قطار
شنیده بود که محبوبش می آید این طرف دنیا
شنیده بود که خواهد بود قطار محمل آن لیلا
لباس چیست که او در شهر هم از نشاط نمی گنجید
برای تنگدلی هایی که می شوند تبسم ها
به گلفروشی اول رفت سلام کرد و گلی برداشت
برای کیست گل سرخش به گلفروش نگفت اما
چه اشتیاق قشنگی داشت برای آن شب خود عاشق
که باز ماه رسد از راه که شب دوباره شود زیبا
قطار آخر شب آمد در ایستگاه توقف کرد
شدند چند نفر پایین شدند چند نفر بالا
تمام چشم شد و پالید، نبود او و می اندیشید
چگونه با گل بی صاحب به خانه باز رود تنها
چه پر امید نگاهش بود در انتظار تمام روز
به چشم اشک پرش آن شب جهان تهی شد و بی معنا
کشید آهی و راهی شد در امتداد خیابانی
نبود مقصد او معلوم نبود منزل او پیدا.
بیشتر
داشتم همواره حس بی پناهی بیشتر
در کنار آن رفیق نیمه راهی بیشتر
هیچکس مانند من ماهی دریایش نبود
هرکسی می خواست دریا را و ماهی بیشتر
هرچه کردم او خطا دانست رفته رفته گشت
از خطاهایی که کردم عذرخواهی بیشتر
برکه ام، افتاده بر من عکس خوبی و بدی
دارم احساس گناه از بیگناهی بیشتر
تا گرفته چشم از من که نیفتم در گناه
بی گناهی کمتر است و بی نگاهی بیشتر
در کنارم بود و با عشقش تباهم کرده بود
رفت و بی او کردم احساس تباهی بیشتر.
گناه دگر
مگر دو پاره کنم چشم تا نگاه دگر
به آسمان دگر دوزم و به ماه دگر
تو اشتباه نخستین و آخرین منی
چگونه روی بیارم به اشتباه دگر
گناه عشق چنان سر به زیر کرده مرا
که سر نمی زند از دست من گناه دگر
کشیدم آهی و آتش گرفت خانه ی من
مخواه آنکه بسوزم جهان به آه دگر
تو سربراه نبودی، سرت سلامت باد
نهاده باشی اگر باز سر به را ه دگر.
|