کابل ناتهـ، Kabulnath




















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

ملک ستیز

 
 
 گفت‌وشنودِ با نشریۀ «پرسش»:
امریکا طالبان را در اختیارِ خود دارد
 
 

  
بحثِ ایجاد دفتر سیاسی زیرِ نام «امارت اسلامی افغانستان» برای طالبان، با واکنش‌های جدّی حکومت آقای کرزی، شهروندان افغانستان، اپوزیسیون و جامعهٔ مدنی مواجه شد. هدف امریکایی‌ها از این کار چی بود؟ در حالی که گفته می‌شود غربی‌ها می‌دانستند که واکنش‌ها و حساسیت‌ها در برابر عنوان «امارت اسلامی» و هراس‌افگنان طالب، هم‌چنان پابرجا و جدّی است؛ امّا آنان چی را خواستند به آزمایش بگیرند؟
در نخست، باید یک تحلیل حقوقی داشته باشیم. دفتری برای طالبان در قطر به چی معنا است؟ دفتری به نام «امارت اسلامی افغانستان» برای طالبان، برخلاف تمام موازینِ پذیرفته‌شدۀ بین‌المللی است. یک جغرافیای معیّن که دارای یک رژیم سیاسی مشروع است، تنها می‌تواند دارای یک دولت، یک پرچم و یک نماینده‌گی سیاسی، هم‌چون دولتی رسمی مطرح شود؛ بنابراین، واکنش شهروندان و دولت افغانستان، یک واکنش بسیار بجا و منطقی بود. به رسمیت‌شناسی پرچمِ دولت‌ها بر بنیاد موازین یازده‌گانۀ مناسبات بین‌المللی، برگرفته از منشور سازمان ملل متحد، مشروعیت می‌یابد. این کار، خیلی غیر قابل باور است که امریکایی‌ها و سیاست‌گذاران قطری، این اصول را ندانند.
و امّا از دید حقوقی، آیا طالبان می‌توانند در یکی از کشورهای دیگر، دفتر رسمی داشته باشند؟ مبحث مذاکرات صلح که برای نخستین‌بار از سوی کوفی عنان در سازمان ملل متحد مطرح شد، دارای چهار مولفه است: نخست، مذاکرات صلح؛ دوّم، پیش‌زمینه‌سازی برای تأمین صلح؛ سوّم، ساختارسازی برنامه‌های صلح؛ و چهارم، حفظ برنامه‌های صلح. این چهارچوب حقوقی، از سوی سازمان ملل متحد و دولت‌های عضو آن به رسمیت پذیرفته شد. پس از این‌که این چهارچوب به رسمیت پذیرفته شد، تلاش‌هایی انجام شد که در برخی از کشورهای افریقایی، زمانی که دو جناح(یک جناح دولت و یک جناح شورشیان) به موافقت نمی‌رسند، در یکی ازکشورهای بی‌طرف سوّمی، دفتری برای مذاکرات صلح ایجاد می‌شود که جزو مولفۀ دوّم برنامه‌های صلح‌پروری ـ که در بالا از آن نام بُرده شد ـ می‌تواند تلقی گردد. یعنی ساختارسازی، نهادسازی و میکانیسم‌ها را ایجاد کردن؛ بنابراین، در این چهارچوب ـ که سازمان ملل متحد برای صلح‌پروری شکل داده ـ دفتری برای طالبان می‌تواند در یکی از کشورهایی بی‌طرف و یک کشور سوّمی، به عنوان یک پیش‌زمینه، گشوده شود و این از دید حقوقی مشکلی ندارد؛ امّا اگر این دفتر از یک دولت در حال تبعید و نامشروع که نتواند جغرافیا و باشنده‌گان معیّن را تمثیل کند باشد، برخلاف موازین حقوق بین المللی است. امّا تحلیل سیاسی در این زمینه چه‌گونه است؟ از لحاظ سیاسی، ما در حالت جنگ قرار داریم. طالبان با حمایت هراس‌افگنان بین‌المللی، از طریق ترور و دهشت، در صدد تضعیف نظام سیاسی در افغانستان هستند، و هدف خویش را واژگونی نظام سیاسی در افغانستان قرار داده‌اند. بنابراین ما برای مدیریت این بحران، نیاز به دیپلماسی فعال داریم. در این زمینه، ما دچار دشواری‌های فراوان هستیم. دیپلماسی برای صلح یا دیپلماسی حل منازعه، نیاز به دو مولفه بسیار مهم دارد:

