کتاب "سنگباران " اولین مجموعه ی شعرهای خانم باران سجادی است که به تازگی توسط انتشارات تاک در کابل انتشار یافته است. "سنگ باران" کتابی است با ساختار و سازو کارمتفاوت که نه تنها خواننده ی عادی بلکه منتقد شعر را نیزدچار حیرت و سرگردانی می کند. طبق تعاریف موجود از شعر، به ویژه شعر سپید، به آسانی نمی توان تکلیف این مجموعه، یا به عبارت ساده تر تکلیف خود با این مجموعه را روشن کرد. از طرف دیگر آنقدر شعر در تمامی این کتاب جریان دارد که به هیچ عنوان نمی توان زیبایی های زبانی، تصویرهای تازه و تعبیرات بکر این مجموعه را نادیده گرفت و آنرا نا شعر قلمداد کرد. اعتراف می کنم که من هم در برخورد نخست شدیدا دچار این سردرگمی و بلاتکلیفی شده بودم. خوانش "سنگباران" مرا به یاد کتابی از لویس چاولا(۱) انداخت که به رابطه ی طبیعت ، شعر و کودکی پرداخته
است. یکی از محوری ترین سخنان چاولا در این اثر اینست که خلاقیت ادبی و شعر نوعی رجعت به کودکی است، بازگشت به طبیعت کودکانه ی ما و خوانش کودکانه ی طبیعت. چاولا می گوید که یک شاعر ناگزیر است که دوباره کودک شود تا بتواند تصویر آفرینش گرانه از جهان بیافریند. البته قیصر امین پور، شاعر فقید ایرانی نیز کتابی در همین خصوص دارد. آقای امین پور در کتاب "شعر و کودکی" شگردهای شاعرانه را به نوعی هم جنس تفکر، زبان و نگاه کودکانه می داند. شگردهای شاعرانه، روش هایی است که ما بتوانیم جهان را کودکانه ببینیم و آنرا کودکانه به نمایش بگذاریم.
با چنین فهمی از آفرینش های هنری، شعری شعر تر است که به تفکر و خلاقیت کودکانه نزدیک تر باشد و شاعری شاعرتر است که بتواند واقعیت های دنیای پیرامون خود را به سالهای کودکی اش بازگرداند و همه ی آنها را مطابق با سنجش و بینش دوره کودکی خود بازسازی کند. در بینش کودکانه به جهان، همه ی جهان تازه و بکر است و همه ی اشیاء و پدیده ها به نوعی به هم مربوط می شوند. این دید تازه و یا این تازه دیدن جهان می تواند شاعر را در آفرینش دنیای شاعرانه ی زیبا کمک بسیار نماید.
به نظر من "سنگباران" تجلی عملی و آشکار این تئوری است. در سراسر این کتاب، شاعر به صورت پیوسته و مداوم دنیای معاصر خود را با تمامی واقعیت های تلخ اش به دوره ی شیرین کودکی اش برده و همه ی آنها را با بینش خیال انگیز ، خلاق و آفرینشگر کودکی اش باز سازی می کند. دوره ی کودکی دوره ی نگرش متفاوت و فارغ از قید و بند به جهان است. به همین دلیل شاعر در "سنگباران" نه تنها به همه قاعده ها و قواعد شعری پشت پا می زند بلکه حتی نظم حاکم بر طبیعت و قوانین جاری شریعت را نیزچندان به رسمیت نمی شناسد. این نافرمانی و عصیان بیش از آن که آگاهانه باشد، حاصل آفرینش گری ها و بینش بند شکنانه کودکانه است. شاعر "سنگباران" به شیشه ی همه ی خانه های شعر سنگ پرتاب می کند و از روی همه ی دیوارها بالا می رود و از این همه شکستن و نشستن هیچوقت احساس خستگی و ندامت نمی
کند.
