شفیعی کدکنی، در کتاب "موسیقی شعر" اش، شعر را چنین تعریف میکند: "شعر در حقیقت چیزی نیست جز شکستن نرم زبان عادی و منطقی." اینگونه برخورد با شعر، بندبال از افکار و نوشته های فرمالیست های روسی، همچون شکلوفسکی و ایکنبوم، مقیاس تفاوت میان کلام غیر شعری و شعری را بر اساس شکستن نرم زبان عادی و منطقی بنا میکند. این برخورد با شعر، از دید ما، دامنه ای کلام شعری را وسعت داده و زمینه را برای اینکه "شعر منثور" نیز شامل قلمرو "شعر" شمرده شود مهیا میکند. پس این متن را برای همین هدف مینگاریم.
هنگامیکه کدکنی درصحنه ای نقد و نقد بازی ادب فارسی با "موسیقی شعر" اش حضور میکند، و نرم شکنیی زبان عادی و منطقی را مقیاس میگذارد برای تشخیص شعر از غیر شعر، فضای بحث ادبی پر از دید قدیمی تر و مروج تر از شعر است. برای اینکه اهمیت و تجانس مقیاس نرم شکنیی زبان عادی و منطقی را مکمل تر و بهتر توانسته باشیم توزیع کنیم، در قدم اول چند نکته ای ضروری، اما کوتاه، در باره ای دید قدما ارایه میداریم. شعر ،از دید قدما، انعکاسی است از ذهنیت خاص شاعرانه. از این دید، مقیاس کلام شعری و غیر شعری استوار است بر اساس توانایی سراینده از استفاده ای عناصر پزیرفته شده ای که مربوط به یک ذهنیت خاصی شاعرانه میباشد. به عباره دیگر، خود ترکیب کلمات سراینده اهمیت مستقل در ارتباط با شعر بودن و نبودن ترکیبش ندارد؛ آنچه اهمیت دارد ذهنیت شاعرانه ایست که سراینده از آن استفاده مینماید. این ذهنیت شاعرانه چیزی دیگری نیست بجز ازعناصر پذیرفته
شده، مانند تشبیه و استعاره و کنایه و وزن و قافیه و امثال آنان. پس بیمورد نیست که قدما تشبیه و استعاره و کنایه و قافیه و وزن و امثال آنانرا عناصر حتمیی کلام شعری میشمردند، و مقیاس شعر بودن و نبودن کلام سراینده را در چگونگیی استفاده ای او از این عناصر میدانستند. برای خواننده ای این متن در این قسمت شاید سوالی پیش آید که آیا تشبیه و استعاره و کنایه و وزن و قافیه و امثال آنان، یعنی عناصر ذهنیت شاعرانه، در حقیقت نرم زبان عادی و منطقی را نمیشکنند؟ و اگر قبول کنیم که میشکنند، پس برخورد کدکنی با شعر چی برتری دارد بر دید قدما؟ بطور مثال، کلام عادی و منطقی ی "معشوق من زیباست" را با استفاده از عناصر ذهنیت شاعرانه میتوان رنگ شعر بخشید وقتیکه میگوییم "بت دارم که گرد گل ز سنبل سیاه بان دارد." در جواب باید گفت که بدون شک عناصر ذهنیت شاعرانه نرم زبان عادی و منطقی را دقیق میشکنند؛ اما، دید قدما عاری از آن عینیت یست که
کدکنی میخواهد بر اساس مقیاس آن وسعت کلام شعری را گسترش دهد. یعنی چی؟ چون مضمون این نوشته "شعر منثور" است، آنچه مطرح بحث است اینست که چگونه موجودیت اوزان عروضی میتوانند مقیاس شعر بودن و نبودن کلام باشند. به عباره ای دیگر، قدما اوزن عروضی را جزو ذهنیت شعری میشمردند و هر آن ترکیبی که عاری از آن بود، آنرا شعر نمیشمردند. و ازهمین لحاظ، هنوز هم اکثریت آنانیکه با شعر مقفی و موزون ملموس اند "شعر منثور" را "شعر" بحساب نمیگیرند. پس میرویم سراغ تحلیل کدکنی در "موسیقی شعر" اش تا دریابیم که برخورد او با شعر از دیدگاه نرم شکستن زبان عادی و منطقی چگونه آن کلامی را که عاری از اوزان عروضی است و قدما آنرا "شعر" نیشمردند در گستره ای کلام شعری جاگزین میکند.
