شفیعی کدکنی در کتاب "موسیقی شعر" اش، که آنرا سالیان بعدتر ازنشر "صور خیال" مینوسد، از شعر تعریف تازه تری از آنچه که در "صور خیال" پیشکش نموده است مینماید. در "صور خیال،" کدکنی شعر را تصرف ذهنی و عاطفی ی شاعر شمرده و تصویر را نماینده ای خاصی تصرفات ذهنی وعاطفی شاعر قبول میکند. بدون شک، آنچه را درلابلای صفحات "صور خیال" میخوانیم با ارزش و آموزنده اند. اما کدکنی خواننده ای کتاب اش را درسراب حذف اتصال میان تشریع فورمالیستیک تصاویر شعری و تصرف ذهن و عاطفه ای شاعر رها میکند. خواننده ای چشم براه، بلاخره در کتاب "موسیقی شعر" او شرب این اتصال را میچشد. بر عکس انتظار خواننده، آنچه را او دریافت میکند موجودیت اتصال میان ذهن و عاطفه ی شاعر و تصاویر شعری نیست بلکه تعریف تازه ای است از شعر که در آن تصرف ذهن و عاطفه ی شاعر مطرح نیست. گرچه تعریف
کدکنی از شعر در "موسیقی شعر" شباهت های زیادی با آنچه که فرمالیست های روسی, به نام آشنایی زدایی, ارایه می کنند دارد، این بحث را می گذاریم برای فرصت دیگری. کدکنی شعر را در "موسیقی شعر" "رستاخیز کلمات" میشمارد. در این تعریف راز این نهفته است که کدکنی ضرورت رجوع به تصرف ذهن و عاطفه ی شاعر ندارد. چرا؟ برای اینکه کدکنی تنها باید نشان دهد که چی عواملی باعث رستاخیز در کلمات میشود. پیش از اینکه به این عوامل بپردازیم، که قافیه جزو آنان است، واجب است که توزیع دهیم "رستاخیز کلمات" یعنی چی. کاربرد کلمات و مصوت ها در گفتار و نوشتار اخباری، مکالمه، و یا تعقیقآتی با کاربرد ایشان در کلام شعری تفاوت های خاصی دارد. در محاوره میگویم "چشم هایت را دیدم" ولی در شعر میگویم "چشم هایت را نوشیدم." همین کار برد "نوشیدم" به جای "دیدم" در جمله ی "چشم هایت را دیدم" رستاخیز میدمد؛ اما در "چشم هایت را دیدم" کلمات در جاهای قردادی خود
ساکن و بدون رستاخیز اند. از همین دیدگاه، آنچه که برای کدکنی مطرح است اینست که کدامی کاربرد های کلمات در یک پارچه شعر باعث رستاخیز آنان میگردد. پیش از اینکه قافیه را در ارتباط با "رستاخیز کلمات" بر رسی کنیم، باید یک نکته ای دیگر را نیز یاد آور شویم. اگر اینرا قبول نماییم که شعر در اصلش آن کلامی است که در آن کلمات در رستاخیز اند، پس باید اینرا نیز قبول کنیم که هیچ کاربرد کلمات، به طور مثال قافیه، نمیتوانند جزو ضروری و یا اصلی شعر باشند. به عباره ای دیگر، کار برد های مختلف کلام میتوانند کلام محاوره را مبدل به دگرگونی ی خاصی نموده و رستاخیزی بوجود آورند. پس از این مقیاس، قافیه، به طور مثال، جزو حتمی و ضروری ساختمان شعر نیست، بلکه در یک پارچه شعرکاربرد خاصی کلمات دیگر میتواند بدون موجودیت قافیه باعث "رستاخیز کلمات" گردد. از آنجایکه قدما بطور عموم شعر را "کلام موزون و مقفی" شمرده اند، بدون شک قافیه را جزو
حتمی کلام شعری دانسته اند. پس کدکنی از آنجایکه شعر را مساوی میداند با طرز کار برد کلمات در باعث گردیدن رستاخیز آنان، قافیه را که قدما به طور عموم در کلام شعری ضروری دانسته اند کدکنی نفی میکند. کدکنی بحث را روی قافیه با "اهمیت مقام آن در شعر" آغاز میکند. قافیه اهمیت بدین دلیل دارد که، همانطور که در بالا ذکر شد، یکی از کار برد های صوتی کلمات است که میتواند باعث "رستاخیز کلمات" گردد. برعلاوه، کدکنی در شروع "موسیقی شعر،" قافیه را مجموعه ی آوا های میداند که در آنان مصوت ها در مقاطع معین - وسط، میانه، آخر - با هم اشتراک میکنند. در اینجا، کدکنی قدما را به نقد گرفته و ایراد میگرد بر کار برد آنان از قافیه که عبارت است از زنجیر کردن مطالب متفاوت ذریعه ی مصوت های مشترک درپایان مصرع ها. مطلب ایراد او اینست که اینچنین کاربرد قافیه تنها منجر به وصل نمودن مسائل و مطالبی دور از هم افتاده دریک دایره ای موسیقییای (یعنی
