کابل ناتهـ، Kabulnath




















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

پیام آفتاب تاریخ انتشار: ۱۳۸۹/۴/۱۴

 
 
گفت‌و گو با قسیم اخگر
 
 

   

آقای محمد قسیم اخگر فرزند مرحوم حاجی یقین‌علی بیات در سال ۱۳۳۰ در محله‌ی وزیرآباد شهر کابل دیده به جهان گشود. او دوره‌ی ابتدایی را در مکتب مسعود سعد و متوسطه را در لیسه امانی ادامه داد و در حالی که تحصیلاتش به پایان نرسیده بود به دلیل شرکت در مبارزات و تظاهرات سیاسی گروه‌های چپی دستگیر و از مکتب اخراج شد. اخگر بخاطراستعداد و علاقه‌ای که به مسایل سیاسی و فکری داشت به مطالعاتش ادامه داد و در حال حاضر به عنوان یکی از روشنفکران برجسته و صاحب‌نظر جرگه‌ی چپی‌ها در سطح کشور مطرح است. در این گفت‌و گو نخست از زندگی آقای اخگر پرسیده ایم که متأسفانه در اثر اشتباهی که رخ داده قسمت اول آن حذف شده است. او در قسمت حذف شده اندکی از تلاش ها و مبارزاتش سخن گفته و اعلام کرده است که با وجود ارتباط نزدیک با برخی گروه‌ها و جریان‌های سیاسی وابسته به هیچ یک از گروه‌های سیاسی نبوده و نمی باشد. ادامه‌ی این گفت و گو به این شرح است:

----------------------

اخگر: در واقع با هیچ یک [از گروه ها] ارتباط ارگانیک نداشتم، حتی سازمان نصر. من در سازمان نصر همه می‏دانند شعار خود را داشتم، خط خود را داشتم، فهم و استراتژی خودم را داشتم و هرگز به معنای خاص کلمه، یک سازمانی نبودم. در دوره‌ای که شروع شد فکر می‏کنم ظاهرا در درون خود دچار یک تناقض بودم، گرفتار یک پارادوکس. چون در یک خانواده‏ی عمیقاً مذهبی بزرگ شده بودم و اعتقادات و ذائقه‏ی مذهبی داشتم، و کم کم اندیشه مذهبی، اما از لحاظ جهت‏گیری‏های اجتماعی - سیاسی من می‏توانم بگویم که مسلمان نبودم چون واقعا نمی‏فهمیدم. بناً متمایل به چپ بودم ولی هرگز چپ به معنی خاص کلمه که مارکسیست و کمونیست باشد نبودم. بنابراین وقتی سخنرانی می‏کردم جهت‏گیری‏هایم بسیا ر افراطی چپ بود. ولی وقتی در آغاز سخنرانی بسم الله الرحمن الرحیم می‏گفتم، این چیزی بود که چپی‏ها هرگزخوش‌شان نمی‏آمد. بنابراین، می‏شود گفت که در آن دوره من یک مذهبی چپ بودم. گرایشات چپی داشتم اما از «استالین» عمیقاً متنفر بودم وقتی که کارنامه‌های او را می خواندم متنفر می‌شدم، هکذا از «لنین» متنفر بودم. از جهت دیگر من مذهبی بودم، کوشش می‏کردم لااقل عملکرد خود را بر مبنای فهم مذهبی توجیه کنم بعدها بود که با اندیشه‌های شریعتی و آیت‌الله طالقانی آشنا شدم، دو شخصیتی که هنوز مورد احترام و قبول من هستند. در پهلوی این، بخواهی، نخواهی ادبیاتی که که در آن زمان رایج بود عمدتا از ایران می‏آمد. ما متأثر بودیم از مجاهدین خلق که یک تشکل مذهبی اسلامی[؟] بود، آثارش را می‏خواندیم که در هرحال تأثیرات خاص خودش را به‌جا می‏گذاشت. در کل الآن یک آدم مذهبی هستم، طبیعی است که برداشتم فرق می‏کند، الزاما به فهم رایچ نه؛ ولی هنوز هم فکر می‏کنم که اندیشه‏های آیت‏الله طالقانی، شریعتی و بعضی چیزهای دیگر می‏توانند یک ائتلافی را تشکیل بدهند که رهایی‌بخش باشد، مخصوصا در این عصر. طبیعی است که افغانستان الزامات خاص خودش را دارد و من هم ناگزیر، الزامات را رعایت ‏می‏کنم.