کدکنی هویت "شعر منثور" را منحیث کلام شعری از چگونگیی ترکیب و در هم آویختن کلمات سراینده اش اشتقاق میکند؛ این اشتقاق او ریشه در تعریف او از شعر دارد: "شعر در حقیقت چیزی نیست جز شکستن نرم زبان عادی و منطقی." همانطور که ما در بالا اشاره کردیم، کدکنی نیز، در قدم نخست، به این اشاره میکند که شکستن نرم زبان عادی و منطقی در قدما با در هم ریختن کلمات و پیوند دادن آنها توسط استفاده از تشبیه و استعاره و همچون عناصر توام بوده است؛ ولی اینگونه نرم شکنی ها همیشه با اوزان عروضی همراه بوده اند. اما، کدکنی به این عقیده است که در شعر شاعران اصیل، همچون فردوسی و مولانا و حافظ و دیگران، برعلاوه ای حضور اوزان عروضی، چگونگیی ترکیب و در آویختن کلمات با هم نوعی "نظام" خاصی را نیز میآفریند که این "نظام" فراسوی، و بدون اتکا به کاربرد از، اوزان عروضی است. کدکنی مفکوره ای "نظام" را با "نظم" تشخیص میدهد و "نظام" را معادل با آن
مفهوم ی پیچیده و دشوار که در هنر کاربرد کلمات و ارتباطات آنان در شعر فردوسی ومولانا و حافظ و همچون وجود دارد دانسته و "نظم" را با همان معنای مورد نظر عامه ای اهل ادب که چیزی است مساوی با رعایت وزن و قافیه میشمارد. همین تجانس میان "نظام،" که از ترکیب و در هم آویختن کلمات بمیان میاید، و "نظم،" که رکن حتمی اش اوزان عروضی است، برای کدکنی، زمینه ای اشتقاق "شعر منثور" را از استقلال ترکیبات کلمات، و نه از سهم آنان در اوزان عروضی، ایجاد میکند. این تجانس خود دامنه ای کلام شعری را گسترده تر نموده تا آنجایکه کدکنی بسیاری از "شطح" های صوفیه را، مانند شطحیات بایزید بسطامی، که عاری از اوزان عروضی اند، دارای "نظام" شمرده و آنانرا از جمله ای والاترین اشعار منثور ادب فارسی بحساب میگیرد. جوهر شعر، به عقیده ای کدکنی، از "نظام" سرچشمه میگیرد: این "نظام" گاه با "نظم" همراه است، همچون اشعار فردوسی و حافظ و مولانا، گاه از
"نظم" جداست، همچون شطح های صوفیه، و گاه تنها "نظم" است و "نظام" وجود ندارد، همچون اکثریت سخنانی بی ارزش و مبتذل و مکرر که در طول قرون بنام شعر نگاشته شده اند.
برای اینکه مفکوره ای "نظام" را منحیث مقیاس کلام شعری جاگزین کرده باشد، کدکنی "اشعار" احمد شاملو را به تحلیل میگیرد. پیش از پرداخت به این تحلیل، مختصر یادآور میشویم که منظور کدکنی از "نظام" معنی از نو آفریدن است: دست یابی به ساحات تازه و نو در قلمرو کلمات. برای کدکنی، عامل آفرینش "نظام" در اشعار شاملو توجهی است که او به عنصر زبان و کشف ابعاد نو در زنجیره ای گفتار و ساحات کلمه دارد. او دقیق و با ژرف دریافته است که هر کلمه در "نظام" سخن میتواند انواع حالات را در خواننده بر انگیزد؛ اما او اینرا نیز عمیق درک کرده است که کلمات یا در زنجیره ای عادی و طبیعیی شان از قلمرو شعر بیرون اند و یا در مسیر شاعرانه ای قدیمیی قرار دارند که دستفرسود ادیبان نو و کهنه اند. بنابرین، او برای رسیدن به ساحات تازه و نو در قلمرو کلمات نرم زبان را میشکند. اینجا باید درنگ کرد تا مفهوم "نظام" را آنچنان که در اشعار شاملو مطرح، و
برای کدکنی نمونه است، درک کرد. کدکنی اشعار شاملو را از آن جهت دارای "نظام" میپذیرد که شاملو برای رسیدن به ساحات تازه و نو در قلمرو کلمات نرم زبان را میشکند. پس آنچه مطرح است نرم شکنیی زبان عادی و منطقی برای رسیدن به ساحات تازه و نو در قلمرو کلمات است، نه اینکه هدف خود نرم شکستن زبان عادی و منطقی باشد.