موازي چشمهايم دراز ميكشم
سعي ميكنم خودم را سخت بغل كنم
دست راستم را ميگذارم روي شانهی چپم
بعد آرام دست چپم را ميگذارم روي شانهی راستم
خودم را بغل ميكنم
شب عيد است و من خودم را بغل ميكنم
خودم را سخت به خودم تحميل ميكنم (هم بستر خورشید ۱۹۴)
شاعر"سنگباران" کسی است که در پی درآغوش کشیدن خویش است و کودکانه خودش را به خودش تحمیل می کند. به همین دلیل در سراسر کتاب سخنان شاعر با معیاری های معمول چندان قابل فهم نیست. گاه به نظر می رسد که شاعر در یک گفتمان جنون آمیز شرکت کرده و سخنان نسنجیده و نا مربوط می گوید. البته خود شاعر نیز گاه به این توهم دچار می شود و در چند مورد نگرانی اش را از وضعیت خودش بیان می کند:
به آشفتهگيهاي اخيرم سوگند كه من از نگهداري خودسخت هراسانم (تیغ های دسته دار ۸۸)
و یا
اين باران سجادي چهقدر هذيان ميبافد (بازی انترنتی کودکان ۸۵)
اما واقعیت اینست که همه ی این هذیان ها وآشفتگی ها حاصل رجعت مداوم شاعر به زبان کودکی است. شاعر در یک حرکت نا منظم اما پیوسته ی ذهنی کودک می شود، کودکانه می اندیشد و کودکانه سخن می گوید. شاعر اما نمی تواند رابطه ی خویش را با زمان حال و جهان جاری کاملا قطع کند. به همین دلیل کتاب در یک حرکت نوسانی بین تفکر کودکانه و بینش بزرگ سالانه شکل می گیرد. این حرکت نوسانی شکل و شیوه ی آفرینش شعر را نیز تحت تاثیر قرار می دهد و آنرا از یکدستی خارج می کند. در "سنگباران" شاهد انقطاع لحظه به لحظه تصویر ها و تعبیر ها هستیم و به سختی می توان سه جلمه ی کوتاه مرتبطه به هم و غیر منقطع را پیدا کرد. به عنوان نمونه به بخش های نخستین شعر " مزرعه ای شبیه شیشه" توجه فرمایید:
من در نهايت عشق ايستادهگي ميكنم
و آزادهگيام پريدن ماديانسياهیاست از روي نردههاي مزرعهیی پير...
حالا بايد از نهايت عشق بازگردم
به دَری كه هميشه دير اتفاق ميافتد
و آيههای مقدس
مرا به تو متصل ميكند
اينجا روي دامنهی سبزي كه از خواب خدا سرچشمه گرفته است.
شاعر از ایستادگی کردن در نهایت عشق سخن اش را آغاز می کند اما بلافاصله به آزادگی می رسد. سمبل آزادگی برای شاعر نیز مادیان سیاهی است که از روی نرده های یک مزرعه ی پیر می پرد. بعد شاعر خلاف منتطق عمومی "سنگباران" که به هماهنگی و پیوستگی تصویر ها اصلا کاری ندارد، به تصویر نخستین اش باز می گردد، به نهایت عشق. اما این بازگشت ، بازگشتی از روی اتصال و پیوستگی نیست. بر عکس ، اتصالی است از سر انفکاک و انشعاب تصویری. نهایت عشق به زعم شاعر دری است که همیشه دیر اتفاق می افتد. البته همین جا ناگزیرم که زیبایی این تعبیر جانانه را یاد آوری کنم. " دری که همیشه دیر اتفاق می افتد" دری است که نهایت عشق است و از نظر زبانی حادثه ی جانانه ای است که هم در زبان و هم در بیان "نهایت عشق" اتفاق افتاده است. شاعر به "دری که همیشه دیر اتفاق می افتد" توقف نمی کند و به
بلادرنگ به "آیه های مقدس" می رسد که خود دری است یا راهی که شاعر را به "او" می رساند. اما جمله ی " این جا روی دامنه ی ..." که شعر را به پایان می رساند هیچ رابطه ی تصویری و منطقی با جملات قبلی ندارد. این جمله اصلا تعبیر نا تمامی است، تصویری است که به انجام نرسیده است. چگونه می شود شعری به این زیبایی را با جمله ای چنان بی ربط و کمال نیافته به پایان برد؟
همانگونه که در این مثال دیدیدم، شاعر در پی کشف محض است، کشفی که از رجعت مدام شاعر به بیان و اندیشه ی کودکی اش شکل می گیرد. نا پیوستگی و پاره پاره بودن تصویرها خصلت اصلی " سنگباران" است که از تقابل یک جنون ملایم کودکانه و واقعیت های روزگار دختری در حوالی سی سالگی ناشی می شود.
