امتیاز که صحرا کریمی در سینمای افغانستان دارد، این است که تا مقطع دکترا در رشتهی فیلمسازی، در سلواکیا تحصیل کرده است. تحصیل در بین زنان تا مقطع دکترا در سینما نداریم حتا در بین مردان، شاید یکی- دو کس، بیش نباشد.
تحصیل تا مقطع دکتر برای زنان در افغانستان، در هر رشتهی علمی، میتواند یک رخداد، وَ یک امکان تازهی بشری به شمار آید. امکان تازه به این مفهوم که چشمانداز غیر مردانه را یعنی تواناییهای زنانه را برای جامعه، ممکن و درککردنی، میسازد؛ در نهایت، معرفت جامعهی مردانهی ما را به این دریافت خواهد کشاند که زنبودن، وَ معرفت زنانه، امکان متفاوت از مردبودن، وَ از معرفت مردانه، است؛ وَ امکان زنبودن، و معرفت زنانه، نیز سهمی مهم و ممکن، برای زندگی و درک جهان، میتواند داشته باشد.
جامعهی ما، جامعهای است با عقلانیت بدوی شدید مردانه که شاید در جهان، نمونهی چنین جامعهی مردانه، کمتر پیدا شود. در چنین جامعهای، زن به عنوان یک امکان بشری، وجود ندارد؛ زن، وسیلهی آسایش و بازی مردان است؛ مردان وقتی از کار برگشتند، از صندوقی (منزل/خانه) که زنان را در آن قفل اند؛ برای آسایش خود شان با زنان به بازی میپردازند؛ حتا زنان برای شان، طرف بازی به عنوان یک اراده و فاعل نفسانی، نیستند.
معرفت و عقلانیت انسانی ما معرفت و عقلانیتی است بسته به یک چشمانداز، که این چشمانداز؛ چشمانداز مردانه، مطلقنگر و تفاوتکُش، است. در این چشمانداز، فرد، اصلن وجود ندارد؛ حتا جنس به عنوان هویت و تفاوت معرفتی، درنظر گرفته نمیشود و درکناشدنی، است. همه چیز و همه کس، از تعبیر و نگرش مردانه، ناشی میشود؛ فراتر از تعبیر و نگرش مردانه، هیچ معرفت انسانی، درکپذیر، نیست.
زن در جامعهی ما چیزی است که مرد میگوید؛ نه چیزی که خودش میخواهد بگوید. زن در جامعهی ما زبان ندارد؛ زبان جامعهی ما یک زبان بدوی و توهین برانگیز مردانه است که در کوچه، پسکوچه، روستا و شهر این کشور، جاری است. این زبان، از یک سو، بیانگر معرفت بدوی مردانه، وَ وضعیت فرهنگی ماقبل رنسانی ما را نشان میدهد، وَ از سویی، در هر مکالمهی ما به زنان توهین و اهانت میشود؛ وَ انواع فرودستیها و بدیها به زنان، برچسپ زده میشود.
این نگرش بدوی مردانه، وقتی از بین میرود که زنان در جامعه، حضور فعال پیدا کند، وَ با حضور فعال زنان، زبان و معرفت زنانه خلق شود، تا فضای جامعه، وَ عقلانیت مردانهی ما؛ انسانی، شود.
مرد و زن، دو جنس متفاوت است؛ این تفاوت بیولوژیک در زنان و مردان از نظر زیستشناسان، یک گِرهی بیولوژیک را میسازد؛ این گِرهی بیولوژیکی است که تداوم گرایشها را برای معاشقه و تولید مثل، تامین میکند، وَ به فرهنگهای اجتماعی و معرفتی انسانی، شکل میبخشد. بنابر این، تفاوت زن و مرد به عنوان دو جنس طبیعی و زیستشناختی؛ امکانی برای معاشقه، بازیهای جنسی، وَ تولید مثل است نه امکان امتیاز یک جنس بر جنس دیگر. در این تفاوت طبیعی، هیچ برتری طبیعی یک جنس بر جنس دیگر، قابل تصور نیست؛ این تفاوت در جنس طبیعی، امکان طبیعی است برای هر جنس، تا تداوم نسل انسانی، امکانپذیر شود.