شما کمی از گذشته صحبت کردید مخصوصا این بحث آخرتان که جالب بود و من باز هم سؤالاتی از شما دارم. شما در دوران جوانی از مکتب اخراج شدید و در حوزه‏های سیاسی - مذهبی فعالیت می‏کردید و بنده نیز شاهد بودم شما با آقای مبلغ، قاضی ضیا و آقای صادقی پروانی در منزل‌تان جلساتی داشتید، بهتر است بگویم حلقه‏ای داشتید که شاید همان حلقه باعث شده باشد که شما بعدها با سازمان نصر ارتباط برقرار کردید و حتی یکی از مسؤولین سازمان نصر مطرح شدید. می‏خواهم بدانم که در آن زمان آیا ارتباط شما به ایجاد یک تشکلی انجامیده بود یا نه؟

اخگر: نه؛ تشکلی در آن زمان وجود نداشت من پس از این‌که از مکتب اخراج شدم و در حبس بودم؛ همان‌طور که پیشتر گفتم؛ من یک عنصر مذهبی بودم ولی درک و فهم روشنی از مذهب و اعتقادات مذهبی نداشتم، در حد یک مذهبی عادی بودم. در آن زمان آقای مصباح یکی از شخصیت‏ها و در شمارعلمایی در وزیرآباد بود - و من هم از وزیرآباد بودم – که پدرم بسیار به او نزدیک و دوست ورفیقیش بود و پای منبرش می رفت. پس از طریق پدرم با آقای مصباح آشنا شدم، البته ایشان را پیش از آن هم می شناختم، اما نزدیک تر شدم و در یک مقطع در واقع او می توانست همان خلائی را که  وجود داشت و من نمی فهمیدم پر کند و راهنمایی‌های ایشان، معرفی بعضی آثارو معرفی بعضی اندیشمندان اسلامی من را راضی سازد. به هرحال، من با توجه به این راهنمایی ها مقداری مجهز تر شدم. مجهز به این معنی که دوران جوانان مسلمان [در تظاهرات] چتر می گرفتم، ایستاد می شدم وسخنرانی می‌کردم. چون من از یک خانواده شیعه برخواسته بودم – خواهی نخواهی- می خواستم هویت خود را ابراز کنم و اگر فرصتی به دست می آمد می توانستم درباره اندیشمندان مسلمان و مبارزاتشان در جمع آنها صحبت کنم یا در سخنرانی هایی که در جاده میوند بود حضور داشته باشم.
با جناب آقای مبلغ هم در همین زمان بود که آشنا شدم، مدیون ایشان هم هستم، چیزهایی از اوهم آموختم. حلقه‌ای که ایجاد شد هرگز تا آخردوره نتوانست به یک سازمان به معنی خاص کلمه بدل شود. بیشتر موضعگیری‌های خود مان را می خواستیم مشترک بسازیم و نقاط مشترک خود را برجسته کنیم. یک خصوصیت عمده وجود داشت که ما سخت ضد کمونیزم بودیم و آن هم به این صورت که هر چیزی را که کمونیست‌ها می گفت ما باید رد می کردیم. دیالکتیک را رد می کردیم ماتریالیسم را رد می کردیم و ...
 در آن زمان مطالعات ما یا لااقل مطالعات شخص من بسیار سطحی بود. کتاب‏هایی مثل «فیلسوف نماها» را می خواندیم «مناظره دکترو پیر» را می خواندیم، آثارسید قطب که ترجمه شده بود و امثال آن‌ها را می خواندیم. ما درجمع خود که بعضی افراد سنی هم بود نشست هایی داشتیم که این نشست‌ها به دلیل این‌که ما در مرحله‌ی ابتدایی بودیم بر اساس یک برنامه‌ی منظم نبود. در عین حال در همان آغازهم یک صف بندی‌های اعلام نشده، وجود داشت. یعنی بین ما که از مکتب برآمده بودیم و جمع دیگری که از مدرسه برآمده بودند یک فاصله وجود داشت. ما هم مقصر بودیم و آن‌ها هم، آن‌ها خود را حق می دانستند و ما خود را حق تر می دانستیم چون مکتب خوانده بودیم و آنها مدرسه. این چیزها وجود داشت، مع الوصف نقاط مشترک مان بیشتر بود.
خوب، افرادی در جمع ما حاضر می شدند. صادقی ترکمنی(پروانی) هم گاهگاهی در این جمع می آمد. جناب آقای خلیلی، معاون رئیس جمهور هم می آمد. فرد دیگر ضامن علی واحدی بود که در اوایل انقلاب شهید شد و قاضی ضیا نیز در جمع ما قرار داشت. زمانی که قاضی ضیا عضو این جمع بود، گرایش اسلامی و مذهبی داشت، البته بعدها به سازمان آزادی بخش مردم افغانستان یعنی «ساما» پیوست و تغییر ایدئولوژی داد و جوان های بسیار خوب دیگر نیز بودند. بعد یک جمعی از ما به نام سازمان مجاهدین خلق افغانستان فعالیت خود را آغاز کردند که آنها راه خودشان را گرفتند ونقش خاص خودشان را داشتند و در منطقه بامیان رفتند. یک حلقه‌ی دیگر بعدها در قالب «اسلام مکتب توحید» عرض اندام کردند که آقای سید اسدالله نکته دان، جان آقا حقجو، رحیم افضلی و بعضی اشخاص دیگر بودند.  در آن دوره اگرچه می خواستیم تشکلی ایجاد کنیم اما در عمل چنین تشکلی را نتوانستیم ایجاد کنیم، به دلیل این که ما خیلی ابتدایی بودیم. یعنی ما بیشتر، چیزهایی را نفی می کردیم بدون این‌که بدیلی برایش داشته باشیم. آلترناتیو ما همان حکومت اسلامی بود که می خواستیم، اما حالا که می بینیم واقعا تصویری بسیار روشن، شفاف، یا تعریف معین نداشتیم. واقعیت این است که هیچ چیزی را نمی فهمیدیم، از حکومت اسلامی ایده‏آلی که ما می خواستیم در همان محدوده‏ی روایات و حکایاتی که از دوره‏ی صدر اسلام شده بود فکر می کردیم.

