی که ثریا بها از داکتر نجیب در برابر چشمان خواننده قرار می دهد ، این فکر را در ذهن خطور می دهد که چه بدبخت اند مردمی که چنین دیو های درظلمت نهفته ، ناگهان بر مقدرات و سرنوشت شان حاکم می شوند و هست و نیست شان را برباد می دهند و فاجعه یی می آفرینند که پس از دهه ها و سده ها هنوز برطرف شدنی نیستند و بدبختانه شمار اینگونه جانیان و فاجعه آفرینان در تاریخ کم هم نیست .
در همین دوران نزدیک می بینیم که صدام و قذافی و اسد و نجیب و حفیظ الله امین و تره کی و دیگران چه توحشی که برپا نکردند !؟
ثریا بها در رها در باد ، روایتگر بسا اتفاقاتی است که خون از دیده و آتش از جگر را به فوران می آورد . او از همان حوادث ، خشونتها و جنایاتی سخن می گوید که لحظه به لحظه با آنها زیسته و دقیقه به دقیقه دران گرداب فجایع و جنایات بی بدیلی که بر مردم رفته است ، اسیر بوده و همه را با گوشت و پوست خود لمس کرده و با هزاران بیم و اضطراب و دلهره آنها را از سر گذرانده و با تهور فرار و مهاجرت های پی در پی ، از میانه آنهمه خون و آتش و مرگ راه نجات خود را جسته است .

( رها در باد ) تاریخ زنده و روایت دردناک از فرومایگی ها ، خود فروخته گی ها ، هبوط شخصیت و سقوط وجدان دست نشاندگانی در افغانستان است که برای رسیدن به قدرت از انجام هیچگونه جنایتی در حق مردم دریغ نداشتند .
نمایانگر خصوصیات هیستریک و جنون زده گی آنهایی ست که برای دفع عطش جنون زده گی شان ، با کشتار کودکان و زنان و جوانان و نابودی دیگران خود را سیراب کردند .

حجم بزرگی از کتاب هم به نگارگری از چهره و سیمای مرد قدرتمند جهاد و جنگ ، احمد شاه مسعود اختصاص یافته و نویسنده با شیفتگی خاص از کارکردها ، کارنامه ها ، کرکتر و سجایا و کنش ها و واکنش های قهرمان رمانش سخن می راند و آن را در جایگاه فرازین می نشاند .
مسعود شخصیت محوری این شهنامه و پهلوان اصلی این نامه قهرمانان است . همان گونه که رستم قهرمان شهنامه ، روح و روان و عامل پیش برنده ی حوادث و سوانح شهنامه است و با بیرون رفتن رستم از شهنامه ، جهان ناگهان از تب و تاب می افتد و آن کتاب سترگ از جوش و خروش خالی می شود ، درین کتاب نیز مسعود چنین نقشی را بازی می کند و با " رها شدن مسعود در باد های سرگردان " شهنامه ی منثور نوین ـ شگفتا بار دیگر تداعی با شهنامه منثور ابومنصوری رخ داد ـ نیز از هیجان و شور زندگی تهی می شود و دچار خالیی ایام می گردد .
. . . با این یادمان و تشبیه در اخیر نوشته فکر می کنم ، جای خوبی است که به گفتار خود در مورد کتاب بها پایان دهم ، ورنه این کتاب بهایی دارد که بسیار می توان در باره ی آن نوشت .
 

 
 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۲۰۲          سال نهــــــــــم                      میزان/عقرب   ۱۳۹۲                ۱۶ اکتوبر   ۲۰۱۳