الفاظ و حکایات و افکار با گذشت زمان ازجایی به جای دیگرسفر می کنند و بدین گونه فرهنگ و تمدن انسان را غنا می بخشند وبدین لحاظ زمان و مکان و قالب آنها دستخوش دگرگونی های زیادی می گردد. گاهی این دگرگونی ها این قدر زیاد می شوند که تشخیص شکل و قالب اصلی واولیه ی حکایات سخت پیدا می شود. این تغییرات براستی برای این امر اتفاق می افتد که در جوامع و فرهنگ های مختلف این حکایت ها والفاظ پذیرفته شوند. حذف این تغییرات هیچگاه ضرر به اصل حکایت نمی زند. همین است که با وجود این تغییرات پیام اصلی این حکایات تغییر نمی کند.
کتاب "پنچا تنترا" که سه قرن پیش از میلاد مسیح تآلیف شده است نمونه ی بارز سفر ششگانه ی حکایات ادبی است.این کتابی هندی و دارای بیش ترین ترجمه های ادبی بوده و پنجاه نوع ویرایش از آن وجود دارد، که سه چهارم ازآنها به زبانهای هندوستان نوشته شده است. فقط در هندوستان هم اکنون بیست و پنج ویرایش پنچا تنترا که از تنتراکهیایکا شروع شده و به هتوپدیش
ختم می شود دستیابند.
با وجود انتقال این اثر در سطح جهانی, اهداف اصلی پنچاتنترا تغییر نکرده است. و هدف این کتاب آن است که به بهانه داستان های حیوانات مبانی اخلاقی را به فرزندان آموزش دهد تا در تمام مراحل زندگی کامیاب شوند.
ولی در مثنوی معنوی ی مولانا جلال الدین محمد رومی بلخی ما در قالب حکایت ها و پیام آن ها دگرگونی های شگفت انگیزی می بینیم که افسانه ها را تا حد نوزایی کشانیده است. در مقاله ی حاضر برای نشان دادن این موارد کوشیده ام که چگونه مولانای بزرگ این حکایتهای اخلاقی را به قالب عرفانی درآورده و برای اثبات منظور خود به کار برده است.
مولانا ظاهرا از پنچاتنترای اصلی استفاده نکرده بلکه از نخسه ای عربی یا فارسی آن بهره برده است. پنچاتنترا در ایران ودنیای عرب به نام کلیله و دمنه شهرت یافته است. در قرن ششم میلادی در زمان شاه ساسانی انوشیروان این کتاب به توصیه ی وی توسط برزوی طبیب به زبان پهلوی بر گردانیده شد و همین کار مبنای برگردان های پنچا تنترا به زبان های دیگر شد.
در اواسط قرن هشتم عبد الله ابن مقفع آن را به زبان عربی ترجمه کرد. در قرن دوازده میلادی نصرالله منشی آن را به فارسی معاصر ترجمه نمود. همین ترجمه مبداء کاربرد های بعدی نظیر انوار سهیلی شد.
به قول نیکلسن مولانا بزرگترین صوفی وعارف ایران است که در قرن سیزدهم میلادی در بلخ متولد گشت و با پدرش به ترکیه مهاجرت کرد و در قونیه ساکن شد. او یک فقیه بزرگ و واعظ فوق العاده بود. به قول پسرش سلطان ولد پیروانش قریب ده هزار نفر بودند. ولی دیری نپایید که در سن 37 سالگی به ملاقات با پیری رسید که ما او را به نام شمس تبریز می شناسیم.
شمس در وجود مولانا تغییروتحول زیادی را سبب شد که حال مولانا کاملا دگرگون شد و وعظ و وفقه را ترک کرده به سرایش شعر و سما پرداخت. از مکر شاگردانش شمس دو بار ناپدید شد و مولانا در هجر او خیلی افسرده شد و اشعار عاشقانه سرود که آنها را در دیوان شمس جمع آوری کرده اند. بعد از شمس دو شخص مهم بروی تاثیرزیادی گذاشتند یکی صلاح الدین زرکوب و دیگری حسام الدین چلبی .
مولانا کل مثنوی را به نام حسام الدین سروده و گاهی از مثنوی ی معنوی به عنوان حسامی نامه هم یاد می کنند.
مثنوی یکی از آثار مشهور ادب فارسی هست که برای سرودن حماسه ها به کار برده می شود. پیش از مولانا در ادب فارسی مثنوی نگاران بزرگی مثل فردوسی نظامی سنایی و عطار را به خود دیده است ولی کار مولانا آن قدر معروف شد که در زبان فارسی واژه ی مثنوی مترادف مثنوی معنوی گشت. مثنوی که به قول جامی قرآن زبان فارسی است را به دو بخش می توان تقسیم کرد: بخش اول افکار معنوی و عرفانی و بخش دوم حکایتها ومثل هایی که برای اثبات آن آورده شده اند.