آقای عیسی غرجستانی نوشته است مجموعه‏ای که گرد آقای مبلغ جمع شده بود، یک تشکلی به نام «جمعیت سیاسی» بود، نظر شما چیست؟

اخگر: خوب تا جایی که من اطلاع دارم چنین چیزی نبود. آقای مبلغ تا آخر کار یعنی روزهایی قبل از بردنش که بعداً حبس شد به شخص من از وجود چنین تشکلی گپ نزد، برای اینکه وجود نداشت. من شاهد این بودم که آقای مبلغ دقیقاً کمی پیشتر از کودتای ۷ ثور تازه تحقیقاتی را آغاز کرده بود. کتابی که بعدها در ایران چاپ شد و آن را سوء استفاده جویانه چاپ کردند، در واقع این کتاب یادداشت‏های ابتدایی ایشان و طرح کلی برای یک کاری که فکر می کرد در فرصت مناسب انجام شود، بود. در هر حال، چنین چیزی [تشکلی به‌نام جمعیت سیاسی] وجود نداشت.

منظور شما کتاب «دین تریاک نیست»  است که مقدمه اش را جلال الدین فارسی نوشته است؟

اخگر: بله؛ آن چوکات کلی یک طرح بود که فرصت هم پیدا نکرد. خلاصه در آن زمانی که ما با هم نزدیک بودیم، جلسات و صحبت‏هایی داشتیم یا در حلقات درسی‏شان شرکت می کردیم، ایشان[مبلغ] از حزبی به‌نام «حزب حسینی» پیش از خودشان یاد می‌کردند که احتمالاً خودشان بعدها یک عضو آن بودند. خوب یادم هست که مرامنامه این حزب را به من هم دادند ولی دقیقا می گفتند که این مسأله‌ای است مربوط به تاریخ گذشته و حالا چنین چیزی وجود ندارد. بعد که حزب حسینی را سازمان نصر در بعضی از نشریات خود یاد می‌کرد و خود را با آن منسوب می‌کرد من واقعا شخصی را نیافتم. البته، گفته می شد که سید اسماعیل بلخی در واقع الهام بخش تشکلی به نام حزب حسینی بود. من بیشتر از این الزام ندارم که پیش از این‌ آقای مبلغ گرایشاتی داشته باشد. روشن است که این یک کاستی نیست بلکه یک نقطه عطف در زندگی آقای مبلغ است. پیش از این آقای مبلغ گرایشات مشخص ایدوئولوژیکی نداشت. دقیقاً سال‌های نزدیک به کودتا یک مقدار جهت گیری خود را مشخص کرد. پیش از آن یک جمع دیگری بود که من در آن نبودم، فقط در یکی از جلسات آن در خانه عبدالرزاق توفیق- فکر می کنم که عبدالرزاق توفیق در پارلمان بود - شرکت داشتم. ممکن خیلی کسان دیگر در جلسات آن جمع بودند، ما هم یک جمع کوچکی داشتیم که به نمایندگی از آن در یکی  از جلسات من شرکت داشتم و پیش از من آقای نکته دان به نمایندگی از ما شرکت داشت. ولی آن جلسات به صورت یک حزب نبود، کوشش مقدماتی برای ایجاد یک حزب بود که حتی نام مشخصی هم نداشت. در جلسه‌ای که من شرکت داشتم به یادم می آید که شخصی به نام حسین هدی هم آنجا بود و گفته شد که یک نشریه راه انداخته شود که هرگز راه نیافتاد.  به طور قطع می توانم بگویم که در آن زمان انجمنی، تشکلی یا سازمان وحزبی در رابطه با مبلغ وجود نداشت، هر چند کوشش‌ها شاید خیلی وقت وجود داشت. حزب حسینی را هم که عرض کردم چیزی است که از آقای مبلغ شنیده بودم.

آیا مرامنامه‌ی حزب حسینی  در اختیار شما است؟

اخگر: متاسفانه نیست، ولی احتمالا نزد بعضی نصری‌ها باشد و شما حتما دیدید که در نشرات شان یادآوری کرده اند، اما انتساب نصر به حزب حسینی متأسفانه واقعیت ندارد. همین‌طوراین ادعا که نصر توسط آقای بلخی اساس گذاشته شد یا فلانی، این هم دروغ است. بلخی در مقطع معینی از تاریخ اخیر ما خیلی الهام بخش بود - ولو غیر مستقیم- حرف هایش، سخنانش، روابطش خیلی الهام بخش بود. از جمله ۷ یا ۸ حزبی که [در دوران جهاد] ایجاد شد چهار، پنج تا از آن‌ها خود را منسوب به ایشان می دانند، در حالی که شکی نیست، طبعا شاید الهام گرفته باشند، اما من حتم دارم که به صورت مستقیم چنین چیزی نبوده است. خیلی‌ها از بلخی آموختند یا لااقل الهامات اولیه را اساسا در حوزه مذهبی از او گرفتند. بلخی یک الگو بود یک نمونه بود اولین کسی بود که سخن از مبارزه گفته بود و اقدام عملی هم کرده بود. بناَ به‌خاطر پیدا کردن یک حیثیت و هویت خود را منسوب به ایشان می‌ کنند. همه‌ی اطلاعات من در باره‌ی حزب حسینی فقط همین است. مرامنامه این حزب را مستقیم از شخص آقای مبلغ گرفتم، خواندم و دیدم. ایشان هرگز نگفتند که یکی از رهبران این حزب بودند.