آنچه که در برداشت فرهنگی و اجتماعی جامعهها از فرادستی و فرودستی یک جنس بر جنس دیگر وجود دارد؛ یک امر طبیعی نه بلکه یک امر فرهنگی و اجتماعی است که میتوانیم به این امر فرهنگی و اجتماعی، جنسیتزدهگی، بگوییم. این جنسیتزدهگی، در جامعههای بدوی وجود و اهمیت دارد که این گونه جامعهها از نظر فرهنگی، اجتماعی و معرفتی، سهمی از عقلانیت رنسانس و روشنگری ندارد؛ ساختار معرفتی، اجتماعی و عقلانی شان، استوار بر کنش و واکنشهای غریزی است؛ حتا اگر به طور شدید از امکانهای معیشتی و رفاهی مدرن صنعتی و تکنالوژیکی هم استفاده کنند.
در جامعهی ما، زن به عنوان یک امکان انسانی، دارای اراده، معرفت، زبان، وَ کلن عمل و فعل نفسانی، قابل درک نیست. در معرفت ما تصور این که زن یک فاعل نفسانی باشد نه تنها که ناممکن است بلکه یک تصور بد و گناهبرانگیز نسبت به زن است؛ بهترین تصور این است که زن، بی نفس و غیر نفسانی، تصور شود.
«دوستی به من قصه کرد که احساس ناتوانی جنسی و انزال زودرس میکرد، پیش پزشک این رشته، میرود، مشکلاش را میگوید؛ پزشک میگوید که عمل جنسی انجام داده میتوانی؛ میگوید میتوانم، اما فکر کنم که دچار انزال زودرس شده باشم، ممکن این ناتوانی، رابطهی عاطفی من و همسرم را دچار آسیب کند. پزشک میگه همین که مرد انزال میشه، زن کارش تمام است؛ خداوند زنان را همین گونه، خلق کرده است».
حالا فکر کنید که وضعیت جنسیتزدهگی و بدویگری ما تا چه اندازه است! یک تحصیلکرده، آنهم در رشتهی پزشکی، هنوز این دریافت را نمیتواند بپذیرد که زن یک فاعل نفسانی و یک موجود نفسانی، است. در چنین جامعهای، وقتی زنی میآید، میخواهد از زن به عنوان یک فاعل نفسانی و یک موجود نفسانی، یک اراده، یک اعتبار و یک هویت، سخن میگوید؛ این یک رخداد مهم انسانی، است. زیرا زن در جامعهی ما مفهومی است که از عقلانیت، احساسات، عواطف و غرایز مردانه، ناشی شده؛ در نهایت زن برای ما مردان، وَ زن جامعهی ما، چیزی است که توسط احساسات، عواطف، عقلانیت و غرایز مردانهی ما مهندسی شده است. زنی که از احساسات، عواطف، غرایز و عقلانیت خودش ناشی شده باشه در جامعهی ما وجود ندارد. هنوز زن، «خود»ی را برایش تصور کرده نمیتواند؛ به این تصور است که فقط مردان، برخوردار از «خود»
داشتن است. وَ زن بایستی همان باشد که مرد در بارهاش میگوید.
آنچه که در جامعهی ما گاهی بنام مردانه و زنانه از آن یاد میشود؛ مردانهاش هم مردانه است و زنانهاش هم مردانه. زنانه، همان تعبیری است که مردان، به آن زنانه میگویند؛ انواع فردوستیها، توهینها و تنفرها. بنابر این، این زنان نیست که به خود و احساساتاش شکل داده است؛ این مردان است که احساسات زنان را طبق احساسات خود شان، مهندسی کردهاند تا موقعیت و سلطهی غریزی شان را بر زنان، ثابتشده، نگه دارند.
اگر به ساختارگرایی فکری مردانهی جامعهی ما به اساس تقابلهای دوگانهی استراوسی به زن و مرد نگاه کنیم؛ مرد و زن، تقابل مفهومی دوگانه را شکل میدهد؛ که مرد در این تقابل دوگانه، طرف عقل، اراده، فاعل نفسانی، خوبی است؛ وَ از زن، طرف بی عقلی، اراده نداشتن، مفعول و زشت، است.
جامعهی ما زنبودن را برای این وضع کرده است تا مردنبودن، موقعیت مردانه و اهمیت مردبودن، مشخص باشد.
این پیشنوشت برای این ارایه شد تا چشماندازی معرفتی باشد برای شناخت دکتر صحرا کریمی و کارنامهی هنری ایشان. با این تصور به کارنامهی دکتر صحرا کریمی پرداخته میشود که صحرا کریمی یک زن برای خودش و کارهایش است یا هنوز یک زن مهندسی شدهی احساسات و غرایز مردانه است در ظاهر زن. جامعهی ما زنان شدید مهندسی شدهی مردانه در سیاست، حکومت و اخلاق دارد؛ این گونه زنان، برای زنبودن نه تنها ارزش دارند؛ حتا حضور شان مانع زنبودن میشود، وَ زنبودن را به تعویق میاندازد.