سنگباران و زبان
الف : پرسش از هویت "سنگباران"
برای جداسازی شعر سپید از نثر دو ویژگی عمده را در نظر گرفته اند. اولا شعر سپید باید کاملا موجز و فشرده باشد و ثانیا تصویر ها و تعبیرها یکدست و هماهنگ باشند. در توضیح فشردگی زبان در شعر سپید گفه اند که ایجاز آن است بدون اینکه به هویت و کلیت شعر لطمه ای وارد شود نتوان از شعر چیزی کاست و یا چیزی به آن اضافه کرد. از شعر های شبانه ی شاملو، به عنوان مثال و یا شعر بلند دف از داکتر رضا براهنی نمی توان بخشی و یا بندی کاست و یا بخشی به آن افزود. در خصوص یک دستی و هماهنگی در شعر سپید نیز گفته اند که یک شعر همانند یک تصویر بزرگ است و همه ی تصویرها و تعبیرهای دیگر باید تابع و حامی تصویر بزرگتر باشد. البته یک دستی و قطعه وارگی در انواع دگیرشعر نیز مولفه ی مهمی به حساب می اید. به عنوان مثال در شعر سپید و انواع شعر کلاسیک این مسئله به عنوان یک امر مهم
تلقی می شود. شعر "زمستان" اخوان ثالث از اول تا پایان زمستان است و شعر لحظه ای از مسیر زمستان بودن خارج نمی شود. درغزل ، به ویژه غزل معاصرنیز یک دستی و هماهنگی تا سرحد روایت گری و روایت گونگی پیش می رود. سبک هندی تنها استثنای غزل در یک دستی و یک پارچکی است. از همین روی در غزل معاصر واحد شعر کلیت یک غزل است اما در سبک هندی هر بیت یک واحد شعری به حساب می آید.
اگر با این مقیاس ها به سراغ "سنگباران" برویم، این کتاب در همه ی هستی خود نه صاحب ایجاز است و نه حتی تظاهر به یک پارچگی می کند. سراسر این کتاب را می توان جزایر فراوانی به حساب آورد که هر کدام از این جزایرحاکمیت مستقل دارند و خود را کاملا غیر مربوط به حاکمیت مرکزی می داند. البته واقعیت اینست که در "سنگباران" هر جزیره خود حاکمیت مرکزی به حساب می آید چون حاکمیت مرکزی به معنی تصویر مرکزی یا معنای محوری در کل شعر به رسمیت شناخته نشده است.
با این حساب با "سنگباران" چه باید کرد؟ آیا می توان حکم تکفیر آنرا از مذهب شعر صادر کرد و کتاب را از دنیای شعر ترد نمود؟ آیا می توان گفت که چون شعرهای این کتاب تابع قوانین حاکم بر شعر سپید نیست، پس هیچکدام آنها شعر نیستند؟ آیا می توان راه حلی برای این مشکل به ظاهر پیچیده پیدا کرد؟
دشواری مسئله در این است که "سنگباران" آنقدر لبریز از شورشاعرانه وسرشار از شعر است که به اسانی نمی توان بر زیبایی آنها چشم بست و تن به حکم قواعد و قوانین داد. بگذارید بخشی از این زیبایی ها را اینجا باهم بخوانیم:
سي سال درگيري داخلي و خارجي حواسی برايم نگذاشته
سي سال است كه معصومانه به من تجاوزميكنند
....