از سوی آقای مبلغ در آن زمان یکی دو تا جزوه منتشر شد که شما در جریان هستید. یکی از آنها به نام «سیدگرایی» بود که الان هم هست و به عنوان دیگری چاپ هم شده است. اصل موضوع این جزوه یک موضوع جامعه شناختی است، اما به دلیل تکیه‌ی مغرضانه بر موضوع خود ساخته‌ای به‌نام «سید» و«هزاره» سبب تفرقه در جامعه‌ی شیعه شده است. نظر شما در این باره چیست؟

اخگر: شکی نیست که جزوه‌ای به نام سید گرایی معروف شد. عنوان «سید گرایی» عنوان خود مبلغ نبود برای این‌که یک تحلیل نوشته بود و محتوای آن‌را من فکر می کنم که همین الان هم هیچ حرفی در موردش نیست. این نوشته یک تحلیلی است جامعه شناسانه که صحبت از برتری یک قوم نسبت به  قوم دیگر، هیچ کدامش در آن نیست. عنوان سید گرایی را به طور قطع می توانم بگویم که بعد از مبلغ و به صورت مغرضانه بر روی آن گذاشتند [این جزوه در زمان حیات آقای مبلغ به‌نام «نقد و تحلیلی برسید گرایی» منتشر شد و آقای صادقی پروانی آن را توزیع می کرد]. بعدها من این جزوه را دیدم، کسی در کویته چاپ کرده بود. در آن زمان مبلغ گرایشات معین سیاسی خودش را نداشت. تازه توسط بعضی ازعلمای مذهبی طرد و تکفیر شده بود و بخواهی یا نخواهی عکس العمل نشان می داد. در این دوره من چیزی از مسأله‌ی سید گرایی و مغول گرایی از ایشان نشنیدم که مثلا مروج این مسأله باشند. اما تلاشی که بیشتر گفتم در خانه عبدالرزاق توفیق شروع شد، حتی همان تلاش هم عنوان مغول گرایی داشت، این عنوان اعلام شده‌ی تلاش‌ها نبود ولی مغول‌گرایی گفته می شد. آن زمان گفته می شد که پشت سر این جریان مبلغ قرار دارد، ولی این مسأله را سال‌ها بعد من از مبلغ پرسیدم ایشان تأیید نکردند. به‌هرحال، من چیز دیگری نمی دانم.

بعضی آشنایان نزدیک آقای مبلغ می گویند که ایشان زمانی از لحاظ فکری، گرایش غیر مذهبی داشت که بعداً خودش نیز اذعان کرده بود که چندین سال گرفتار تذبذب فلسفی بوده است، نظر شما در این زمینه چیست؟

اخگر: هیچ شکی نیست که مبلغ دستکم در دوره‌ی وکالتش در پارلمان بیشتر نزدیک به سکولاریسم بود. نمی توانم بگویم ماتریالیزم چون لااقل خودم شاهد بودم ولی هیچ شکی نیست که یک سکولار بود. دلیل‌اش بیشتر از این که فلسفی و معرفتی باشد بیشتر یک نوع عکس العملی است. می دانید مبلغ توسط علمای عصرش تکفیر می شود، این جبهه قدرش را نمی داند، طردش می کند، بخواهی نخواهی او کوشش می کند در یک موضع دیگر ابراز هویت کند. در پارلمان طبیعی است که آقای مبلغ – اگر نه در نزدیکی‌های ایدئولوژیک ولی لااقل در جهت گیری‌های سیاسی- مشترکاتی با ببرک کارمل دارد، ولی فقط ببرک کارمل نیست کسانی دیگری هم هستند. پس در این [انحراف فکری مبلغ] شک نیست برای این‌که جبهه‌ی مذهبی تکفیرش کرده بود و یک مقدار دچار انزوا شده بود- وقتی کسی تکفیر می‌شود عکس العمل جامعه‌ی مذهبی در برابر او معلوم است- و برای پر کردن انزوا مشترکاتی در جهت گیری‌های سیاسی در حوزه‌ی کار پارلمانی با چپ مارکسیستی پیدا کرده بود.

