استاد علی زهما
پيکر دست و پا بريده رامانم
بسمل زار خون تپيده را مانم
دی و پائيـــز همنشيـن دلــــم
بـــرگ پائيز ديــــــده را مانم
زلف يارم شکوفــــه بار آورد
زهــرخنـــــد سپـــيده را مانم
رنج و بيــداد و سرزنش ديدم
آهـــوی تيـــرخــورده را مانم
چشم بيمارش فتنـه انگيز است
فتنه های به جان خريده رامانم
رونــق اعتبــار جــانکاهســت
رنــج در دل غنــــوده را مانم
گل شوخی به خنده گفت که هان
غنــچه پـــيرهن دريده را مانم
ازخـــرام تو سرو رعشه به دل
ســروی از پــا فتـــاده را مانم
از طلســم نـــگاه شـــدم جـــادو
دل افســون گـــزيــده را مــانم
علی محمد زهما
به مناسبت ۸۶ سالگی استاد علی محمد زهما
هنگامی که سخن از جناب استاد علی محمد زهما، درمیان می آید، ویا کتابی از تألیفات و ترجمه های ایشان را ورق گردانی می نمایم؛ بیشترین اوقات به یاد خاطره یی می روم.از این رو پیش از ابراز سخنانی پیرامون آثار وزنده گی ایشان، آن یاد گرامی را در صدر این نبشته می آورم:
صبح هنگام زمستان سال ۱۳۵۸ خورشیدی بود.
بیست وهفتم دلو، روزتولد من. گرچه روز تولدم چند جای با تاریخ های متفاوت نوشته شده است . حوالی ساعت ۹ صبح ، درحال انتظار بودم که زنگ دروازه به صدا درآمد، به طرف دروازۀ حویلی رفتم، وقتی در را گشودم، نخستین جمله ام این بود که : امروز به وقت معین آمدید. یارعزیز وبزرگوار تبسم ملیحی نمود. رفتیم و دراطاق مملو از خاطره نشستیم. لحظات بعد قطی سگرت مالبوری خویش را از جمپرچرمی سیاه رنگش بیرون کرد ومانند پیشینه ها برای من نیز یک دانه را پیش نمود. سگرت ها را آتش کردیم . گفتم من با سگرت ریچموند عادت کرده ام. وقتی فلتر آن را مثل نادرجان در آب ترکنیم ، مزۀ سگرت کنت ومالبورو را می دهد، امروز هم از سگرت خودت می گیرم.
گفت استاد بصیر چه وقت می آید؟ گفتم قرار بود که پس از ساعت ۸ صبح بیاید، ولی هنوز که نیامده است. به دور وبر اطاق نظری درد آمیز وخاطره سان انداخت.تصور کردم که چندین چهره درنظرش مجسم شده اند. آه نمی کشید که یک باره توفان های روزگار را حکایتی باشد. در لحظات تأثر بار وهنگامی که اندوهی با سنگینی هایش بیشتر برشانه اش می نشست،ابرو ها ومژگانش روی چشمانش پائین می نشستند و دست به سگرت می برد. من که سرد و گرم روزگار نچشیده بودم و زمینۀ زود گریستن داشتم، لحظاتی خاموش ماندم با آن هم بغض گره شده در گلو را ، در دل گریستم، زیرا اینجا سالها اشرف جان و چندی ماما قدوس . . . می نشستند واکنون نیستند.
هنگامی که چای را در پیاله ها می ریختم، مانند همیشه، پرسید که چــه خبرهای نو است؟ گفتم، همه جا بیشترهمان یک قصه، قصۀ عساکر شوروی، قصۀ زندانیان آزاد شده ،سراغ گیری گم شده گان وقصۀ آینده است.
وقتی سخن از زندانیان شد، از چشمدید های یک ژورنالیست عزیز از زندان پلچرخی گفتم، که از دهلیز ها واطاق های زندان حکایت ها داشت وکسانی را هم پیش از آزادی شان دیده بود. گفتم که دوست ژورنالیست آقای علی محمد زهما را نیز دیده بود. من از طریق صحبت های اومطلع شدم که او هم زندانی وبالاخره زنده مانده است.
وقتی سخن از جناب زهما رفت، یارعزیز گفت : در روزهای اخیر استاد را دیدم. صحتش خوب نیست، تکلیف شکر دارد. شب و روز را در آن زندان لعنتی به پایان بردن کار آسانی نبوده است. وحشت و جنایت تا چه اندازه . با آن هم روحیۀ عالی داشت. کم سخن ،صریح وقاطع .
