کابل ناتهـ، Kabulnath




















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

بخش های
۱-۵
این سلسله را اینجا بخوانید

 
 

صبورالله سیاه سنگ

 
 

   پربودهـ چندرا (مناڈے) در بستر بیماری
 

گزینش از برگه فیسبوک جناب دکتر صبور الله سیاه سنگ 

   یادها تازه میشوند (۶) ...
[][][][][][][][][][][][][][][]

در ۱۹۵۳ یا ۱۹۵۴ با رویداد پرتو افشانی برخوردم. هم پیشبینی ناپذیر بود و هم اثرگذار بر روند آموزشم در رشته موسیقی. تازه برنامه یی را در دستگاه رادیو ریکارد کرده بودم و میخواستم خانه بروم. مرد سالمندی سویم آمد و با خوشرویی پرسید: "بابو جی! کجا میروی"؟ ازین پرسش ناگهانی خوشم نیامد. زیر لب گفتم: "به تو چه که کجا میروم"؟ ولی به نشـانه ارجگزاری به موهای سپیدش، پاسخ دادم: "میخواهم بروم خانه". پرسید: "کجا زندگی میکنی"؟ گرچه این گفته اش را آزار دهنده تر یافتم، نتوانستم رفتار سختگیرانه داشته باشم. ناگزیر نشانی رهایشگاهم را بر زبان آوردم. باز پرسید: "آیا میتوانم ترا تا خانه ات همراهی کنم"؟

به اندیشه اندر شدم. آیا میخواهد او را نیز برسانم؟ نه! نه! ماجراجو نیست. پرسیدم: "کدام سو میروید"؟ پاسخ داد: "میخواهم با تو بروم".

در دلم گشت که روان و روزگار پیرمرد خوب نیست. بهتر خواهد بود او را بردارم و هر جا که میخواهد برسانم.

هنگامی که پهلویم نشست زبان به ستایش کشود و مرا تا بلندای آسمان هفتم برد: "آوازت را از رادیو شنیده ام. خیلی خوب میخوانی. کمتر هنرمندی را به اندازه تو خوشآوا یافته ام. ارجناکترین برجستگی کارهایت تلفظ دقیق و ادای شایسته آنهاست. با آنکه هندی زبان مادریت نیست، توانمندیهایت را میستایم. میخواهی بیشتر موسیقی بیاموزی. درست گفتم"؟

در نقش آوازخوانی که تا پیروزی فرسنگها راه در پیش دارد، آشکارا از گفته هایش خوشم آمد. آزردگی پیشترم را به فراموشی سپردم و گفتم: "از دل و جان میخواهم رهنمای خوبی داشته باشم و آموزشهای برتر در موسیقی را رویدست گیرم".

پیرمرد گفت: "پریشان مباش. کمک میکنم. ترا آموزش میدهم". بار دیگر جوش آمدم. "چه میگوید این آدم؟ آیا او میداند که با چه کسی گپ میزند؟ با برادرزاده کرشنا چندرا جی نامور".

به دشواری خشمم را فروخوردم و پرسیدم: "سپاس برای آنهمه سخنان دلگرم کننده تان در پیرامون آواز و گلویم، ولی این پیشنهاد کمک و رهنمایی ...؟ چگونه میتوانم پیشنهاد تان را بپذیرم؟ از سویی، شما را نمیشناسم و از سوی دیگر، به آموزش من چه دلچسپی دارید"؟

او مهربانانه لبخند زد و گفت: "میدانم در پشت پرسشهایت چه ناگفته های ژفی نهفته اند. شاید آوازم را از رادیو شنیده باشی. باید نام "سریش کمار" که در آل اندیا رادیو موسیقی کلاسیک مینوازد، برایت آشنا باشد. همان سریش کمار که به موسیقی لایت هم میپردازد، من هستم. نام راستینم عبدالرحمان است.

[][]
دنباله: شامهای آینده

 
 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۱۹۸            سال نهــــــــــم                      اسد/سنبله    ۱۳۹۲                ۱۶ اگست   ۲۰۱۳