در این چند سال، نوشتههای صحرا کریمی را هم در وبلاک ایشان و هم در فیس بوک، میخواندم؛ هر نوشتاری که از ایشان میخواندم، امکان معرفتی ممکنی برایم دست میداد؛ یعنی معرفتی، غیر از معرفتی مردانهای که من به آن باور داشتم.
البته، ایجاد یک زبان و معرفت ممکن، در درون یک زبان و معرفت رسمی مردانه، کاری است دشوار، که نه تنها استقامت یک انسان، بلکه استقامت چندین نسل انسانی و چندین جریان معرفتی را میطلبد. با این هم در آغاز هر کاری، بایست چشماندازی شاید به اندازهی یک روزنه، ایجاد شود؛ کارنامهی صحرا کریمی در معرفت رسمی ما امکان باز شدن یک روزنه است برای فراهم شدن معرفت و زبان ممکن انسانی که زنِ آفریننده، به وجود آورندهی آن است؛ وَ زن با دست یافتن به این معرفت میتواند تا معرفت، زبان و ادبیات «خود»ش را خلق کند.
در این آخرها بود که فیلمهای ساختهی صحرا کریمی را دیدم؛ با دیدن فیلمهای ایشان، دریافتم که پلات و پیرنگ روایت در فیلمها، نمایانگر تلاشی است برای خلق معرفت زنبودن در درون یک جهان مقتدر مردانه.
من منتقد و کارشناس فیلم و سینما نیستم؛ آنچه که به من امکان میدهم در این باره، سخن بگویم؛ منطق و مفهوم جهان متن است که در آرای ریکور، ارایه شده است. جهان متن، ایدهای است که پدیدههای هنری را درکل میتواند دربر گیرد. یک نوشتار، یک تابلو، وَ یک فیلم که از تصویر ساخته شده، همه در نهایت، متن اند. خوشبختانه، امروز، بین تصویر و نوشتار، رابطهی بیشتری برقرار شده؛ تصویر، نوشتار، صدا، وَ... میتواند در کنار هم و باهم قرار بگیرند و متنی را ارایه کنند.
این ایدهی جهان متن به من امکان میدهد تا به یک فیلم همان نگاهی داشته باشم که به یک نوشتار دارم؛ یعنی دنبال امرهایی که در یک نوشتار ادبی استیم در یک فیلم هم می توانیم دنبالاش باشیم؛ مانند اندیشه یا ساحت وجودی متن، فضا، لحن، تکنیک، درونمایه، شخصیت، وَ... .
زنبودن و مردبودن، فراتر از جنس طبیعی، امر ثابت و مشخصی نیست بلکه در ساختار اجتماعی و فرهنگی جامعههای بشری، به عنوان هنجارهای فرهنگی و اجتماعی، آفریده شده اند که برای مدتی میتواند هویت هنجاری یک جنس به عنوان جنسیت فرهنگی و اجتماعی، باشد. اما در جهان غرب؛ هویت تابع ساختارهای کور و بستهی غریزهی اجتماعی نیست بلکه هویت در پرتو عقلانیت روشنگرانهی فلسفی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و بهداشتی، اعتبار مییابد.
آنچه فیلمهای صحرا کریمی را در سینمای افغانستان، مشخص و متمایز میکند، متن بودن فیلمهاست. منظور از متن بودن این است که فیلم یا پدیدهی هنری، پیرنگی دارای اندیشه داشته باشد؛ بنا به پیرنگ، روایت شکل بگیرد، وَ عناصر سازندهی متن، انسجام یابد. هر متن خوب، در یک روایت، شکل میگیرد؛ چه مستند باشد و چه هنری. در یک فیلم مستند هم باید پیرنگ روایت را مشخص کرد، نمیشود در بلندی ایستاد شدوُ هرآنچه که در پایین میگذرد، آنرا ثبت کرد.
در مستندهای صحرا کریمی، پیرنگ و روایت مستندها مشخص است: میخواهد مطالعه کند که نگرش جامعهی مرد سالار ما در بارهی نقشهای جنسی زنان و مردان چگونه است؛ این نقشها چگونه خلق شده است؛ در نهایت چگونه میتوان این نقشها را مورد بازنگری قرار داد!.
