۱-
دست های بی ریشه ام را
در گلدان عشق می کارم،
انگشتانی که همیشه
خوشه های اندوه را می فشرند،
شاید ازبوسه های مکرر خورشید
آغاز تولدی دوباره باشند.
۲-
نسیم یادت وزید،
بوسه ای نثارش کردم،
موج تنهایی ام طوفانی شد
و به عمق بحرعشقت پرتابم کرد،
بیا شیشه های همدیگررا بشکنیم
یک آیینه باشیم!
۳-
سکوت...
حرفناگفتهایست
که به گلوی دلم چنگ می زند،
سخن چگونه پر بگشاید،
وقتی واژه ها در قفس اند؟!
۴-
خسته ام از دیارآدمک ها،
سفرم این بار
به شهرآسمان است،
به خانه ماه
و سوغاتی ام
چمدانی پر از ستاره
خواهد بود.
۵-
من بی تو
درباغچه دلم درد می کارم،
یادت اما
آن قدر زیباست
که عشق می روید.
۶-
نگاه تلخ خاک به باغچه تشنه
حوض، تنها وخالی
درحسرت تصویرپاییزی باغ
آسمان خسته ازابرهای ولگرد
ومن ازپشت پنجره
نگاه نگرانم را می دزدم !
«شیرین حضرتی»
|