حکایات مثنوی از منابع مختلف گرفته شده اند از جمله قرآن ، حدیث ، آثار سنایی عزنوی و نوشته های فرید الدین عطار، نظامی عروضی و محمد عوفی ونیز کلیله و دمنه.
معمولا مولانا خود منابع حکایت هایش را نشان می دهد.
ظاهرا مولانا از کلیله و دمنه چهار حکایت را باز گرفته است که در "پنچا تنترا" عناوین آن ها بدین شرح آمده است:
1.حکایت شیر و خرگوش- میترابهید -1/8، مثنوی دفترنخست- 900
2. حکایت دهل و شگال – میترابهید- 1/2، مثنوی دفتر دوم 3155
3. حکایت خرگوش و شاه پیلان – کاکولوکییم- 3/2 ، مثنوی دفتر سوم - 2738
4. حکایت سه ماهی –– میبرابهید- 1/4 ، مثنوی دفتر چهارم-2738
5. حکایت شیر و درازگوش- لبدهپرناش-4/2 ، مثنوی دفتر پنجم-2326
علاوه بر این نمونه ها و گفتارهای زیادی در مثنوی معنوی هستند که منسوب به "پنچا تنترا" می باشند.
قصه های که مولانا از قرنها پیش به کار برده برای آموزش های اخلاقی استفاده می شده ولی مولانا این ها را در موارد بلندتر به کار برده است و آن عرفان بود و معنویت.
پیش از آغاز حکایت سه ماهی مولانا می فرماید:
در کلیله خوانده باشی لیک آن
قسره قصه باشد و این مغز جان
پیدا است که مولانا قالب اخلاقی ی قصه ها را مثل پوسته دانسته تشریح عرفانی ی آنها را مغز می پندارد.
به قول مولانا روح نو در قالب کهنه ی حکایت ها دمیده شده:
آب حیوان خوان مخوان این را سخن
روح نو بین در تن حرف کهن
دراینجا باید تفاوت اخلاق و عرفان را تشخیص داد. اخلاق عنصری است مربوط به رفتار مردم که برای بهبودی جامعه لازم است. در آن مصدر انصاف و امر و نهی می باشد.
در اینجا تذکر مسئله نیکی و بدی می باشد. شرایط و قانون فقه معمولا بر اساس سوالهای اخلاقی مبتنی هستند.
از نظر عرفان فقط از منتظم بودن جامعه ای که هدف آن اخلاق است همه ی مشکلات ما حل نمی شوند. حتی نظام جامعه هم از وعظ فقیهانه ی اخلاق شدنی نیست. در اصل مسئله در درون ما است.مسایل اندرونی به شکل هرج و مرج بیرونی منعکس می شوند. همین است که عرفان برای صیقل روح می کوشد. اگر نظر ما آلوده است اصلا نمی تواند نظاره گر دیدگاه مثبت بشود. از همین جهت تاکید عارفان و اصرار ایشان برای شناختن خود و پیوستن با خویش می باشد
- ای خنک آنکس که خود را می شناخت
و با لب دمساز اگر من جفتمی همچو نی من گفتنی ها گفتمی
مولانا هم مثنوی ی خود را پاک کننده ی ذهن و دل می خواند- مثنوی که صیقل ارواح بود.
و فرموده که گرد حرص و کجروی را صیقل کنیم تا که همه ی اسرار جهان آشکار شوند و ماه محبوب که در اصل ما هستیم به نظر برسد. مرد عارف چونکه دانای خواسته ی خدا می باشد هیچ اشتباه از او سر نمی زند. فقط نظام دهر نمی تواند ما را از مشکلات و اندوه ها باز دارد. عموما آسایش دنیوی باعث افراط ما در امور مادی می شود که افزاینده ی غرورو تکبر ماست و بعد همان موجب انقراض ما می شود.
مولانا می گوید که غرور و تکبر نردبان ارتقاء مادی است و این نردبان خود مایل به افتادن است، هر کس که از این نردبان بالا برود وقتی که می افتد بیشترآزار می بیند.
نردبــــان اين جهان ما و مني ست
عاقبت ايــــن نــردبان افتــــادني ست
لاجرم هر کس کــه بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
اگرچه به نظر مولانا نظام اخلاقی به تنهایی کافی نیست ولی هیچ گاه اخلاق را بی فایده و نکوهیده نشمرده است.
به نظر وی اطاعت از نظام اخلاقی در کسب معرفت وارتقاء آن کمک می کند. بدین گونه پیداست که اخلاق اساس عرفان است ولی ما نباید در اساس و دیباچه محدود بمانیم. جهان عرفانی در انتظار ما است .ما باید سفر درونی را شروع کنیم و به خود حقیقی بپیوندیم.
ادامه دارد
|