کابل ناتهـ، Kabulnath




















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

۱

 

 

۲

 

 

۳

 

 

۴

 

 

۵

 

 
 
 
 

نصیرمهرین   

 
 
"سوم عقرب"
را
دگر باره بنگریم

بخش ششم
 
 

 

محمد حسن خیاط ، یک تن از قربانیان 3 عقرب سال 1344

 

 

در این قسمت:

-       مصاحبه با جناب محمد انور، برادر حسن جان.

-        نامۀ حسین جان، فرزند شادروان حسن جان.

-        سخنانی از جناب آصف آهنگ.

-        رویداد سو م عقرب، به قلم روح الله بارکزی یک تن از مجروحان آن رویداد.

 

 

مصاحبۀ فشردۀ حسین جان، فرزند شادروان حسن جان

با محترم محمدانور

 

داستان 3 عقرب سال 1344 را کاکایم که خودش همانروز در تظاهرات سهیم بود، با دید و بازدید خود بیان می کند. مگروفون را در دستش میدهم  که خودش بگوید که واقعیت های  3 عقرب چگونه بود.

 

 

  جناب محمد انور، برادر شادروان محمد حسن ( خیاط)، کمتر از سه دهه به این سو در آلمان، در هجرت به سر می برد.

 

محمد انور:                    

در 3 عقرب ازخواب برخاستم . برادرم ( محمد حسن ) پیشتر از خانه برآمده بود. بچه ها ( همسایه  و دوستان ) گفتند برویم که اعتصاب است . با غلام سخی، فضل احمد، غلام سیاه و دیگران که نام هایشان از یادم رفته است رفتیم . سینمای پامیر یکعده محصلین بودند که گپ می زدند. شعارمیدادند. یکی گفت که رفقای ما را در ماموریت پولیس کارتۀ 4 بندی کرده اند ، همه برویم پارلمان.

حرکت کردیم ما هم طرف کارتۀ 4در دهمزنگ برادرم را دیدم، گفت، توهم آمدی ، بیا که برویم. پولیسها را کسی غرض نگرفت.

 

درچهار راهی، دیدیم که پولیس ها ( نظامیان)  آمدند، یک دفعه فیر کردند.  3 نفردر زمین افتادند ، پیش چشمم یکی برادرم  و دیگران .

برادرم را بغل کردم وفریاد کردم که کمک کنید. یک نفر به نام عسکرکه می شناختمش  مرا کمک کرد. برادرم را دربغلم گرفتم، یک تاکسی ران گفت بیایید. برادرم  را در تاکسی انداختیم، تا شفاخانه ( علی آباد) در بغلم بود. شفاخانه که رفتیم وقت شهید شده بود. آنجا داکترها آمدند. گفتیم خواهش می کنیم کمک کنید.داکترها  او را فوراً به یک اطاق بردند.

بعد ازاو دوتای دیگر را نیزآوردند.

نام های آنها: یکی گلاب شاه ودیگری احمدشاه .

من همانجا ایستاده شدم که فامیل های آنها آمدند. یکی از آنها به من گفت :  تو همین جا باش . نگذاری که شهید ها راببرند. اگر ببرند غالمغال کن مامی براییم.

من رفتم که تلفون کنم.

پس که آمدم که ( حسن جان در اطاق معاینه) نیست. داکتر را گفتم که چه شد برادرم. داکتر گریان کرد ، مرا دربغل گرفت.

  دیگران هم آمدند.  مرده ها را نمی دادند.

 جلال آبادی ها گفتند هر قسم که شود ما مردۀ خود را می بریم.

سرطبیب رفت به وزیر صحت عامه ( یا منابع دیگر، موضوع را ) گفت.

سر طبیب گفت می دهند ببرید

دو، سه ساعت وقت را گرفت.

 

اول آوازه شد که  ناصرخان مامور پولیس که بسیار جنایتکار هم بود آنها را کشته. بعد گفتند که پولیس نکشته، عسکری کشته . بادیگارد نادر داواطلبانه آمده این فیر را کرده است.

این واقعات را به چشم سرخود دیدم.

 

                                              ***

 

چکیدۀ سوم عقرب که سه تن  کشته شدند . کاکایم محمد انور آنرابیان کرد.