 

 

نخست، مولفهٔ حمایت گستردۀ امنیتی برای این دیپلماسی.
دوّم، مولفهٔ استخبارات بسیار قوی و سازمان‌یافته که بتواند این دیپلماسی را به یک واقعیت عینی مبدّل کند. یعنی دیپلماسی‌یی که بر بنیاد تضرّع و عذر مطرح شود، هیچ‌گاهی به موفقیت نمی‌رسد. چرا که جانب مقابل، نیرو و توان رزمی شما را مورد مطالعه قرار می‌دهد. این دو مولفۀ مهم که اعم از استخبارات قوی، ارتش و نیروهای نظامی قوی باشد می‌تواند نقش مهمی برای مدیریت مذاکرات صلح و یا دیپلماسی صلح تلقی گردد. بنابراین، یکی از دشواری‌های مهم در افغانستان نبود دیپلماسی فعال است. دیپلماسی پسیف (غیرفعال)، دیپلوماسی‌یی است که پشتوانهٔ گسترده استخبارات و نیروهای رزمی را با خود ندارد. دیده می‌شود که در چند متری کاخ ریاست جمهوری، هراس‌افگنان بین‌المللی که طرف مذاکره با افغانستان هستند، برنامه‌های تروریستی را راه‌اندازی می‌کنند و سبب اغتشاش اجتماعی در افغانستان می‌شوند یا مهم‌ترین نکات استراتژیک، مثل فرودگاه را که در یک نظام سیاسی مهم‌ترین و استراتژیک‌ترین منبع است نشانه می‌گیرند، یا دادگاه عالی که نمایان‌گر تمثیل عدالت اجتماعی است، آن را مورد نشانه قرار می‌دهند. این‌ها نشان می‌دهند که سیاست‌گذاری برای افغانستان از ظرفیت‌های لازم و پشتوانهٔ قوی برخوردار نیست.


آقای ستیز، آن‌چه شما به عنوان نقاط استراتژیک در یک نظام از آن‌ها نام ُبردید و هراس‌افگنان طالب هم همواره همین نشانی را نشانه گرفته‌اند؛ بنابراین، جنگی که در افغانستان جریان دارد، چی‌گونه جنگی است و چی تدابیر و روی‌کردهایی می‌تواند در برابر این جنگ پیروز شود؛ در صورتی که تلاش‌های صلح به نتیجه نرسید؟