در مطالعه‌ی تاریخ احزاب به  گروهی به نام «سازمان مجاهدین ملی» بر می‌خوریم  که شما و آقای سید عسکر موسوی در آن نقش داشتید و همین سازمان بعدها به «سازمان مجاهدین خلق افغانستان» تغییر نام داد. آیا این مسأله واقعیت دارد؟

اخگر: نه؛ عرض کنم شما می دانید که ما با مجاهدین خلق در آغازنزدیک به هم هستیم. در همان آغاز جلساتی که قبلا عرض کردم با هم اشتراک مساعی داشتیم ولی آن زمان هنوز خطوط کلی حرکت ما مشخص نشده بود، نکته دان به نوبه‌ی خود ومن به نوبه‌ی خود کوشش می کردیم که این خطوط را تنظیم کنیم. حلقه‌ای از دوستانی که در نواحی جمال مینه و قلعه‌ی شهاده زندگی می کردند و نزدیکتر به هم بودند یک مقدار خطوط حرکتی خود را تنظیم کردند ودر آغاز نام «مجاهدین ملی» را بر خود گذاشتند. بنابراین، من، آقای نکته دان و حقجو در شمار این جمع نیستیم، بلکه حتی پس از آن‌که آن‌ها خود را مجاهدین خلق نامیدند بیشترفاصله میان ما با آن‌ها ایجاد شد. چون هم ما - حلقه‌ای که در وزیر آباد تشکیل شده بود - وهم حلقه چنداول واقعا با مجاهدین خلق هیچ رابطه‌ای نداشتیم ولی حلقه کارته سخی با مجاهدین خلق نزدیک تر بود، هم از لحاظ فکری و هم از لحاظ روابطی که داشتند. برخی افراد مجاهدین خلق وارد کابل شدند و با آن‌ها زودتر از ما تماس گرفتند.

گفته می شود که آقای موسوی حتی در سازمان مجاهدین خلق ایران نقش داشته وجزو پانزده نفر اول آنها محسوب می‌شود.

اخگر: نه؛ این مسأله مطلقا دروغ است. در آغازعنوان غیر رسمی که برای تجمع- نه تشکل- مشرک ما گذاشته شد «پاسداران انقلاب اسلامی» بود که در آن موسوی هم یک کسی هست.

پس نامگذاری «پاسداران انقلاب اسلامی» درست است و در این مجموعه آقای نکته دان هم حضور داشته است؟

اخگر: بلی؛ درست است. من به صورت مشخص نمی دانم که نکته دان بود یا نه، اما کسانی که بودند برای شما نامشان را می گویم: شهید سید عبدالله وحیدی که در آغاز جنگ‌های کابل شهید شد، سید اسماعیل لنگری(برادر حسینی لنگری)، آقای علیپور برادرِ کلان آقای موسوی، سید سلطان پیکار- الان زنده است ولی مثل این‌که فعالیت‌های سیاسی ندارد و اگر دارد هم من خبر ندارم - کسی به نام قدسی از سادات کابل، فرید که در سال ۱۳۵۸، حفیظ الله امین خودش و پدرش و احتمالا یک برادرش را کشته است.

پس مشخص نیست که آقای نکته دان هم در این جریان باشد.

اخگر: بلی؛ لااقل از ناحیه من مشخص نیست.

شما بر مبنای ارتباط نزدیکی که با آقای خلیلی، شفق و صادقی و ... داشتید از مؤسسین سازمان نصر محسوب می‌شوید یا خیر؟

اخگر: شاید این کلمه درست نباشد، چون می دانیم که نصر در ایران تشکیل شده است و این زمانی بود که من در افغانستان بودم. بنابراین، ظالمانه خواهد بود که من خود را از مؤسسین‌سازمان نصر بدانم، اما پیوندها و ارتباطات سابقه‌ای وجود داشت.