این گونه کار کردن؛ کار فیمنیستی است؛ زیرا اساس کار فیمنیسم، بر بازنگری نقش جنسی در جامعه، به ویژه در جامعهی مرد سالار، استوار است.
در فیلم نمیه مستند «زنان افغانستان پشت فرمان رانندگی» وَ مستند «پرلیکا»، پیرنگ روایت استوار بر بازنگری نقش جنسی در جامعهی مرد سالار و بدوی ما است.
در فیلم زنان افغانستان...، دیدگاه اجتماعی و فرهنگی مرد سالار جامعهی ما را در ایجاد نقش جنسی، مورد مطالعه قرار میدهد؛ این که نقشها بنا به جنس زن و مرد، مشخص است؛ که زن چه نقشی در خانواده و جامعه داشته باشد و مرد چه نقشی. این مردان است که این نقشها را وضع میکند. مردان همه در فیلم، تاکید بر نقش مشخص زن و مرد، دارد. مردی در این فیلم میگوید: « ما افغان ایم، اجازه نمیدهیم، زن ما دریوری کند.» در این سخن مردانهی این مرد دیده میشود که چگونه، جامعهی مردانه از نام ملت، کشور، قوم، مذهب، و... برای ایدولوژی نقش فرادستی مردانه، تاویل و تعبیر ارایه میکند؛ درحالی که گویندهی این سخن یک مرد معمولی است که در بازار کار میکند اما این مرد معمولی نماینده و سخنگو صریح جامعهی مرد سالار میتواند باشد.
در این فیلم به نمایندهی رسمی جامعهی مرد سالار نیز رو به رو میشویم که در سازندهگی نقش جنسی در جامعه، نقش اساسی دارد؛ این نمایندهی رسمی، مردِ مُلا است. این مرد، نقش جنسیتی در جامعه را از چشمانداز معرفت دینی، که حامی و نگهبان جهان مردانه است، ارایه میکند؛ این نقش جنسیتی بنا به هژده تفاوتِ گویا ازلی و ابدی بین زن و مرد، شکل گرفته است؛ بنابر این، نقش جنسیتی زن و مرد، بایستی همیشه ثابت باشد؛ از جملهی این هژده تفاوت که هر هژده تاکید بر فردوستی زنان دارد، چهارتاش اینهاست:
۱- رسالت و پیامبری از طرف خداوند مخصوص مردان است؛ ۲- زنان، حیض میبینند، مردان نه؛
۳- دو زن در شهادت، معادل یک مرد است؛
۴- حکومت و حکومت داری کار مردان است؛ و... . سخنگوی رسمی جامعهی مرد سالار، موقعی که به داشتن حیض زنان و نداشتن مردان، اشاره میکند؛ تاکید میکند که
نبودن حیض در مردان، امتیازی خاص است که خداوند نسبت به زنان به مردان، بخشیده است. حتا زنان را در این فیلم میبینیم که سخنگوی معرفتی مردانه است: «دختر جوان را به نام نیک باید از خانه بیرون کرد.» سخن این زن بیانگر این است که چگونه جامعهی مرد سالار، معرفت زنان را به نفع معرفت مردانه، مهندسی میکند. پرداختن فیلمساز را به این موارد؛ میتوان مطالعهای در چگونگی ساختهشدن نقشهای جنسیتی در جامعهی مرد سالار، دانست.
پس از این که فیلمساز، نقشهای جنسی زنان و مردان را در جامعه، برملا میسازد، به تواناییهای انجام کارها توسط زنان، میپردازد؛ که در جامعهی مرد سالار، نقش جنسیتی مردانه، است.
رانندهگی تا کنون در جامعهی ما یک کار مردانه بوده است، وَ برای اکثریت مرد جامعهی ما غیر قابل تصور است که زن، رانندهگی کند. بنا به تقابلهای فکری مردانهی ما، مردان در سمت هرچه اراده، تصمیمگیری، داوری، شجاعت ومستقل بودن، قرار دارد؛ وَ زن در سمت هرچه وابسته بودن به یک مرد، فاقد ارادهی تصمیمگیری و مورد ترحم بودن، قرار دارد. به نظر مردان، رانندهگی هم شجاعت، اراده و تصمیمگیری میخواهد که از ویژهگی مردان، است.
صحرا کریمی در فیلم، نشان میدهد که رانندهگی و هر کار دیگر، فقط حرفه است که آموخته و یاد گرفته میشود؛ بعد از یادگیری، هم زن و هم مرد میتواند به انجام آن حرفه، بپردازد. طوری که زنان در فیلم زنان افغانستان...، پس از آموزش رانندهگی به رانندهگی میپردازند.
