تیک تیک
تیک تیک ساعت دیواری ات بودن خوش است
با صدایی باعث بیداری ات بودن خوش است
التفاتی داشتی بر هر که آزاری رساند
در پی -هر لحظه- دل آزاری ات بودن خوش است
صبح ها اوقات تلخی، وقت رفتن سوی کار
عصرها خوشحال از بیکاری ات بودن خوش است
تا به من می بینی آهی می کشی که دیر شد
این دلیل -از زمان- بیزاری ات بودن خوش است
تو گرفتار زمانی و زمان تو منم
با من از مجبوری و ناچاری ات بودن خوش است.
بخت گریخته
اسپی که در قلمرو خوابم دوید بود
پایش سیاه بود و سر و دم سفید بود
آمد به شیهه شیهه مرا دور دور برد
دیدم نشان خانه ی من ناپدید بود
شد جنگلی پدید از آیینه روبرو
گفتم ببین یکی ست همه او ندید، بود
مانند او هزار هزار اسپ بود و او
از هر طرف هر آنکه به من می رسید بود
شد باز چشم هایم و خواب از سرم گریخت
او رفته بود و موی سر من سفید بود.
در هر قفسی...
خوشبخت کسی که از تو باشد
کوه است خسی که از تو باشد
خواهم نرود بخواب هرگز
بانگ جرسی که از تو باشد
از شهپر شاهباز بهتر
بال مگسی که از تو باشد
تردید چرا کنم که عشق است
در من هوسی که از تو باشد
برجای نمانده چیز دیگر
دارم نفسی که از تو باشد
در لندن و بلخ شادمانیم
در هر قفسی که از تو باشد. |