 

 

دوست ارجمندم نصیرمهرین

          
مصاحبۀ مختصری ازکاکایم انورجان فرستاده شد. لازم به یادآوری است که سن وسال وی تا یک اندازه پیش رفته است. برعلاوه دروقتی که خاطرات آن روز به یادش می آید، وضع تأثر بار برایش دست میدهد. چند دقیقه صحبت نمود که خدمت ارسال شد. و چند موضوع معلوماتی به مصاحبه علاوه شد که در پایان مینویسم :

 

1-   طوریکه در مصاحبه می شنوید، شخصی به نام عسکر، کاکایم  انور را کمک نمود تا حسن جان زخمی را به شفاخانه برساند. شنیده ایم که  آن هموطن  درآلمان زندگی دارد، هرگاه امکان پیدا نمودن او وجود داشته باشد، یقیناً می تواند معلومات بیشتر بدهد.

 

2-    شادروان حسن درانتخابات شهرکابل به حمایت از کاندیداتور ناحیه ۶ که او ازمردم چنداول بود فعالیت انتخاباتی داشت.

 

3-   به قول انورجان، حسن خیاط به هیچ گروپ ویا حزب سیاسی وابسته نبود، او یک جوان پر شور وعدالت خواه بود۰

 

4-   پدرم حسن، دوکانی داشت درجادۀ میوند، درنزدیکی مناره سپاهی گمنام. طوریکه یاد اندکی از آن وقت دارم ؛ دوکان درمنزل دوم بود، که درپایان، یک دوکان چادری فروشی قرار داشت. چون وی برای رفتن به خدمت سربازی دوکان را چند ماه پیش از شهید شدنش رهاکرد ،هر لحظه منتظر ورود به خدمت عسکری بود.

 

 

5-    شادروان حسن، مکتب را تا صنف هفتم خواند. نظر به مشکلات فامیلی و داشتن زن وفرزند، درس را رها کرد و حرفۀ خیاطی را برگزید.
                                         با عرض حرمت حسین

                                              ***

 

سخنانی ازمؤرخ ومشروطه خواه عزیز جناب محمدآصف آهنگ

 

 

 

پس از دریافت نامۀ اطلاعاتی حسین جان، سراغ  نام های نامزدان  و انتخاب شدگان  دورۀ 12 شورا برای کابل را گرفتم. اتفاقاً شخصی را که حسین جان وخانواده اش از وی نام برده اند، جناب آهنگ صاحب است.

در خلال صحبت های تقریباً هفته وار(و از مدتی به اینطرف صحبت های کوتاه وفشرده) که با هم داریم، از رویداد سوم عقرب یادشد. هنوز عرض مطلب نشده بود  که با درد و سوز سخنانی را گفت که در پایان می آیند

ن.مهرین

 

اول کار خوبی شد که در بارۀ  موضوع سوم عقرب نظر دهی وبحث شروع شد. این روز موضوعات بسیار را در دل دارد . . .

هر وقت از سوم عقرب  یاد شده  است، جوانی زیبا، شیک پوش، خندان و بسیار با شور وحرارت به یادم می آید. چند بار او را دیدم و در حوزۀ انتخابی ما سر می زد وخود را به من میرساند که بخیر کامیاب می شوید.

می گفت که خیاط هستم.

ولی در اثر وقایع وجریاناتی که آگاهی دارید، مظلومانه شهید شد. در روز فاتحه اش، محشر بود.

وقتی  دانستم که همان جوان است، دلم بسیار گریست. هر وقت  که از او یاد می شود، چهره اش  به یادم می آید.

بسیار خوب است که از او و چند نفر دیگر که شهید وزخمی شده اند، یادشود وبا  امانتداری و بیطرفی ، موضوع  آنها به آیندگان  وبه مردمان بی اطلاع و جوانان بی خبر رسانده شود . . .

چقدر خوش می شوم که مرا با خانوادۀ  آن جوان نامراد ارتباط بدهید تا با ایشان گپ بزنم  . . .

***

 

 

 

جریان 3 عقرب 1344

 

روح الله بارکزی

 

 

( یک تن از مجروحان رویداد سوم عقرب )

 

  تقدیم به هموطنان گرامی ام که به حقایق تاریخ افغانستان احترام می گذارند.

