غزل گفتم چادرت کو؟
رویت
آفتاب تابستان قریه
چشات
کمره های مخفی
پست مدرن نشد
روی چند کلمه
خط بکش
یک خط منکسر عمودی
روی زیبایی شناسی شعر هم بزن
زیبایی شناسی اش خیلی نه
که بسیار سنتی بود
نشانه گذاری هم ممنوع
باز صراحت در معنا رخ میته
و برای توصیف کمر
چشم چند عکاس حرفه ای پرن داد کام را
به قرص بگیر
یک چیزی حتمن از آب درمی آیه
که شبیه ی دخترخاله ی پست مدرن باشه
هیچگاه
نومید هم مشو
مغالطه نکرده ام
شلوغ هم نفرمایید
تیمم تان می شکنه
باز خاک پاک
هر کجا که پیدا نمیشه
غزل گفتم موی سرت کو؟
بویت به چهره ی دلبرم همی بماند
در تاریخ بیهقی من این را بخواندمی:
دعوت من
بر تو
آن شد
که ایزدت
عاشق کناد
بر یکی سنگین دل نامهربان
چون خویشتن
تو اطلاع نداری
نشان خاک رابعه را
می خواستند نابود کنند
یادم نروه
غزل گفتم خیر سرت کو؟
به من خیر دور وبرت کافی!
و یادت نروه
لینز چشات را که می کشیدی
به زباله دان مینداز
در این شعر
مردان جگرسوخته
بسیارند که شلوغ کنند؛
ی یسنا |