درست مثل يك همآغوشي سنگين يكطرفه
تنها ماندهام. ( رمز در آهنی ۱۹)
سرانجام، من در فنجان چايت غرق ميشوم
هنگام نوشيدن من خطوط فنجان را سخت كاويدي
حالا ستارهها مرا تشييع ميكنند ( پوست مرده ی پرتقال ۲۸)
زير لب سورهی يوسف ميخوانم
و تو با شگفتي
به سكوت سرد سينههاي سوختهام سلام ميگويي(ونگگگگ ۴۵)
کسی باید مرا در يك سالن خالي ترور كند
و من مرور شوم زير نفسهاي گرم تو ( حماقت های ویژه ۵۷)
نميدانم
چرا اين اتفاق محزون
و دستمالگردن تو
پر از سنگ شده ( قاتل زنجیره ای ۶۹)
تو امروز غزل می نوشی
و من لب هایم را گم کرده ام ( همه ی لب هایم ۸۲)
مسجد پيري كه پيراهن مرا خواهد شست
من در خشكي شاخهها ميخوابم
تا تو بيايي و بيدارم كني ( زن عریان ۸۳)
"سنگباران" بارانی از این گونه تصویرهای زیبا و حوادث زبانی است. چگونه می شود این همه زیبایی را ندید و تن به تبعیت قواعد و قوانین داد؟ مسئله ی دیگر این است که در این روزگار چه بسا کتاب های شعری که در سراسر کتاب حتی به اندازه ی یکی از این بند ها شعر وجود نداشته باشد اما کتاب گوسفندوار تابع مقررات شعر سپید باشد. ایا تابعیت گوسفندانه از قواعد می تواند به حوادث زبانی بیانجامد؟
به نظر من "سنگباران" مجموعه ی شعرهایی است که در آن قواعد مسلم شعر سپید کودکانه سنگ باران شده است. هم شعریت این شعر را ها را می توان دید و هم بی اعتنایی شاعر به این قواعد را. پذیرش شاعرانگی این شعرها قطعا نباید به معنی بی اعتنایی به قواعد مسلم شعر پنداشته شود. به نظر می رسد این شعر ها را باید نوعی استثناء در حضور و جاری شدن آن قواعد به حساب آورد. مسلم است که اگر کشف های این کتاب می توانست با سمفونی قواعد شعری همنوا شود، هم برجستگی تصویر ها بیشتر می شد و هم حوادث زبانی می توانست شانس بیشتری برای جاودانگی داشته باشند.
ب: ساخت و ساختار "سنگباران"
همانگونه که گفته آمد در "سنگباران" به آسانی می توان جمله یا جملاتی از شعر را حذف کرد و یا جمله یا جملاتی به آن اضافه نمود، بدون اینکه لطفمه ای به کلیت شعر وارد شود. این مسئله باعث می شود که شعر ها استقلال شان را از دست بدهند. شعر های "سنگباران" از نظر ساختاری بدون فرم اند. خواننده می تواند از هر کجای شعر که دلش می خواهد شروع به خواندن کند و به هر قسمت شعر که دلش می خواهد می تواند خواندش را متوقف کند. خوانش قطعه ای شعر می تواند معادل خوانش کل شعر تلقی شود. همانگونه که در هر شعر، هر جمله ای هویت کاملا مسقتل دارد، شعر ها نسبت به یکدیگر نیز چنین ویژگی دارند. به عبارت دیگر، در سنگباران شعرها ادامه ی یکدیگر اند. هرچند جملات زیادی را می توان یافت که شاعر انرا با حرف ربط "واو" شروع کرده است و این نشانگر تاکید شاعر بر ایجاد ارتباط درون شعری
است. اما به نظر می رسد که همه ی جملات این شعر از نظر ساختاری در حکم جملاتی هستند که با واو شروع شده باشند. هیچ جمله ای حکم توقف صادر نمی کند. از هر سطری می توان عبور کرد و در هر سطری می توان بساط توقف را پهن کرد.
تصویرهای زیبا و تعبیرهای قشنگ که اکثرا به حوادث زبانی شبیه اند در دل و دامن شعر ها نشسته اند. از آنجایی که شعر ها فاقد فرم اند، حوادث زبانی در فضایی عاری از شکل اتفاق می افتند. حوادث زبانی نه در یک شعر که در یک جمله اتفاق می افتد و به همین دلیل می توان آن جمله را با همه ی حادثه بودنش از آن شعر جدا کرد و به شعر دیگری اضافه کرد. گاه می توان گفت که "سنگباران" بیشتر شبیه مجموعه ای از شعر های خام اند، شعر هایی که در تنور فرم پخته نشده اند. در این کتاب مواد خام شعر فراوان است و اما اکثراین مواد خام برای ساختن شعر ها تبدیل به مواد نشده اند و هنوز خام اند.
همانگونه که اکثر شعرهای این مجموعه از نداشتن فرم رنج می برند، کلیت کتاب نیز دچار بی فرمی شده است. کتاب را می توان از وسط آن باز کرد و رو به آغاز کتاب خواند و یا رو به پایان.. این کتاب را می شود از هر طرف خواند، بی آن که به خواندن ما یا فهمیدن شعر ها لطمه ای وارد کند.