به هرحال برای زهما صاحب گفتم که درخارج زندان آرام نه نشسته ایم، یک اندازه صحبت های داشتیم.
*
بهارسال ۱۹۹۳ بود. استاد زهما را درهامبورگ دیدم. چند ساعتی که مناسبت محفل را مجال صحبت های جدی نبود. قرارشد فردایش در منزل ما ببینیم . با موجودیت همسرشان خانم زهما، دهقان زهما که خدایش به سلامت بدارد،( کار جالبی را درحوزۀ جامعه شناسی با نقد وتردید نژاد باوری در ادبیات کشور ما آغاز نمود )؛ وموجودیت شبگیر پولادیان وخانوادۀ ما، از تاریخ و اوضاع افغانستان گفتیم وبه قصیده یی ازپولادیان گرامی گوش فرا دادیم.
در آن روز، ازسخنان سالیان پیش آن بزرگوار، از خاطره هایی که استاد از زندان دارند، هیچ نگفتم ونپرسیدم .اما ، چه بگویم که من بارها به یاد صحبت ۲۷ دلوسال ۱۳۵۸ بودم . به همان تصویری نگاه می کردم، که آن شهید بزرگوار از دیدار خویش با استاد زهما داده بود. کم سخن، صریح و انسانی به پخته گی رسیده. درنگاه هایش هزار سخن ودرسیمایش مجلدات تاریخ، انسان شناسی، روزگار دیده گی و گواهی پیرترقی جویی که ناظر شنیدن وخواندن ادعا نامه ها ، وعده های مبنی برباغ وبوستان نمودن افغانستان ، اما، با پیامد خار و خنجر آوربوده است.
در در منزل ما، درخلال صحبت ها شنیدم که بر سر چاپ دیوان ناصر خسرو چه بلایی آمده بود و چگونه پس از چاپ سانسور ودرتحویلخانه ها جای داده شده بود . من از یادداشت های پیرامون کاتب فیض محمد هزارۀ بزگوار گفتم.
استاد زهما گفت: مدتها بود که آرزو داشتم مقالتی زیر عنوان دپلوماسی کاتب فیض محمد بنویسم. در ضمن از دشواری های کاتب بزرگوار حین نوشتن ومهارت اوسخن راند. از بی سرنوشتی بخشی از ترجمه های خویش نگران بود.
*
سال ۱۹۹۴ بود، هنگام خاکسپاری وفاتحۀ دکتور عین علی بنیاد دربرلین. وقتی مراسم به خاکسپاری پایان یافت و به سوی سالونی رفتیم که عده یی جمع می شدند، استاد زهما را دیدم. گفتم استاد چه وقت تشریف آوردید؟ گفت احوالی رسید و دست به کار شدیم ، هرچند از اطریش تا برلین ، راه دوراست، ولی رسیدیم.
باری، جویای اطلاع بیشتر پیرامون شاه علی رضا خان شدم. همان مظلومی را می گویم که پس از قتل امیر حبیب الله خان " سراج الملة والدین " به اتهام واهی اعدام شد. نتیجۀ بازنگری موضوع قتل امیر، برایم این نتیجه را نهاد، که شخص شهزاده امان الله خان به ستوه آمده از دست مزدور منشی ، ارتجاع و تعیش وخوشگذرانی پدر، تصمیم قتل امیر را به وسیلۀ شجاع الدوله خان به سامان رسانید؛ اما ، رنگی از خون علی رضا خان بیگناه ومظلوم را نیز در دست و دامن گذاشت. پیش از آن که نبشته یی را در بارۀ آن موضوع انتشار دهم، نامه یی عنوانی استاد زهما نوشتم. مطابق انتظاری را که داشتم، به زودی نامه یی دریافت نمودم که استاد افزون بر آوردن برداشت خویش وارایۀ معلومات واشاره به منابع؛ یادآوری های دانشمندانه یی را به کار برده بود، که در واقع رهنمودی بود برای
تحقیق دقیقتر پیرامون موضوع .
در نامه چنین نوشته است:
۲ جولای ۱۹۹۲
" برادرعزیز آقای نصیرمهرین سلام .
. . .