شما عضو شورای مرکزی سازمان نصر بودید؟

اخگر: باور کنید همان قسمی که می گویند حزب، به معنی واقعی کلمه حزب نیست؛ شورای مرکزی هم چنین چیزی است. حالا می‌شود لاف زد که بلی از بنیانگذاران سازمان نصر بودم ولی نبودم. ما سه نفر مانده بودیم با هم ارتباطات داشتیم، بعد از این‌که سازمان نصر در ایران تشکیل شد، آقای واحدی وارد افغانستان شد و به کابل آمد تا افرادی را جذب کند. من و آقای واحدی با هم آشنا بودیم، در گذشته همکاری داشتیم، همدیگر را می شناختیم، ارتباطات عقیدتی داشتیم. در تفاهم با آقای واحدی من به ایران رفتم و در آن‌جا به سازمان نصر پیوستم ... [ در این قسمت متن گفتگو متأسفانه پاک شده است اما نقل به‌ مضمون از این قرار است که اعلامیه‌ای در انتقاد از روحانیت از جمله شهید مطهری به‌نام سازمان نصر منتشر شده بود] .
 آقای صادقی متعاقب انتشار اعلامیه با آقای واعظ طبسی رابطه گرفت و تلاش کرد تا یک ملاقات داشته باشد. ایشان من را هم خواست، آقای داکتر معصومی بود وآقای ناطقی معروف به عینک بود. پیش  آقای طبسی که رفتیم دیدیم که نخستین مسأله‌ای را که مطرح کرد همین اعلامیه بود. [به فرموده‌ی جناب آقای دکتر معصومی  در این جلسه آقای اخگر از اعلامیه حمایت کرد، آقای دکتر معصومی آن را تقبیح نمود و آقای صادقی بینابین و دودوزه صحبت می کرد] .
بعد من یک مقاله‌ای نوشتم در نشریه پیام مستضعفین زیرعنوان «نگرشی بر شعار نه شرقی و نه غربی». در این مقاله چند نکته بود، یکی صدور انقلاب را رد کرده بودم و یکی اینترناسیونالیسم اسلامی را. راجع به اینترناسیونالیسم اسلامی گفته بودم که اینتر ناسیونالیسم شعاری است برای جهانی ساختن استعمار. طبیعی است شک رهبران نظام را به یقین تبدیل کرد که یک کمونیست نفوذ کرده است. از خارج هم کسانی مسأله را دامن می زدند، اختلافات بسیارعمیق در واقع وجود نداشت، گرچه ما متهم به ضدیت با ولایت فقیه بودیم، البته متهم هم نشدیم، قبول نداشتیم. ولی مشکل این بود کسانی من را متهم به مخالفت با ولایت فقیه می کردند که تا امروز نمی فهمند ولایت فقیه خوردنی است یا پوشیدنی. فکرش را بکنید، این طور یک وضعی بود.
چند نوشته‌ی دیگر هم داشتم، یک نوشته‌ای بود در رابطه با مهاجرین. وقتی که قرار شد در رابطه با مهاجرین، ایران لااقل یک خطی داشته باشد، من یک پیشنهادی کردم در پیام مستضعفین که همان زمان چاپ شد. «شورای آوارگان» را پیشنهاد کردم بر مبنای این‌که اسلام مرز ندارد، ما که بخاطر جنگ با کفار مهاجر هستیم لااقل با ما برخورد بد نکنید مثل برخورد کفار. طرح شورای آوارگان واکنش‌هایی در پی داشت. یکی از ایرانی ها به آقای صادقی گفته بود شما یک دولت در درون دولت می خواهید ایجاد کنید. اینها در مجموع موجب شد که اختلافات بالا بگیرد و صلاح را در این بدانند که ما از سازمان خارج شویم. اما حالا که گذشت فقط برای شما این را می گویم در آن زمانی که در سازمان فعالیت می کردم حلقه‌ای از بچه‌ها با من در رابط بودند که من به آن‌ها توصیه می‌کردم که شما قرآن بخوانید، نهج البلاغه بخوانید، پیش از این که توضیح المسائل می خوانید اینها را بخوانید و یکی از چیزهایی که برای خیلی از برادرهای مسلمان تحریک کننده بود- و دلیلی بر اثبات شعله‌ای بودن من هم بود- این بود که من تشویق می‌کردم به نهج‌البلاغه خواندن و این البته برای من تسلی بخش هم بود. خیلی خوب، با این حساب پیش از این که من متهم شوم [در واقع]مولا علی(ع) را متهم می‌کردند. بعد ازآن هم  دوستانی که در سازمان بودند - بی ارتباط با من- وتمایل بیشتر به نهج البلاغه و نظایر آن داشتند آن‌ها را می گفتند احتمال دارد از بقایای او[اخگر] باشند.

یک چیز دیگر هم آن زمان مطرح بود - شاید سبب اختلاف آنها با شما شده باشد- که گفته می شد  شما با «شورای جانبازان» در هرات ارتباط داشتید.

اخگر: دروغ است؛ شما شعله‌ی جاوید  یا لااقل یک بخش آن را می شناسید. در آن زمان قاضی ضیا از دوستان خیلی نزدیک من بود و شما می‌دانید که قاضی ضیا بعدها از ما بریده بود. در این شکی نیست که با اغلب شعله‌ای‌ها، پرچمی‌ها و خلقی‌ها آشنایی و دوستی داشتم، هیچ باکی هم نداشتم. ارتباط من در همین حد و بیشتر ازاین نبوده و این دلیلی هم ندارد که من انکار کنم، ولی شک نیست که پاره‌ای از جهت‌گیری‌ها در آن وقت برای من که یک جوان خام، ابتدایی و احساساتی بودم جاذبه داشت. مثلا به موضع گیری‌های شعله‌ای‌ها بیشتر خود را نزدیک احساس می کردم. نفس این موضعگیری‌ها و شعار مبارزه مسلحانه و براندازی ولو این‌که چیزی نبود برای ما احساس برانگیز بود. اما می توانم بگویم که من تا الآنی که در حضور شما هستم عضو هیچ سازمانی نبودم ولی روابط خود را داشتم. با سامایی‌ها من خیلی رابطه‌ی غیر سازمانی نزدیک داشتم. و این دلیل این نبود که من به هر چه که آن‌ها می‌اندیشیدند باور داشته باشم. به هر حال خودم را حق می دانم هر چی باشه تا الآن خود را مسلمان تعریف می کنم، ممکن مسلمان هم نباشم. یعنی آن فهمی که از اسلام دارم ممکن است غلط باشد، کارهایی که می کنم ممکن است درست نباشد ولی خودم را لااقل مسلمان می دانم.