جنگ تروریسم، متشکل از سه بخش مهم است: جنگ استراتژیک است که دارای یک استراتژی است و آن تضعیف نظام سیاسی در افغانستان است. جنگ استخباراتی است، جنگی بسیار گسترده که از طرف نهادهای استخباراتی منطقه تمویل می‌شود، حمایت کشفی پیدا می‌کنند، در نظام سیاسی افغانستان رخنه پیدا می‌کنند و تأثیرگذاری سیاسی دارند، و جنگ سوم، جنگ فکری است که با استفاده از آیدیولوژی اسلام سیاسی در ذهنیت مردم رخنه می‌کنند. آنان انتحار را به رسمیت نمی‌شناسد؛ ولی می‌گویند که ما فدایان مفکوره یا آیدیولوژی اسلام هستیم. این سه جنگ بسیار خطرناک هستند. یعنی جنگ عادی نیست. نمی‌شود با این دیپلماسی که ما داریم بر ضد آن مبارزه کرد. دیپلماسی افغانستان نیاز به سه مولفه مهم استراتیژیک دارد؛ ما باید دارندهٔ یک نهاد فکری ضد جنگ باشیم که پژوهش، تحلیل و مطالعات گسترده پیرامون عوامل و راه‌های برون‌رفت از جنگ را مطرح نماید. این نوع ضدیت با جنگ فقط یک ارزش قوی و باصلابت را نیاز دارد، دوم اینکه ما باید دارای استخبارات قوی باشیم تا بتواند جنگ استخباراتی را مهار و خنثا سازد. استخبارات فعال، جوهر کشفی و شناخت منابع دشمنان را در سطح کشور و منطقه تشکیل می‌دهد. و سرانجام، مؤلفۀ سوم هم‌گرایی نهادهای رزمی و حمایت سیاسی و نظامی آن از دیپلماسی فعال است.
افغانستان در مقابل استخبارات پیچیدۀ ISI قرار دارد و این استخبارات نیاز به شناسایی بیش‌تر دارد و باید منابع گسترده برای قوی ساختن استخبارات خود به مصرف برسانیم. با وجودی که یک جامعۀ فقیر هستیم؛ امّا نبود این ظرفیت باعث می‌شود که ما بدنهٔ جامعه را از دست بدهیم. برای این بدنه، باید حالت فقر را پذیرفت؛ ولی نباید حمایت گسترده را از استخبارات فراموش کنیم.
برمی‌گردیم به موضوع ایجاد دفتر طالبان در قطر. چه فکر می‌کنید گام‌های بعدی در راستای تلاش‌ها برای آغاز روند صلح به کجا خواهد انجامید؟ درحالی که برعلاوه از هراس‌افگنان طالب، گروه‌های دیگری هم هستند که هر روز اغتشاش‌آفرینی می‌کنند. مثلاً شبکۀ حقانی و حزب اسلامی حکمتیار؛ امّا دفتر قطر تنها مربوط گروه طالبان است. در صورتی که توافق با هراس‌افگنان هم صورت بگیرد، سرنوشت گروه حقانی و حزب اسلامی حکمتیار با حکومت افغانستان چی خواهد شد؟
طالبان یک ابراز است. طالبان هیچ‌گاهی یک نهاد استراتیژیک نیست. استراتیژی این نهاد به دست جنگ فکری است و این جنگ فکری، جنگ تمدن‌ها را به بار آورده است. بنیاد گرایان سیاسی جهانِ غرب با راه‌اندازی این جنگ، گفتمان تمدن‌ها را صدمه زده است. ما وضعیتی را گواه هستیم که نشان‌دهندۀ آن است که برنامۀ گسترده برای بدنام‌سازی اسلام در جهان روبه راه است. و با تأسف که اسلام معتدل جای‌گاه خود را در این برنامه‌ها از دست می‌دهد، و جای‌گاه اسلام اعتدالی یا اسلامی را که بیش‌تر به سیکولاریسم و اومانیسم باور دارد، اسلام سیاسی و اسلام بنیادگرایانه می‌گیرد. حالا برخوردی که با طالبان در قطر صورت گرفت، باور من این است که امریکا طالبان را در اختیار خود دارد. فکر می‌کنیم که امریکا می‌تواند بر طالبان اثرگذاری عمیق و گسترده داشته باشد؛ امّا امریکا خواست یک بار، واکنش مردم افغانستان را ببیند. گشایش دفتر طالبان زیرِ نام «امارت اسلامی» با واکنش مردم و دولت، سبب شد که امریکا به زودی روی‌کرد خود را تغییردهد و متوجّه شود که مردم، دولت و نهادهای مدنی – سیاسی در افغانستان از این روند حمایت نمی‌کنند. باور من این است که این یک برنامۀ بسیار کلان است و طالبان جزوی از این برنامه هستند. به عنوان اسباب استراتیژیک در دست مدیران این برنامه، گفتمان و یا تضاد گفتمان‌ها پیرامون تمدن‌ها.


