چشم انداز برفی حویلی ما
که نگاه مان با سپیدی بی پایانش گره خورده بود
تو هم زمانی آنچا
بنگر!
بنگر و با رنگی از یکدلی ها...
و با واژه ای شیرین زبان مادری ام
در دامن دانه های برف بنویس
که....
" دلم درانزوای یخبندان و قافیه دار دور از تو دارد
قطره
قطره
آب میشود....."
نبیله فانی
پشاور زمستان ۱۳۹۰
عشق جاودانه
فرزندم
شیشه قلبم را چراغ راهت میکنم
چراغی که شکستنی است
اما روشنی عشق ما را جاودانه خواهد کرد
مایوس نباش
وقتیکه تو چشم باز کنی
محبت بی بدیل مادرت
در هر سو
ترا بسوی زندگی فراخواهد خواند
زندگی برباد رفته
زندگی ففط یکبار در وجودم
زمزمه شد
در خواب غفلت بودم شاید!
و عمری برباد رفت ...
بدنبال تعبیرش !
پرنده ء اسیر
از خیل پرنده گان یکی درگیر دام ماند
پرنده ء اسیر ناله سر میداد
از زخم های خود میگفت
و میگریست
اما کسی همزبانش که نبود
صیاد...
صد آفرین میگفت بر سرود پر سوز و ساز پرنده ء اسیر!
آغاز رویش گل های یاس
یک آغاز
یک انچام بود
اتچام برگشت به پرواز
انچام لبخند زدن
انچام چستچو
انجام دنبال کردن نا تمام مانده ها
یک آغاز یک انچام بود
انجام از سر گرفتن رویا ها
اتچام جبیره کردن و مداوا
انچام قصیده شکوه
و یک انجام آغاز بود
آغاز بیزبانی
آغاز ناشنایی
آغاز حسرت
آغاز فصل سرد
آغاز زهرخند
آغازسوختن و ساختن
آغاز اشک ندامت
آغاز رویش گل های یاس
و
آغاز فرباد خاموش
.....
۱۱/۰۵/۲۰۱۳ پشاور |