گروهی از چپی‌ها که به نام گروه اخگر یاد می‌شود چه گروهی است؟

اخگر: این یک تشکل شعله‌ای است شما می دانید که شعله جاوید نام یک نشریه بود، خیلی ها به همین عنوان معرفی می شدند. بعد از این که سازمان جوانان- سازمان جوانان اولین تشکل شعله ای بود-  در واقع از هم پاشید آحادی از این تشکل های کنونی را جور کرد که از جمله‌ی این تشکل ها یکی اخگر بود.

اخگر نام یک شخص است یا یک تشکل؟

اخگر: اخگر یک تشکل است. اخگر، سرخا، گروه انقلابی که بعدها سازمان رهایی شد، پیکار، ساما،  و ... انشعابی از سازمان جوانان بودند. به هرحال، ده‌ها گروه به‌ وجود آمد که یکی از آن‌ها اخگر بود واخگر شاید نام کدام نفری در درون آن گروه نیز باشد. اخگر یک تشکل بود که فکر می کنم سال ۶۴ توسط رژیم حاکم کوبیده شد و تعدادی از افرادش گرفتار شدند. گروه دیگر«ساوو» بود که داکتر سید هادی محمودی رهبری می کرد، پیکاربود به رهبری  رحیم محمودی و ساما به رهبری مجید.

گروه توحیدی قیام مستضعفین مربوط به شما بود؟

اخگر: بلی؛ بعد از این که ما ازسازمان نصر برآمدیم و در کویته مستقر شدیم کوشش کردیم اساس یک تشکل تازه را بگذاریم. نام این تشکل چون به مرحله سازمانی نرسیده بود- و نخواستیم ادعای دروغین کنیم - گروه توحیدی قیام مستضفین بود.

اگر ممکن است از افرادی که با شما بودند اسم ببرید؟

اخگر: اگر لازم بدانید و شما بخواهید من مشکلی ندارم ولی چون فعلا در واقع پیوندها گسسته شده، شاید آن افراد راضی نباشند، ولی اگر شما خواسته باشید می توانم برای شما نام آن‌ها را بگویم.

آثار و نوشته‌ها ؟

اخگر: چیزهایی را قلمی کردم، مقداری کار روی نهج البلاغه داشتم، فهم خود را بیان کردم.

آیا به شکل کتاب تدوین شده است؟

اخگر: البته، به یک معنی چاپ شده بود. تقریباًمی توانم بگویم لااقل در مورد حدود ۱۰ خطبه از خطبه های امام علی(ع)، و از جمله خطبه شانزده نهج البلاغه من فهم خودم را نوشتم، مثلا رهبرمعصوم کیست؟ یکسری جزوات هم برداشت خودم را از آیات قرآن پس از این‌که به بحث گذاشته بودم نوشتم. بحثی از آیات قرآن کریم مثلا سوره کهف داشتم که برای من هنوز هم جالب است، به خاطر این‌که یک مقدار حالت انزوایی که ما داشتیم توجیه می کرد. یعنی این که روشن فکر مسلمان اگر در شرایطی هیچ کاری را نتوانست نباید تسلیم قدرت شود و مطمئن باشد یک روزی می رسد که او به‌ هدفش دست یابد. برداشت دیگری داشتم از سوره قصص، داستان حضرت موسی(ع) و دیگر سوره‌های کوچک قران نظیر سوره قدر، سوره توحید، نازعات و ... به هر حال متناسب با فهم و شعور خود یک چیزهایی را قلمی کردم که در همان زمان در مقیاس پنج صد، دوصد، یکصد تا فتوکپی و صحافی می کردیم. آثار من شاید در مجموع به شمول تحلیل های سیاسی اجتماعی ۲۰ جزوه باشد.

شما شعر هم می گویید؟

اخگر: خوب یک دو تا از خیلی وقت البته من آن زمان مخصوصا در دوران جهاد بعضی چیزها را به نام شعر در صفحه کاغذ می‌انداختم.

شعرهای خود را تدوین نکردید که به شکل جزوه ای شود؟

اخگر: نه؛ بدبختانه یا خوشبختانه این کار را نکردم چون شعر در حاشیه کارهای من وجود داشت و برای من یک موضوع اصلی نبود.

شخصی به نام جعفر رسا در مورد شما مطلبی به این شرح نوشته است: « در عین تأکید بر ضرورت وحدت و ایجاد حزب بعد از کودتای ۷ ثور به فعالیت جبهوی نیز پرداخت که همکاری‌اش در شورای جانبازان اسلام و دید و بازدیدهایش با ساما و طرفداران خط جبهوی نمونه‌هایی از این تمایل محسوب می شود. به این ترتیب با وجود انتقاد از مشی جمهوری اسلامی و جبهوی بنابر موضع سنتریستی التقاطی و ضد مائویستی‌اش درعمل فعالیت عملی به منظور پیشبرد مبارزه‌ی ضد سوسیال امپریالیستی و مد نظر گرفتن جوعمومی و خواسته‌های عمومی به مشی اسلام بازی تمکین می نماید و این تمکین بعداً باعث آن می‌شود که اخگر یک تشکیل محلی اسلامی بوجود آورد که تا هنوز به فعالیت خود ادامه می‌دهد.» آیا این مطلب را خوانده اید جناب آقای اخگر؟

اخگر: من هنوز این را ندیده‌ام.