چرا سیاست افغانستان با بحران و نابه‌سامانی گره خورده است. تنها هراس‌افگنان طالب مشکل‌آفرین نبوده‌اند. پیش از این هم گره سیاست و حکومت‌ها همواره کور بوده است. سرانجام، صلح در افغانستان تأمین خواهد شد؟ مشکل بنیادین چی است؟


نباید انتظار این را داشته باشیم که صلح در افغانستان به‌زودی خواهد آمد. ژئوپلتیک افغانستان برای این برنامۀ کلان در واقع نقطۀ عطف است. با تأسف اگر به تاریخ افغانستان نظری بیفگنیم، این کشور از آوان شکل‌گیری خویش، همیشه یک ژئوپلتیک بغرنج بوده و برای مدیریت این ژئوپلتیک بغرنج، همیشه ابرقدرت‌ها در برابر یک‌دیگر در تضاد فکری و در تضاد استراتیژیک قرار داشته‌اند. همین حالا هم این ژئوپلتیک، جای‌گاه بغرنج و دشوار خود را در تضاد با ابرقدرت‌ها حفظ کرده و قربانیان بی‌شماری داده و خواهد داد. اکنون چیزی که من پیش‌نهاد می کنم، ما در افغانستان باید نظامی بسازیم که همین ژئوپلتیک را درک کند، و بربنیاد آن، بتواند نظامی ایجاد شود که هر دو ابرقدرت را در یک توازن معین برای منافع مردم افغانستان، با خود داشته باشد. ما گاهی آن‌قدر امریکایی می شویم که همه ابرقدرت‌های اطراف خود را فراموش می کنیم و گاهی آن‌قدر روسی می‌شویم که ابرقدرت‌های مثل امریکا، بریتانیا و... را فراموش می‌کنیم. این نوع بنیادگرایی نا بخردانه ریشه‌های منفعت‌زای این ژئوپولیتیک را برای افغانستان نابود می‌کند و آیندۀ افغانستان را مغشوش می‌‍سازد. ما نیاز به رهبری و مدیریتی داریم که بتواند این اهمیتِ ژئوپلتیک را با ابرقدرت‌ها شریک سازد و افغانستان را به عنوان یک دولت فعال در تعاملات بین‌المللی مطرح نماید و یا به زبان استراتیژیک، جغرافیای سیاسی خود را نخست به جغرافیای استراتیژیک و سپس به جغرافیای با اهمیت اقتصادی مبدل گرداند. مثل امارات متحدۀ عرب، که تا پنجاه سال پیش در آن یک ساختمان بلندمنزل پیدا نمی‌شد، حالا بزرگ‌ترین تفریح‌گاه جهان و بزرگ‌ترین مرکز سرمایه‌گذاری، اقتصادی و سیاسی خاورمیانه است. اماراتی‌ها یک معبر و یک ژئوپلتیک مهم داشتند که توانستند این ژئوپلتیک را به مرکز مهمی ژئواکونومیک تبدیل کنند که حالا هم صلح دارند، هم سیکولاریسم دارند، هم اسلام دارند و هم یک جامعۀ بی‌نهایت پُرقدرت سیاسی هستند.


آقای ستیز، برای ساختن پالیسی به ظرفیت لازم است و هم‌چنان برای عملی کردن پالیسی باز هم همان‌گونه که شما اشاره کردید به رهبری نیاز است که این پالیسی وژئوپلیتیک را به عنوان یک دولت بتواند در برابر ابر قدرت‌ها خوب استفاده کند. حالا سؤال این‌جا است که کی‌ها در افغانستان قادر به ساختن این پالیسی و هم‌چنان رهبری کردن این پالیسی هستند؛ دولت کنونی، اپوزیسیون سیاسی و... شما بالای کدام جریان حساب می کنید؟