زنان، پس از یادگرفتن رانندهگی، عملن رانندهگی میکنند اما با این هم جامعهی مرد سالار، از این کار زنان، تصور منفی دارند، و به رانندهگی زنان با دید منفی مینگرند که عدم پذیرش حضور فعال زن از طرف مردان در جامعه، میباشد.
در جامعهی مرد سالار، خانواده، وَ این که زنان در درون خانواده چه نقش کاری دارند؛ یک امر مشخص و ثابت دانسته میشود. در آرای فیمنیستی، هیچ امری مشخص، وجود ندارد؛ خانواده و نقش زنان در خانواده، از امر سیاسی مردانه، حمایت میکند که در جامعه، جریان دارد.
فیلمساز، نقشهای جنسیتی را در درون خانواده نیز مورد مطالعه قرار میدهد، نقش زنبودن و مردبودن را در خانوادهی جامعهی مرد سالار، برجسته میسازد.
در فیلم مستند «پرلیکا»، که مستندی است با پیرنگ روایتی زنبودن در جامعهی پیشا مجاهد و پساطالب در افغانستان به ویژه در شهر کابل.
شخصیت محوری این فیلم مستند یک چهرهی سیاسی زن، از دورهی حکومت خلق و پرچم است. پرلیکا تا فوق لیسانس در رشتهی اقتصاد تحصیل کرده است، وَ در پستهای مهم حکومتی خلق و پرچم کار کرده است. در دورهی مجاهد و طالب، خانهنشین بوده، در دورهی فعلی در کمیسیون حقوق بشر افغانستان، کار میکند.
فیلمساز در این فیلم، زنبودن را به عنوان یک امکان انسانی نشان میدهد؛ وَ بینندهی مرد را به این تامل میاندازد تا در بارهی نقشهای جنسیتی دُگم، دید شان را عوض کند. وَ به زنِ بیننده، این امکان را ایجاد میکند تا نقشهای جنسیتیاش را در خانواده و جامعه، مورد بازنگری قرار دهدوُ، به عنوان یک امکان انسانی، که زنبودن است، به خودش اعتماد پیدا کند.
فیلم پرلیکا، معرفت و هستیشناسی را در زندگی یک زن، تبارز میدهد که آدمه تحت تاثیر قرار میدهد. در پایان فیلم، پیریهای پرلیکا را در کنار گور پدر و مادرش، نشان میدهد. ثریا در کنار گور پدر و مادرش، به این برداشت میرسد که همه چیز به سوی مرگ و نابودی به پیش میرود. انگار، فیلمساز میخواهد این ایده را پیش کند که انسان ناگزیر به تلاش و فعالیت است برای زایل کردن مرگ، نابودی و فراموشی خودش. این معرفت معمول، در پایان فیلم برجسته میشود که از آدمی تنها نام میماند؛ یا نام خوب یا نام بد.
تاکید این فیلم در تفاوت داشتن معرفت زنان با مردان، است. ثریا میگوید؛ من همیشه خواستهام زن باشم با زنانهگیهایی که یک زن میتواند داشته باشد.
فکر میکنم، هر مستند، بستهگی دارد به اندیشهی فیلمساز که پیرنگ روایتی مستند را اندیشه میسازد، ورنه یک مستند شاید تکه- پارچهای بی پیرنگی خواهد بود که ارزش تحقیق را نخواهد داشت.
در فیلمهای هنری صحرا کریمی نیز مسالهی زنبودن و امکان بشری و انسانی زن را، در شرایط و وضعیتهای متفاوت اجتماعی، نشان میدهد. فیلمهای هنریاش، میخواهد مفهوم زنبودن را در ساحت وجودشناختی معاصر انسانی، نمایش بدهد، وَ ماهیت هستیشناسانهی زن- انسان را در زیستن کنونی انسان، مطرح کند.
فیلم نسیمه، وضعیت روانی یک دختر مهاجر افغانستانی را در غرب به بررسی میگیرد. نسیمه در رو به رویی با انسان و فرهنگ غربی، دچار تخریب شخصیتی میشود؛ شخصیتی که پدر، برادران، اقارب و خویشاونداناش، وَ درکل، جامعهی مرد سالار و مردشدهی دوران کودکی و نوجوانی نسیمه، که برای نسیمه، ساخته و پرداخته بود تا نسیمه، آن چنان باشد. پس از این تخریب شخصیتی، نسیمه، کم- کم به این درک میرسد که نقش جنسی زن و مرد، وَ کلن هویت انسانی، یک امر ثابت و ازلی نبوده، بلکه محصول جامعهها و شرایط اجتماعی جامعههای انسانی، است.