در بارۀ شاه علیرضا، پاسبان امیر حبیب الله، متأسفانه مأخذی در دسترس ندارم؛ بهتر است شما یک بار به کتاب " از داریوش تا امان الله " مراجعه کنید. این کتاب بزبان انگلیسی نوشته شده ومن تقربیاً ۲۵ سال قبل آنرا مرور کرده و تمام مطالب آنرا به خاطر ندارم. شاید هم اندر آنجا اشاراتی در بارۀ وی میسر حال گردد.
من ازلابلای رویداد های قبل وبعد ازاعدام علیرضا بدین " نتیجه " آنهم بقرینه رسیده ام که اینمرد را امان الله برای انحراف توجۀ مردم از توطئه ایکه خودش برای قتل پدر چیده بود، در مقدم " قاتل " وی شجاتع الدوله غوربندی قربانی کرده است. پیوسته با این نکته، باید خاطرنشان کنم که در این " نتیجه گیری " دست قرینه اندر میان است نه سند مؤثق ومعتبر. ما در همچوموارد نمیتوانیم از احتیاط کار نگیریم.
پیوسته با این سخن، در هر صورت، اگر فرصت دست داد به آرشیف ایندیا افس (India Office
) مراجعه فرمایید. . . . "
در پرتو چراغ آثار استاد زهما
دراین سالها، نیاز مراجعه به آثار در دست داشتۀ استاد زهما ،پیهم چهرۀ ایشان را در پیش چشمانم می آورند.
از جریان دنبال نمودن سیرفکری وشکل گیری وقالب بندی های عقیده یی – سیاسی چندین دهه پیش در افغانستان، می گویم:
شادروان مظلوم محی الدین انیس را با نام انیس یا جریده یی که صاحب امتیاز وناشرش بود، می شناختیم. زیرا با آن نام مشهوروشناخته شده است. اما، انیس شخصیت فکریی دارد،از نظرپنهان مانده ومهجور. بهترین وسیلۀ شناخت زوایا وآرزو های فکری ،سیاسی و روشنگرانۀ محی الدین خان، کتاب " ندای طلبۀ معارف" او است. وجود اوبرای افغانستان بسیار مبارک وگرانمایه بود. زیرا نیازهای زمان وقشردست اندر کار ادارۀ امور وبقیه رهروان را به نیکی یافته بود.اما، سوکمندانه تحمیل ساختاری که چنان سعی وکوشش را بر نمی تابید،محی الدین خان و آرزو هایش را زیر خاک نمود. و درنتیجه خمود وجمودی بر اوضاع سایۀ هیبتاک انداخت که تا امروز هم از سر افغانستان به دور نشده است.
می دانیم که در سال های پایانی دهۀ سی خورشیدی، کتاب خوان ها وعلاقمندان مسائل سیاسی،دگر باره، ره می جویند.
بعضی ها مجاب نسخه های آماده وقالبی شدند. پنداشتند که در چند کشور دیگر دنیا گل وگلزار شده است، اینجا در افغانستان نیز باید چنان شود. این برداشت غلط وغلط آموزی از وقایع ورویدادهای دیگران این پندار را نیز با خود داشت که آن عده تصور نمودند که گردن تسلیم به سوی مهد انقلاب های تبلیغ شده، فروببرند که کاربیشتر بر وفق مراد آید. در نتیجه قشری تبارز نمود که با نقل القول ها و شعارها وکلیشه ها اشتغال سیاسی یافتند. بیفزایم که با تمام سیاسی اندیشی قالبی واعمال وکوشش های شباروزی، غیر روشنفکری بود.
اما، مدارکی نشان ما می دهند که برخی واقعا ً از روشنگری وایجاد تحول در شعور مردم به ویژه قشر حساس یا جوانان درس خوان، راهی را در پیش گرفتند که ذهن آنها ظرفیت های پویایی وتحرک را فرا گیرد. تصور من این است که در پایان دهۀ سی خورشیدی جلوه های چنین مرزبندی ها روشن بوده است. یکی از مدارک گواه در این زمینه کتاب مقالات اجتماعی وفلسفی استاد زهما است. اشارات وی در زمانۀ دیگر وبا ادبیات مورد نیاز زمان و توجه یافته بر سایۀ استبداد، پیوند هایی را با ادبیات روشنگرانۀ شهید محی الدین خان ومنظوری را که درکتاب نداس طلبۀ معارف دنبال می نمود، ایجاد می کند.