البته باید اضافه کنم که این ویژگی ها می تواند به صورت عام جزو معایب یک شعر به حساب بیاید اما برای "سنگباران" دشوار است که آنرا عیب به حساب آورد. سنگباران را از هر طرف که بخوانیم شعر است (۲)
ج: زبان پریشی
"سنگباران" گاه چنان روان و سیال سخن می گوید که برای شنیدنش به هیچ تلاشی نیاز نیست و گاه نیز ساختار ساده ی زبان را به هم می ریزد و دشوار گویی را پیش می گیرد. به نظر می رسد که رجعت به اندیشه و زبان کودکی از یک سو و قطع و وصل شدن حلقه ی تصویرها از سوی دیگر، گاه باعث پریشان شدن کلیت زبان می شود. به عنوان نمونه به این قطعه توجه فرمایید:
او به من ميگويد از معشوقهام جدا شدهام
و من خنديدم
گفتم: تو هر روز عاشق ميشوي
ميگويد
ميخواهم معشوقهیی نقاشي كنم
زيباي زيبا
آنقدر خنديدهام كه چشمهايم حالا ميسوزد (نقاشی معشوقه ۱۱۹)
در همین شعر کوتاه شاعر به سه زمان مختلف ،حال ، گذشته ی ساده و گذشته ی نقلی سخن می گوید. کسی به شاعر می گوید که از معشوقه اش جدا شده است. عکس العمل شاعر در برابر فعل " می گوید" که مربوطه به زمان حال می شود " خندیدم" است. مخاطب بازهم از فعل "می گوید" استفاده می کند ( یا مرتکب فعل گفتن در زمان حال ساده می شود) ولی این بار عکس العمل شاعر به زمان گذشته ی نقلی ( خندیده ام) رخ می دهد. در ضمن در همان جمله ی اول شیوه ی نگارش نقل قول به درستی مراعات نشده است. اگر نقل قول مستقیم باشد باید به این شکل باشد:
او به من می گوید: از معشوقه ام جدا شده ام
اما ساختار جمله ی شاعر نشان از نقل قول غیر مستقیم دارد. در این صورت جمله ی ایشان باید به شکل زیر باشد:
او به من می گوید از معشوقه اش جدا شده است
سنبگباران، زنانگی و برهنگی
الف: سنگباران و زنانگی
در بسیاری از شعرهای شاعران زن، شعر تا لایه های درونی شخصیت شاعر پیش نمی رود تا بتوان با خواندن شعرها نه تنها به زن بودن شاعر بلکه به زنانه بودن شعرها پی برد. در "سنگباران" به دلیل این که شعر ها عموما حاصل جریان سیال ناخود آگاه شاعر است، شاعر با همه ی ویژگی های شخصیتی و همه خصوصیات شخضی اش ظاهر می شود. شاعر نه تنها همواره یک زن باقی می ماند، بلکه در لحظات سرایش ان شعرها زنانه می اندیشد، زنانه زندگی می کند و زنانه در شعر خود ظاهر می شود. البته که شاعر هیچوقت هم سعی نمی کند زن بودن خود را و زنانه بودن زبان شعر را پنهان کند.
او همانگونه که با شعرهایش زن بودن را به خوبی به نمایش می گذارد، دشواری های زن نبودن را نیز بازگو می کند. در جامععه ی مردسالار شعر هم مردسالار است. مردان قرن هاست که ویژگی های اندام شان، خوی ، خصلت ، خشم و خشونت مردانه ی شان را وارد ادبیات کرده اند و آنها را به نام ویژگی های عام انسانی به خورد مردم داده اند. زنان اما اگر فرصت به تصویرکشیدن هویت های شخصی شان را هم یافته اند، چهره های مردانه ای از خودشان به ثبت رسانده اند. به همین دلیل جای زنانه سرایی و زن بودن در ادبیات وطنی ما بسیار خالی است. دلیل این مسئله هم روشن است. در جامعه ی مردسالار، شعر زنانه یا زنانه شعر سرودن بسیار دردسرساز است. در جامعه ای که زن نه تنها حق ندارد سرش را برهنه کند بلکه با صدای بلند بچه هایش را صدا بزند، این زن در چارچوب قانون و شریعت همواره ناگزیر است که زنانگی
اش را کتمان کند. اگر زن قرار باشد که در شعر زندگی کند، زن می تواند بدون سانسور، قامت ، گیسوان، نحوه لباس پوشیدن و همه ی اموراتی را که مربوطه به زنان می شود به نمایش بگذارند. آنچنان که بانو باران زنانگی خود را در "سنگباران" به نمایش گذاشته است:
من از كجا ميآيم؟
من از كجا ميآيم كه اينچنين جاي خالي مرا با شهوت پر ميكنند؟
من دريچهی نگاهم را وسعت ندادم
دريچهی نگاه من از برقع اجازه ميخواهد
من گريه ميكنم
اينجا روي سكوي متعفن عدالت تاريخ
البته این بیان رنج های زن بودن است، شاعر حتی زنانگی و واقعیت تلخ زن بودن را نیز بیان می کند:
و تاريخ كه مرا در دوازدهسالهگيهايم عبور داد
جنازهی من هنوز بوي قاعدهگي نميداد وقتی «زن» شدم
و زنهايي كه قبل از قاعدهگي به قربانگاه فراخوانده میشوند رستگارانند
من هرگز رستگار نمیشوم
شوهرانمعقدههاي ريش بلند ملا عمر را بر گردهام استمنا ميكنند
من به تهماندههاي شعورم نگاه ميكنم
من يك زنم...