شاملو برای رسیدن به ساحات تازه و نو در قلمرو کلمات در دو جانب نرم زبان عادی و منطقی را میشکند: اول، در انتخاب واحد های بیشمار کلمه که هر کدامی یش را بتناسب نیاز روحی یش بجای خودش احضار میکند، و، دوم، در کنار قرار دادن عناصری که در نرم عادی زبان شعر هیچ کس آنها را در کنار هم قرار نمیدهد. پس از این رهگذر، تصویر های که در شعر او بوجود می آیند در معیار های عادی شعر، حتی شعر نو، غالبا در نگاه نخستین غریب می نماید. به این شعر شاملو توجه نماید:
کاشفان چشمه
کاشفان فروتن شوکران
جوینده گان شادی در مجمر ی آتشفشان ها
شعبده بازان لبخند در شبکلاه درد
با جاپایی ژرف تر از شادی
در گذرگاه پرنده گان
در برابر تندر می ایستند
خانه را روشن میکنند
و می میرند.
وقیتکه شاملو میگوید "شعبده بازان لبخند در شبکلاه درد" یا "با جاپایی ژرف تر از شادی در گذرگاه پرندگان،" برای کدکنی، اینگونه شکستن نرم زبان است که "نظام" میآفریند؛ یعنی، شاملوعناصر مادی و معنوی را که هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند آنطور در کنار هم میگذارد که معانیی که این ترکیبات بیرون میدهد پیش از او وجود نداشته اند. پس چنانکه پیشتر مختصر یاد کردیم، "نظام" آنگاه در شعر حاضر است که ترکیب کلمات نرم زبان عادی و منطقی را آنگونه بشکند که حاصل آن معنیی باشد از نو؛ از این دیدگاه، موجودیت اوزان عروضی، حد اقل در ارتباط با شعر منثور، هیچگونه رول حتمیی را بازی نمیکند. بطور مثال، این مصرع ای منوچهری، "چو از زلف شب باز شد تابها،" با استفاده از استعاره نرم زبان عادی و منطقی را شکستانده و ترکیبی در باب سیاهی شب و ارتباط آن با سیاهی زلف میآفریند. اما این ترکیب معنیی نوی از خود بیرون نمیدهد چونکه مطلب ارتباط سیاهی شب و
رنگ زلف معنی است قبلی که همه آنرا میدانند؛ آنچه نو است درینجا مجاز نو ست. اما در شعر شاملو وقیتکه میگوید "با جاپایی ژرف تر از شادی در گذرگاه پرندگان" و یا در شعر مولانا وقتیکه میسراید "آینه ای صبوح را ترجمه ای شبانه کن" معنیی نوی از این ترکیبات کلمات زاده میشود: یعنی همین و لاغیر.
در آخر، کدکنی برای اینکه برای "شعر منثور" هویت مستقل از "نثر" تراشیده باشد، تفاوتی را که میان "شعر منثور" و "نثر شاعرانه" میبیند در میان می آورد. از دید او، در نثر شاعرانه، حال و هوای نثر - یعنی مفاهیم منطقی و گزارشی و اخباریی غیر شعری - موجود است، ولی کلمات در جامه ای قافیه و وزن و صناعات دیگر شعری حضور دارند - همچون کلیله ای نصراله منشی. اما در شعر منثور، بدون اینکه کلمات در جامه ای "نظم" ظاهر شده باشند، جهان بینی و حال و هوای شعر، بویژه شعر غنای، موجود است - همچون شطحیات ی بایزید بسطامی و شاملو و همچون.
|