اشتراک آوا ها در مقاطع معین) بیشتر نمیگردد. ایراد کدکنی نشان دهنده اینست که اودر این میان بدنبال استفاده از قافیه نتنها برحسب موسیقی بلکه بر حسب درونمایه ای نیزهست. پس از این دیدگاه، کدکنی برای اهمیت که قافیه در رستاخیز کلمات بازی میکند مقامی نیز قائل میشود. پس مقام قافیه در ارتباط با کار برد دسته های مصوت های مشترک ی مختلف در یک پارچه شعر است. به عباره ای دیگر، از آنجایکه در یک شعر چندین دسته مصوت های مشترک میتواند وجود داشته باشد، هر کدامی این دسته مصوت ها میتوانند مقام های مختلفی دراینکه چگونه هر یکی باعث "رستاخیز کلمات" میگردند نیز داشته باشند. بخصوص، اشاره اش در ارتباط با رول قافیه در "تنظیم فکر و احساس" بحث با ارزش و مرتبط با درونمایه ی قافیه (و از آن جهت با مقام آن) در شعر است. از آنجایکه شنیدن/ خواندن یک پدیده ای طولی است (یعنی هر حرف در یک جمله یکی بعد از دیگری در طول زمان افاده می گردد)،
قافیه نیز در هنگام شنیدن/خواندن بعد از کلمات پیشین اش حضور میکند. بنابرین، کدکنی به این نظر است که آنچه تصویرها، عواطف، و احساساتی که پیشتر از قافیه در شعر میایند و شنونده/خواننده ی یک شعر آنانرا میشنود/ میخواند قافیه آن تصویرها، عواطف، و احساسات را نظم میبخشد و شنونده/خواننده را مجبور می کند که آنانرا به صورت ذهنی ترکیب کند. کدکنی برای روشن کردن این موضوع پارچه شعری از سایه را مثال میدهد:
دیگر پنجره بگشای که من
به ستوه آمده ام از این شب تنگ
دیرگاهیست که در خانه ای همسایه ی من خوانده خروس
وین شب تلخ عبوس
میفشارد به دلم پای درنگ
آری این پنجره بگشای که صبح
میدرخشد پس این پرده ی تار
میرسد از دل خونین سحر بانگ خروس
وز رخ آینه ام می سترد زنگ فسوس
بوسه ی مهر که در چشم من افشانده شرار
خنده ی روز که با اشک من آمیخته رنگ
در اینجا، دسته های متفاوت مصوت های کلمات تنگ، درنگ، رنگ، خروس، عبوس، فسوس، تار، و شرار میتوانند قافیه های متفاوت این شعر باشند. قافیه بودن آنان از این جهت است که آنان اشتراک صوتی دارند. اما، کدکنی قافیه ای اصلی این شعر را کلمه ی "رنگ" میشمارد. او به این نظر است که وقتیکه به آوای "رنگ" میرسیم، تمام صورت های ذهنی ی نخستین شعر که از برابر چشمان ما گذشته اند، بار دیگر به وسیله ای اهتزاز صوتی این کلمه، که خود درنگی طویل در اهتزاز مصوت های مشابه قبلی است، در خاطر ما زنده میگردند و وحدت تصویرها و احساسات شاعر را در خاطر ما حفظ میکند. پس از این دید، تمامی قافیه ها دارای یک مقام نیستند چونکه هر یک دارای درونمایه ای متفاوت اند و بنابر این دلیل "رنگ" و مصوت های مشابه آن مقامی والاتری دارد. کدکنی مثال دیگری از امید میاورد:
شب خسته بود از درنگ سیاهش
من سایه ام را به میخانه بردم
هی ریختم خرد، هی ریخت خوردم
خود را بدان لحظه ای عالی و خوب و خالی سپردم
با هم شنیدم و دیدم
میخواره ها را و مست ها را
و جام های که میخورد بر هم
و شیشه های که پر بود و میگشت خالی
و چشم ها را و حیرانیی دست ها را.
کدکنی کلمات بردم، خوردم، و سپردم را از جمله ی قافیه های داخلی میداند به دلیل آنکه از دید او این قافیه ها استقلالی ندارند ولی لذت صوتی و موسیقییای در گوش ایجاد میکنند. به عباره ای دیگر، درونمایه ای به خصوصی ندارند. اما "مست هارا" و "دست هارا" قافیه های اصلی اند زیرا این صوت ها وحدت اندیشه و سیر طبیعی تاملات و مشاهدات شاعر را حفظ میکنند. باز هم دیده میشود که کدکنی تنها به کاربرد قافیه برای ارزش موسیقییای آن در شعر (اشتراک مصوت ها را در تقاطع معین) اکتفاه نمیکند (آنچه را قدما بدان اکتفاه میکنند)، بلکه او استفاده ای صوتی قافیه را (که از قدما قرض میگیرد) متشکل از درونمایه ای نیز میپندارد، که آن درونمایه عبارت است از انسجام بخشیدن به تصویرها، عواطف، و احساسات ی شعرچنانکه در شروع یادآور شدیم، با آنکه "صورخیال" کتاب با ارزش و آموزنده ای است، کمبود اتصال میان توزیع فورمالیستیک تصاویری شعری (همچون استعاره و
تشبیه و غیره) و تصرفات ذهنی و عاطفی شاعر ما را با این وامیدارد که سوال کنیم آیا این اتصال ضروری است یا نه. آنچه را که کدکنی در "موسیقی شعر" پیشکش میکند تا اندازه ای این سوال ما را جواب میدهد. |