کابل ناتهـ، Kabulnath




















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

هادی میران

 
 
یک فی البداهه


 
 
 

   

حرفی بزن، شعری بخوان ، شوری به پا کن
 از بغض لبهای غریبت بخیه وا کن

از غرب کابل تا بیابان خیالم
 در جاده های باورم گیسو رها کن

پلکلی بزن تا شور در شعرم نشیند
 آدم گری های مرا غرق حوا کن

ایمان که آوردی نماز عاشقی را
 صبح غزل پشت سر من اقتدا کن

نام مرا در تار جاری کن، پس از آن
در دشت سرگردانی ات عاشق صدا کن

این جاده آشفته پایان می پذیرد
 امروز نه، فردا، توکل بر خدا کن

 

۱۱ اکتبر ۲۰۱۳ کابل

 

 

یک غزل تازه

به یادت هست شامی را که تاک آرزو خم شد؟
نخستین خوشه ی شیرین دیدارت فراهم شد

خیال هاجرم در جستجوی قطره آبی بود
لب آشفته ات فواره زد، الطاف زمزم شد

امید من گره افتاد در گیسوی چشمانت
گره پشت گره پیچید و با پلک تو محکم شد

دل حّوایی ات از دامن فردوس بیرون زد
میان برگ گل رقصید و گردنبند آدم شد

زمین چرخید و در طاق کلیسای خیال من
حضور اقدست روشن شد و تصویر مریم شد

کنار باغسار عاشقی در حوزه ی مهرت
دلم آموخت فقه چشمهایت را، مُعَمَم شد

نمی دانم چه می گفتیم اما بار سنگینی
برای مدتی از شانه ی لبهای ما کم شد

 

۱۵ اکتوبر ۲۰۱۳

 

 

 
 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۲۰۲          سال نهــــــــــم                      میزان/عقرب   ۱۳۹۲                ۱۶ اکتوبر   ۲۰۱۳