در نهایت، نسیمه، پس از تخریب شخصیتاش به شخصیت انسانی، با امکان متفاوت از قبل که زنِ مردشده بود، به امکانهای انسانی زنبودناش دست مییابد. در این امکان زنبودن، دیگر با خودش و با جهان، رابطهای با امکان جدید، برقرار میکند، وَ به ماهیت وجودی تازه، شاد و سرزنده از خودش و از وجودداشتناش دست مییابد، وَ برای خودش، «خود»ی میشود. اگرچه، هنوز هم مردان همتبار و هموطن مهاجرش، برای نسیمه، هدایتهای نقشهای جنسیتی، صادر میکند.
در فیلم هنری «زنی در آغاز فصل سرد» که از نام مجموعه شعر فروغ فرخزاد گرفته شده است؛ زنشخصیت فیلم در پی گسترش ماهیت وجودی خویشتن است. با اعتراض بر مفهوم پیش پرداخته شده از زن و تن زن، میخواهد فهم اروتیک از تن زن ارایه کند، وَ فهم جان و تن را برای زن که تابو، شریر و شیطانی بوده، در امر ممکن انسانی مثبت، ارایه کند.
انسان، در تداوم زندگیاش، دچار کلانروایتها بوده که این کلانروایتها، پیام رستگاری را به انسان، گوشزد میکرده است. تطبیق این پیام رستگاری در جامعهی بشری به عنوان پروژهای که انسان را یکسان، بسازد؛ هزینههای سنگینی را بشر برای این یکسانسازی، پرداخت؛ که ادیان و نظامهای سیاسی- فلسفی، حمایتگر این پیامهای کلان و انسانساز در یک ساخت اخلاقی، بودند.
در عصر ما، ماهیت این کلانروایتها، نقد شده است؛ دیگر اعتبار هستیشناسانهاش را دارد از دست میدهد. پس از نقد لیوتار، ژاک دریدا و بودریار، اعتبار حقیقت کلانروایتها درهم شکست، وَ انسان غربی در پی تلاش این شد تا دنبال روایتهای ممکن انسانی و زمینی خویش، باشد. بنابر این، تن و جان آدمی، مفهوم و کارویژهی تازه، یافت، وَ انسان غربی، تن و جان خویش را تنها امکان انسانی قابل دسترس یافت که با پرداختن به تن و جان، ماهیت وجودی انسانی، در امر اروتیک و سکس، قابل درک و تصور شد، وَ روایت میتافزیکی انسانِ پس از مرگ، حقیقتاش را برای انسان غربی از دست داد.
در فیلم « »، زنی را میبینیم، از تن و جاناش، فهم اروتیک دارد، وَ درگیر با تن و جان خویش است، هم به عنوان یک غایت انسانی برای لذت، وَ هم برای بازی و سرگرمی برای روزمرهگی.
درکل، فیلمهای صحرا کریمی، متن اند. متن به مفهوم ریکوری آن؛ یعنی دارای ساحت وجودی، مفهوم، پیرنگ، روایت و هستیشناسی، است؛ که با چشمانداز زنانه، ارایه شده است، وَ در پی ارایهی زن به عنوان یک «من» وَ «فاعل نفسانی»، که تا هنوز در جامعهی افغانستانی، وَ در سینمای افغانستان، جایگاهی نداشته، وَ حتا تلاش و کوشش بر این بوده که «من» بودهگی وَ «فاعل نفسانی» بودهگی را از زن، حذف کنند و با این حذف کردنها زن بیگناه و اثیری را به وجود بیاورند.
صحرا کریمی در ساختار فیلمهایش، کوشیده است تا نوشتار، تصویر ساکن و تصویر متحرک را کنارهم قرار بدهد و از این در کنارهم قرار دادن، متن فیلمهایش را بسازد؛ این گونه ساختار متن، مطرح کردن امکان تازه برای ساختن متن است.
این نوشتار به پاس دید انسانی مدرن دکتر صحرا اکریمی به زن، مرد، و درکل انسان، زندگی و جهان، ارایه شده است؛ که، ادعای شناخت کارشناسانه از فیلمها را ندارد؛ فقط با دید معرفتی به کارنامهی هنری و فیلمهای صحرا کریمی، در آن، توجه شده است.
|