که با گوش و بینی بریده
چادرم را تنگتر بغل ميكنم ( سکوی متعفن تاریخ ۲۶)
در این شعر شور انگیز، بانو باران بیان شاعرانه یی از سرنوشت زن در گردنه ی تاریخ و گذرگاه دین دارد. بعضی از روایت های دینی می گویدکه دوازده سالگی آغاز زن شدن است . چگونه می شود آغاز زن شدن را خارج از موقعیت تن و بدون در نظر داشتن علایم زنانه و بلوع تنانگی در هر تن رقم زد؟ واقعیت های تلخ تاریخی نشان می دهند که از این روایت دینی سوء استفاده های فراونی صورت گرفته و کودکانی پیش از آن که زن شدن را در بدن شان تجربه کنند، در بستر خشونت بار مردان هوس باز تجربه کرده اند. شاعر این واقعیت تاریخی را با زبانی سخت صریح و عربان بیان می کند و در آن از تعبیر های ممنوعه ای چون قاعدگی و استمناء بهره می جوید.
. شعر بعد از روایت قاعدگی و استمناء راه اوج را می پیماید: من یک زنم/ که با گوش و بینی بریده / چادرم را تنگ تر بغل میکنم. شاعر می گوید که مردان در زندگی زنان افغانستان حضور ندارند. اگر رابطه جنسی ی بین زن و مرد هم اتفاق می افتد، رابطه ای است از نوع ملاعمری اش که در آن رابطه تنها مرد حضور دارد. زن تنها می تواند چادری اش را به گرمی بغل کند.
در "سنگباران" زن با همه ی ویژگی های زنانگی اش ظاهر می شود. در سراسر کتاب سخن از دامن، چادر، موی بلند ، سینه بند، رژ لب و .. به میان می آید. انگار خواننده وارد اتاق یک دختر شده و آنچه که می بینید وسایل شخصی یک دختر خانم است. خواننده می تواند همه ی زوایای زندگی شاعر را از نزدیک، از نزدیک ترین زاویه ی ممکن ببیند.
امشب
به طرز بيرحمانهیی زنهستم
دستهايت غايباَند
تا شانههاي افسردهام را بهبود بخشند
ميخواهم زنانهگيام را انكار كنم
زير روح بياباني كه بكارتم را برداشته بود
و دامن سبزمكه از انتظاري پوچ لبريز است
اي مرزهاي روشن شكاك
اي جامههاي خامكدوزي شده
چشمهايم را به من باز پس دهيد ( تحصن ۷۱)
و یا
و مثل همهی دخترهاي زيبا به سايهی پشت چشمم توجه كنم
وقتي كابوسهاي شبانهام گردنم را زخمي ميكند
و حتا وقتي سينهبندهايم را از بقيهی لباسهايم متمايز ميكنم
باز مربوط ميشوم به داستانهاي قديمي
و حرفي از سينهبند و شلوار چرم و رژ لب قرمز و شمع نخواهم زد ( سانسور هویت ۱۳۶)
وبازهم بیانی سخت زنانه از وضعیت شخصی شاعر:
و دامن سفید من پر از لکه های قاعده گی نابهنگام است
به ماده گی ام لحظه ای شک می کنم (صفحه ۱۶۰)
ب: سنگباران و برهنگی
آشکار است که وقتی شاعر همه ی زن بودن خود را در شعرش به نمایش می گذارد، دشوار است که خواننده بتواند بین برهنگی و برهنه سخن گفتن تفاوت قایل شود. توقع شاعر البته این است که خواننده حضور صداقتمدانه ی او را درک کند و بداند که او با همه ی خصلت ها و ویژگی های انسانی اش به عنوان یک زن ظاهر شده و راه را بر هر نوع انکار و سانسور بسته است. در چنین شرایطی این وظیفه ی خوانند است که به درستی مرز بین برهنه سرایی و برهنه گرایی را تشخیص دهد.