ظرفیت را نمی‌بینم؛ ولی وقتی که مردم یک مسأله را نشانی می‌کنند، بحث می‌کنند و مطرح می‌کنند، به این معنا است که این ظرفیت می‌تواند خلق شود. و دقیقاً، ما قبل از همه به بازسازی چه که به هم‌گرایی نیاز داریم. با تأسف ما شعار می‌دهیم؛ امّا متعهد نیستیم و به ارزش‌های خود باورمند هم نیستیم. ظرفیت زمانی شکل می‌گیرد که ثبات سیاسی یا پالیسی‌های مفید برای ثبات سیاسی همراه گردد با ظرفیت‌پروری مدیریتی. تجربۀ من از کشورهای افریقایی به من آموخت که ظرفیت‌سازی نیاز به ارادۀ سیاسی برای جلب ظرفیت‌ها دارد. این روند در افغانستان خیلی به‌کندی پیش می‌رود.
روشن‌فکران افغانستان و کسانی که کارهای روشن‌فکری می‌کنند، طی ده سال گذشته چه کارهایی را می‌توانستند بکنند که نکردند؟
روشن فکران افغانستان وابسته‌گی‌های خود را باید کنار می‌گذاشتند. خردگرایی و روشن‌فکری افغانستان قربانی ایدیولوژی شد و این ایدیولوژی آن‌قدر بر شانه‌های دیگراندیشان و خردمندان تأثیر گذاشت که با تأسف نتوانستیم جنبش‌های روشن‌فکری را در افغانستان شاهد باشیم. مسألۀ دوّم این‌که روشن فکران افغانستان نتوانستند نقد دین را مطرح کنند. دین در افغانستان به جای آن که زمینه‌ساز گفتمان شود، مانع رویش و پویش خردگرایی می‌گردد. این حالتی تراژیدسان است. خطی قرمز است که نباید به آن دست زد؛ نباید با آن صحبت کرد. در حالی که قرائتی که از دین در افغانستان مطرح می‌شود، قرائتی است که مانع ریفورم می‌شود. مثلاً اخیراً یک عضو مجلس نماینده‌گان، جهاد را علیه رسانه‌ها اعلام کرد. به نظر من، این خیلی برخورد مبتذل در برابر ارزش‌ها و حتّا در برابر دین است. بنابراین نبود یک گفتمان سازندۀ دینی در افغانستان که مدیریت آن را روشن‌فکران روحانی به‌عهده داشته باشند، مانع رشد اندیشه‌های دیگراندیشی به‌صورت کل در تمام زمینه‌های اجتماعی- فرهنگی گردیده است. این نبود، سبب شده است تا روشن‌فکران و جامعۀ مدنی افغانستان، در جزم‌گرایی و دگماتیزم غرق شده و هریک به قرائتهای خود پیرامون جامعه بپردازد و گفت‌و‌شنود سازنده میان این نهادهای ارزشی دیده نشود و لمس نگردد.


آقای ستیز، برنامه‌ها و طرح‌های جامعۀ مدنی، طی سال‌های گذشته در افغانستان به باور آگاهان چندان کارساز و مؤثر نبوده‌اند. درحالی که افغانستان به جامعۀ مدنی و نهادینه شدن ارزش‌های مدنی نیاز جدّی دارد. مشکل اساسی در چی بوده است ؟


درجامعۀ پس از جنگ، وقتی که ریفورم را می‌خواهید جذب کنید، نیاز به حامیان بین‌المللی‌تان دارید که حامیان بین‌المللی بستر را برای تشکلات فکری خلق کند. این یک روند طبیعی نیست، بل روندی است که به نحوی وارد شده است. یعنی این به یک صنعت می‌ماند نه به یک تشکل خودجوش. نظر من این است که هم تشکلات نوپا و هم ذهنیت فکری با هم توازن حاصل نمایند. با تأسف این توازن هنوز شکل نگرفته است و بیش‌ترینه نهادهای جامعۀ مدنی در افغانستان فقط به نام تشکلات خلق شدند که این تشکلات حتّا در برخی موارد نقش خود را نمی‌دانند، ارزش‌های جامعۀ مدنی را نمی‌دانند، مفاهیم حقوق بشر را نمی‌دانند و مفاهیم دموکراسی را به عنوان یک میکانیسم درک نمی‌توانند. البته این یک مشکل و یک چالش جدّی در برابر جامعۀ مدنی است؛ امّا هستند نهادهایی که دارای یک سلسله ارزش‌ها و اصول و تعهدات هستند. آن‌ها را نباید شامل این‌ها ساخت. این را نباید فراموش کرد که ما یک جامعۀ پس از جنگ هستیم که دارای نظام سیاسی آسیب‌پذیر و شکنن است. در تمام جهان، نظام سیاسی یا دولت که رهبری اجتماعی را بر عهده دارد، بر تمام ساختارها تأثیرگذار است. در ساختارهای سیاسی، در اپوزیسیون و حتّا ساختارهای اقتصادی. در واقع اگر دولت خوب بود، اصول خوب هم شکل می‌گیرد، اگر دولتِ خوب شکل گرفت، جامعۀ خوبی هم شکل می‌گیرد، اگر دولت خوب شکل گرفت شما دارندۀ سکتور سیاسی خوب و اقتصاد خوب هستید. این همه جنجال‌ها دربرگیرندۀ اشتباهاتی است که با ساختار نظام سیاسی افغانستان رابطۀ تنگاتنگ دارند.