استاد زهما، درسال ۱۳۳۹ خورشیدی،در آغاز،جملاتی را درکتاب مقالات اجتماعی وفلسفی؛ از دائرة المعارف علوم اجتماعی می آورد، که هزار بار سزاوار تحسین است .دلیل تحسین را نیز می گویم . بنگریم :
" برای این که جامعۀ منظم وشگوفایی را سازمان بخشید، بایست زعمأ، شعرا، وهنرمندانی داشت که تامردم را از مفهوم ارزش های جدید آگاه سازند.
آن وقت علمای اقتصاد،انجنیران وتخنیکدان های را به کار جامعه گماشت که آن ارزش ها را در معیارهای معین ومشخص به کار بندند."
آوردن این سخنان آنهم به صورت برجسته وگزینش آن دریکی از نخستین صفحات کتاب، حتا اگر هیچ توضیح شخص استاد زهما را نداشته باشد؛ به این برداشت صحه می گذارد که حامل پیامی است به دست اندر کاران امور حکومتی و قشری که خود رابرای مبارزه آماده می کنند وآنانی که باید با ذهن روشن آماده شوند.
این روشنگری آنها را بر مبنای دید انتقادی نیز آماده می سازد. به ویژه آنجا که یک بُعد این پیام محکومیت حکومتی را با خود دارد که در خلال چند دهه از حاکمیت خویش،زعمأ، شعرا ودانایان جامعه را به بند کشید واعدام کرد. درحالی که وجود مبارک آنها برای افغانستان بسیار غنیمت بود. خواننده وآن هم در سال ۱۳۳۹ بلادرنگ حواسش به سوی این پیام نهفته وهنرمندانه ودر عین حال خطر پذیرانه معطوف می شود.
بُعد دیگر آن پیام ، توجه به ارزش های جدید است وتأکید برآگاه سازی وآگاه شدن.
ارزش های جدید، که به آن درکتاب مقالات اجتماعی وسیاسی،درسال پایانی دهۀ سی خورشیدی اشاره شده است، توجه به کرامت انسانی، به حقوق و وجایب مردم و حکومت ها، رعایت قانون . . . نقش فرهنگ در اجتماع وتحولات آن را در بر می گیرد. ازهمین رو همه محتوی کتاب بر محور اندیشیدن وفرا گیری آنها قرار دارد.
استاد زهما، هنگامی که سیر افکار واندیشه های متفکران را در زمینه های اجتماعی وفلسفی می آورد، عملا توضیح می دهد که از کسانی نبوده ونیست که در بند اندیشه های چند شخصیت اندیشمند ویا بت های مود روز قراربگیرد. با وسعت نظر مخاطبین خویش را به جهان تفکر رهنمون می شود نه بردن آنها در دایرۀ های تنگی که فرار از آن مهر ارتداد را بر جبین بخورد.
از مخاطبین نبشتۀ ایشان گفتیم، ببینیم که آنها چه کسانی اند:
در اینجا به آوردن بخشی ازسخنان ایشان بسنده می نماییم که عصارۀ منظور است:
" این سلسله مقالات، به صورت عموم، برای آن تدوین گردید تا شعور محصلان ومحصلات را در موضوع پدیده های جامعه زنده سازد ویا لااقل ایشان را متوجه روابط اجتماعی وفرهنگی نموده درعین زمان نسبت به مؤسسات اجتماعی وثقافتی فکر انتقادی را در آنها بپروراند.
چرا؟
برای این که وجدان وافکار آدمیان ساخته وبافتۀ آن شرایط اجتماعی است که در آن زندگی می کند؛ روشن فکری هر شخص چه دانشمند عامی، چه انجنیر وهنرمند، چه دهقان وچه پیشه ور؛ از خصوصیات اجتماعی وطبقاتی به اشکال و درجات متنوع ومختلف متأثر می گردد.چون گریز ازنفوذ جامعه امکان ندارد، پس شایسته وارزنده است تا محصل نه تنها از پدیده های جامعه وفرهنگ به صورت مجزا وعلیحده آگاهی داشته باشد؛ بلکه عوامل وشرایط اجتماعی ومناسبات آن را"با زندگی روینده وجاندار" بداند وسپس در پرتو وبه دستیاری این اصل چنان قدرت وتوانایی یابد تا واقعیت ومسائل اجتماعی را از نگاه واقع بینی ارزیابی کند."
۱۰ اسد ۱۳۳۹ خورشیدی
ادامه دارد
|