به نظر من شاعر در "سنگباران" بی تامل و تشویش سخن می گوید و هیچ قید و بندی را برای بیان هویت جنسی اش به رسمیت نمی شناسد. این برهنه سخن گفتن، ممکن است شائبه برهنه گرایی را نیز ایجاد کند. اما واقعیت این است که شاعر جز صراحت کامل کلام، جز روشن و بی پرده سخن گفتن، هیچ تمایلی به جنسی کردن کلام ندارد.
و نگاه های ممتد تو روی پستان های رسیده ی من (صفحه ۱۶۸)
و پستانهايمكه ميلرزند
زير ذرههاي يك مرد مسلول
و مردها كه در جستوجوي بينش من وسيع ميشوند (تنظیم تنور خانه ۳۵)
همهی زنانهگيام را ضرب ميكنم
به ضربان قلب تو
وضربات مردانهگيات در گوشم (ضربان قلب۵۹)
زير اينهمه اختصار
رنگموهايم میپرد
وقتي سينههايمرا فشار ميدهي (رویای یک جنون ۶۲)
شاعری که همه ی زوایای زندگی اش را با صراحت و صداقت برای خواننده اش بازگو می کند، حق دارد که حس زنانه اش را – یا زنانگی حضورش را- از یک رابطه جنسی نیز بیان کند. رابطه ی فشار دادن سینه های یک زن با رنگ مو و اختصاری بودن این رابطه صرفا یک امر زنانه است و هیچ مردی نمی تواند همه ی خصوصیات این مسئله را درک کند.
و چند نکته ی پایانی
"سنگباران" صحنه نمایش مرگ اندیشی شاعر است. شاعر بارها از مرگ می گوید ، ازحضور مرگ در صحنه ی زندگی و این که چقدر زندگی سرشار از مرگ است و مرگ سرشار از زندگی:
و مرگ که تولد دوباره یی بود
و مرگ که مرا به گیسوی خیس و خسته مهمان می کند
و مرگ که مرا از تول های سیاه عبور می دهد (صفحه ۱۷۰)
نگاه متفاوت شاعر به مرگ، آنرا با زندگی و عشق گره می زند و زندگی را سرشار از جاودانگی و جذابیت می کند. به نظر می رسد که در نگاه بانو باران مرگ نه پایان کبوتر که آغاز اوست.
در " سنگباران" زندگی بی هیچ تعارفی زندگی است و شدیدا جریان دارد. زندگی را در نگرانی مداوم خواهر، در حضور عاشقانه ی مادر، در بازوان تنومند برادر و در جامه ی بلند و سیاه شاعر می توان دید. علی الرغم اینکه کتاب نمایشگاهی از "من" ِ شاعر است و خواننده را به تماشای خویش دعوت می کند اما در بسیاری از موارد این " من"، این "من" کاملا فردی و شخصی هنرمندانه تبدیل به "من" جمعی می شود.
از نظر زبانی آفرینش های شاعرانه اکثرا غافل گیرانه رخ می دهند. در یک شعر کاملا معمولی، گاه اتفاق های جالب و حوادث زبانی قشنگی اتفاق می افتد. حوادث زبانی، لحظات عزیز شاعرانه و تصویرهای دلکش زیبا در سراسر کتاب آنقدر زیاد است که کتاب را به مجموعه ای از حوادث قشنگ زبانی تبدیل کرده است.
۱- طبیعت، شعر و حافظه کودکانه، نوشته ی لوئیس چاولا. انتشارات سانی، سال ۱۹۹۴
In the Ffirst Country of Places: Nature, Poetry, and Childhood Memory
By: Louise Chawla
Suny Press ۱۹۹۴
۲- شعری است از مرحوم قیصر امین پور با این عبارت:
نان را
از هر طرف که بخوانی
نان است. |