 

 

    

 

خلص سوانح اینجانب

 

بکلوریا از لیسۀ غازی

لیسانس فاکولتۀ حقوق کابل

ماستری ودوکتورا از اضلاع متحدۀ امریکا

 

سوابق خدمت در افغانستان وامریکا

 

زمانیکه متعلم مکتب غازی بودم، درعین حال منحیث معلم زبان انگلیسی مامورین فابریکۀ حجاری  ونجاری را درکابل تدریس می نمودم . ودر وقتی که محصل بودم، در A.I.D نیزاجرای وظیفه میکردم. بعد از پایان تحصیل در فاکولتۀ حقوق وعلوم سیاسی کابل  برای مدت 3 ماه کاتب اوراق در وزارت خارجه ایفای وظیفه کردم. بعد از آن در وزارت پلان شامل کار شدم .  . .  در جلسات ملل متحد(  )  در بحث ها پیرامون رشته های بین المللی ومناطق عقب مانده اشتراک نمودم. فعلا ً در اضلاع متحدۀ امریکا ایفای وظیفه مینمایم .

 

 

خوانندگان گرامی،

تا جائیکه حافظه ام یاری می دهد؛ سعی میدارم که اتفاقات تاریخی 3 عقرب سال 1344 را طی این نوشته در راه خدمت به تاریح میهنم، صادقانه تقدیم دارم.

باید متذکرشد که درزندگی بشر سه روزرول مهم دارد: روز تولد، روز ازدواج و روز مرگ. بعضی صرف دو روز را سپری می کنند. که عبارت از روز تولد و روز مرگ وفات است. اما روز 3 عقرب برای من وفامیل هائیکه عزیران شان را از دست دادند ویا زخمی شدند، ازجمله روزهای مهم می باشد.

 این نوشته حاوی گزارشات وخاطرات دورۀ جوانی، متعلمی ام در رابطه با 3 عقرب میباشد.

سوال اساسی این است که مظاهرۀ 3عقرب چطور رونق گرفت؟

غرض روشن ساختن موضوع بصورت خلاصه هم اگر شده است، باید تحریر نمود که : شرایط سیاسی واقتصادی افغانستان عزیز درآن زمان قابل توجه بود (البته دولت شوروی رول عمده رابازی میکرد) جلسۀ یک گروپ محدود  که متشکل از بعضی مامورین، محصلین ومتعلمین مکاتب بودیم ، بصورت مخفی در خانۀ داکتر اناهیتا( خانم د اکتر کرام الدین ) صورت میگرفت. این گروه درمراحل اولی کدام هدف وغایۀ مشخص نداشت. ( هدف ازطریق دولت شوروی  رهنمایی میگردید ) در جلسان مخفی یک سلسله نشریات مارکس ولنین برای طبقۀ جوان توصیه میشد.

ببرک کارمل توصیه کرد که باید اجتماعی را تشکیل داد که هدفش عدالت اجتماعی ومساوات را در بر داشته باشد. در آنوقت اکثریت ما معتقد بودیم که  عدالت اجتماعی ومساوات نظریات ببرک میباشد. بعدا معلوم شد که دولت شوروی  درموقف اجتماعی وسیاسی افغانستان رول مهم رابازی میکند.

دولت شوروی از طریق مشاورین خویش به نام دوستی برای بعضی مامورین دولتی تحفه های اهدا میکردند که پلان شوروی را پیش ببرند. سلطانعلی کشتمند کمک های مادی ونظریات سیاسی مشاورین دولت شوروی را برای گروپ اطلاع میداد.

اعضای گروپ اولی درآنوقت عبارت بود از: داکتراناهیتا ، ببرک کارمل وبرادرانش، سلطانعلی کشتمند وبرادرش، دختر اناهیتا وبعضی مامورین دولتی  که اسم شان  بخاطرم نیست .

باید متذکر شوم که داکترکرام الدین شوهر اناهیتا در جریان جلسات این گروپ کوچکترین علاقۀ نداشت . ببرک کارمل مناسبات فامیلی داکتر اناهیتا و داکتر کرام الدین خان را برهم زد. داکتر کرام الدین خان خاله زادۀ پدرم بود.