آیا جعفر رسا را می شناسید؟

اخگر: نه؛

آقای عشیق هم در مورد شما مطلبی  نوشته است آیا او را می شناسید؟

اخگر: بله، او هم صنفی‌ام بود.

عشیق در کتاب «دانشنامه ادب فارسی» که در ایران چاپ شده است، شما را چنین معرفی کرده است: «محمد قسیم، سال تولد ۱۳۳۰ نویسنده و شاعرافغانستانی، دانش‌های مقدماتی را در مدارس علمی چنداول و مراد خانی فرا گرفت تا کلاس دهم در دبیرستان امانی به تحصیل پرداخت. در این سال وی به سبب توطئه‌ی سیاسی از دبیرستان اخراج شد و همراه با محمد اسماعیل مبلغ و مخدوم محمد شفیع، آوازه گران اندیشه‌های علی شریعتی در دبیرستان و دانشگاه کابل بودند. اخگر در کلاسی که دایر کرده بود به نقد و بررسی نهضت‌های اسلامی می پرداخت و بیشتر نظرهای وی در حسینیه سر کاریز قلعه شهاده منتشر می شد. با کودتای محمد داود به فعالیت‌های سیاسی و چریکی روی آورد.»    

اخگر: مخدوم محمد شفیع معلم ما از بدخشان بود. او مرد شریف و و وارسته ای بود که گرایشات قوی عرفانی داشت.

آیا شما چریک بودید؟

اخگر: نه.

اجازه بدهید من ادامه نوشته عشیق را بخوانم: «در دوره حاکمیت کمونیست‌ها به ایران رفت و با سازمان نصر همکاری کرد. پس از چندی به کویته پاکستان کوچید. وی به زبان‌های عربی،‌ آلمانی، پشتو و اردو آشنایی دارد.»

اخگر: دروغ است؛ اردو درحدی که کیاهی و بای جانی هی  دو سه کلمه بیشتر یاد ندارم و پشتوهم یک مقداری می دانم، اما مسلط نیستم، ولی می‌توانم بگویم۵۰ فی‏صد آلمانی را می دانم چون در مکتب خوانده‌ام. به هرحال، به مولوی شفیع، استادمان چون آدمی با گرایشات عرفانی بود، علاقمند به بیدل و امثال او بود، علاقمند بودم و در برابر رفقای پرچم و شعله و دیگران با هم مشترکاتی داشتیم. منتهی مولوی شفیع به شریعتی پیوند داده نمی شدو در آن زمان که من با آقای مبلغ هم رابطه داشتم، مسأله شریعتی یک گوشه‌ای از کار است وآقای مبلغ در اوایل زیاد با شریعتی آشنا نبود. آثار شریعتی را من به او می دادم که بعضی جاها هم شاید خوشش نمی‌آمد. چنانچه کتاب «مذهب علیه مذهب» شریعتی را به آغا صاحب[مصباح] - استاد ما روانش شاد که من مدیونش هستم وچیزهای زیادی از او آموختم- دادم و ایشان با ناراحتی چیزهایی در حاشیه‌ی آن نوشته بودند، همین طور آقای مبلغ هم. در واقع تنها من بودم که به شریعتی تکیه می کردم هیچ یک از دوستان ما مانند من نبودند. آن‌هاخیلی علاقه داشتند اما با آن هم از شریعتی می‌ترسیدند برای این‌که خیلی از شریعتی خوان‎ها مارکسیست شده بودند. انشعابی که سال ۱۳۵۴ در مجاهدین خلق ایران ایجاد شد همزمان در مجاهدین خلق افغانستان نیزایجاد شد و اتفاقاً همین چهره‌هایی که زیاد تکیه بر شریعتی می کردند غیر از من، دیگران و از جمله قاضی ضیا در همین زمان مارکسیست شدند. حتی کتابی که مجاهدین خلق ایران نوشته بود به‌نام «تغییر ایدوئولوژی» در کابل یک نسخه‌ی آن آمده بود و آن را آقای مبلغ به‌من داد. این کتاب را نه ملاها بلکه روشنفکرها هم سانسور می کردند، چون همه‌ی ما در مرحله ابتدایی بودیم، پنج کلمه خوب نمی توانستیم قلم برداشته و دفاع کنیم. از این خاطر جناح رفقای نکته دان در اواخر شریعتی را خطرناک می‌دانستند و گرایش خاص خودشان را داشتند. تنها من بودم که بر خلاف، روز تا روز بیشترعلاقمند می‌شدم و هیچ کسی از جمله قاری محمد شفیع وآقای مبلغ با من نبودند. در آن زمان مبلغ به حبیب الله پیمان بیشتر اعتقاد داشت تا شریعتی.
تذکر: این گفتگو قرار بود که ادامه یابد، متأسفانه آقای اخگر با وجودی که وعده کرده بودند حاضر نشدند. در نتیجه حرف‌های آقای اخگر گفته شد، اما پرسش‌های اساسی ما باقی ماند.


 

 
 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۱۹۶            سال نهــــــــــم                      سرطان/اسد    ۱۳۹۲                ۱۶جولای   ۲۰۱۳