خوب، سرانجام با چی راه‌کاری می‌شود از این وضعیت گذار کرد تا مولفه‌هایی مانند جامعۀ مدنی و حقوق بشر به عنوان یک ارزش و یک نیاز شناخته شوند، نه آن‌چه اِم‌روزجریان دارد که یک تعداد از این آدرس‌ها به عنوان منبعی درآمد و وسیله‌یی برای گرفتن پروژه استفاده کرده‌اند و کارهای‌شان هم مؤثریت چندانی نداشته و از سویی هم، تعداد دیگر با ذهنیت بسته همواره تلاش کرده‌اند تا این ارزش‌ها را تحریف کرده آن را ابزار دست غربی‌ها برای مردم معرفی کنند؟


من دلیل آن را شناخت نادرست از ارزش‌های حقوق بشر می‌بینیم و پرداخت نادرست به این ارزش‌ها. اول این‌که اگر شما به تاریخ‌چۀ حقوق بشر نگاه کنید، دانش‌مندان به این نظر رسیدند که مولفه‌های حقوق بشری در همین سرزمینی که ما زنده‌گی می‌کنیم توسط کوروش کبیر مطرح شد. منشور کوروش، سرآغاز ارزش‌های حقوق شهروندی است که پایۀ حقوق بشر را می‌سازد؛ بنابراین، پرداختن به حقوق بشر، خیلی مهم است.
امّا فعالان حقوق بشر و کسانی که دست‌اندرکار جامعۀ مدنی هستند، این‌ها باید این ارزش‌ها را خود بیاموزند و بعد، ترویج کنند. مشکل ما در این‌جا است که هم‌کاران ما این ارزش‌ها را به خوبی درک نمی‌کنند. ارزش‌های دینی با حقوق بشر می‌تواند هم‌خوانی داشته باشد، در صورتی که باهم هم‌آهنگ باشند و هم‌آهنگ کار کنند. هم‌آهنگی بین جامعۀ مدنی و ارزش‌های دینی، زمینه‌ساز تأمین حقوق شهروندی است. مثال خوب آن را می‌توانید در اروپا ببینید که وقتی ریفورم‌های دینی شکل گرفت، دین حقوق بشر را جذب کرد، و حقوق بشر دین را جذب کرد. این‌ها با هم هم‌خوانی کردند و هر دو نجات پیدا کردند و هر دو جای‌گاه خود را یافتند. برای همین است که گفتم گفتمان تمدن‌ها بسیار مهم است.
نابهنجاری‌های غیرقابل کنترل اجتماعی، فحشا و بدنام‌ترین حرف‌هایی که مردم در افغانستان می‌خواهند از آن دوری کنند، آن را به پای دموکراسی گره بسته‌اند. چون سطح آگاهی مردم خیلی پایین است و نمی‌توانید ذهنیت مردم را از ارزش‌ها و دین‌شان یک‌باره جدا کنید. پرداخت نادرست به ارزش‌ها باعث می‌شود که مردم نسبت به این ارزش‌ها حساسیت‌برانگیزشوند؛ بنابراین، می‌توان گفت که پرداخت به این ارزش‌ها خیلی مهم است و نیاز است که در افغانستان این ارزش‌ها اول معرفی شوند و به همه شهروندان به گونۀ درست فهمانیده شوند.

 
 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۱۹۵            سال نهــــــــــم                      سرطان    ۱۳۹۲                اول جولای   ۲۰۱۳