 

بتاریخ 3 عقرب 1344 اجتماعی درمقابل خانۀ داکتراناهیتا که مقابل دواخانۀ کارتۀ 4 قرار داشت، صورت گرفت. دراین اجتماع کوچک ببرک کارمل توصیه کرد که باید بطرف مکتب غازی رفته ومتعلمین را ازمکتب غازی تشویق کرد که همراهی  کنند. برادران ببرک اجتماع را بطرف مکتب غازی که در همسایگی خانۀ داکتر اناهیتا قرارداشت رهنمایی کردند. زمانیکه به مکتب غازی رسیدیم اجتماع متذکره دروازۀ مکتب را بازکرد. شعارها سرداده میشد که ما طرفداردیموکراسی هستیم و وحقوق طبقۀ نسوان را در اجتماع می خواهیم . بعدا ً این اجتماع یا مظاهره بزرگتر گردیده وبطرف پوهنتون کابل حرکت کردیم. در مقابل فاکولتۀ طب شعا رداده شد که باید جریان وهدف خویش را برای حکومت برسانیم. محصلین، متعلمین وغیرمتعلمین یعنی عوام با اجتماع یکجا شده وبطرف شورای ملی  وبعد طرف خانۀ داکتر یوسف خان صدراعظم روانه گردیدیم. درراه خانۀ داکتر یوسف خان چندین توقف صورت گرفت واجتماع بزرگتر شد. یکی از اعضای گروپ موضوع مظاهره را برای قوماندان کابل اطلاع داد ( تا امروز هویت شخص اطلاع دهنده معلوم نگردید ) قوای امنیه و  قوای نظامی جاده هایی را که بطرف خانۀ داکتر یوسف خان ارتباط میگرفت، احاطه کرده وازپیشرفت مظاهره کنندگان جلوگیری بعمل آمد. حوالی ساعت 5 بعد ازظهر بود که یک سلسله مجادلات بین پولیس، قوای عسکری و مظاهره کنندگان بعمل آمد. پولیس و قوای عسکری مظاهره کنندگان را لت وکوب کردند. چون احساسات ما جدی تر گردید سعی کردیم که به رفتن خود بطرف خانۀ داکتر یوسف ادامه بدهیم. در این موقع قوای نظامی چندین فیر هوایی کردند. ما به طرف سرکها وجاده ها عقب نشینی کردیم پولیس وعساکر ما راتعقیب کرده وبعد فیرهوایی به فیر زمینی تغییریافت. در نتیجه ، من و یک تعداد مظاهره کنندگان درمقابل خانۀ آقای صادق فطرت ( ناشناس) زخمی شدیم. ناشناس که مامور وزارت خارجه بود، از کاربرگشته و از گاراج خانۀ خود جریان را ملاحظه میکرد.

مرمی در پای چپ من داخل گردید. من درجویچۀ مقابل خانۀ آقای صادق فطرت افتادم. آقای فطرت که برقوای نظامی وپولیس دشنام میداد، به عجله بطرف من آمده و گفت : آقا شما مرمی خورده اید، مرا بطرف گاراج خانه خویش کشانید. درموترخود نشاند وبطرف شفاخانۀ علی آباد حرکت کرد. چون جاده  ها بطرف شفاخانۀ علی آباد به سبب مظاهره کنندگان مسدود گردیده بود، بطرف شفاخانۀ گندنا که بعداً بشفاخانۀ ابن سینا نامگذاری  گردید، حرکت کرد.

در بین راه آقای ناشناس اسم ومحل زندگی مرا پرسید وبعضی سوالات از فامیلم کرد که در نتیجه  پدرم را شناخت ،اطمینان داد که با فامیلت تماس میگیرم. اما من نسبت خونریزی زیاد نتوانستم که بیشتر صحبت را اد امه بدهم، بیهوش شدم

زمانی که چشم بازکردم، فامیلم در شفاخانۀ گندنا ( ابن سینا ) جمع گردیده بودند. من متوجه شدم که پای چپم از انگشت ها تا بالا درپلاستر قرار داشت.

 

من مدت سه ماه را درشفاخانۀ گندنا سپری کردم که درآن مدت اکثر دوستان ورفقا به دیدنم آمده واز مظاهره صحبت میکرد ند.

با گزارشات فوق، وظیفۀ خویش میدانم که تشکرات وامتنان قلبی خویش را حضورآقای صادق فطرت(ناشناس) تقدیم نمام زیرا از لطف ومهربانی خویش دریغ نکرده ومرا ازمرگ نجات داده اند .

***

ادامه دارد

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱۹۱              سال نهــــــــــم                      ثـــــــور    ۱۳۹۲                اول می   ۲۰۱۳