۱
من زندگی را دیده ام
روی چشمان مریم فاحشه ای
که
معاشقه میکرد
پتو را کنار میزد
تن برهنه اش را صلیب آزادی نامید
و
من از عقب پنجره ی خیابان
جسورانه
زندگی را امید نامیدم
مانی و میترا ام را با بوسه هایم
ترجمه کردم
وقتی تو
در منزل خودم از من عقب نیشینی کردی
حالا
جهان مرا در خاک نومیدی دفن میکند
و جنازه ام را
شاعری میخواند
که
روی سنگ مزارم مینویسد
" مرگ تو روی صفحه ی تاریخ اتفاق می افتد "
۲
من
باغ معلق تو ام
که لبانم پوسیده ز بوسه های توست
و
تنم بوی عرق مذهب میدهد
وجود من
قافیه ی غزل گم شده یست
که تو هنوز نسروده ی
حالا وقتی
چشمانم سکوت میکنند
زمان در خواب بی فرجام اند
من از جنس بیگانه ام
که
خوابیده روی بستر عورم
بگذار
در اعماق خاموشی آزاد بیمیرم
با غرور سبز
و شعار آزادی
حالا تو
کوشش کن, من دوباره عاشقت
بشم..
اندیشه شاهی.
|