قبل از انتشار "مجموعــۀ اشکهای چکیده" ، دو اثر ارزندۀ دیگر از جناب خالد صدیق چرخی اقبال چاپ یافت که اثر اولی از خاطراتم عنوان داشت و دومی هم که برگی چند از نهفته های تاریخ افغانستان نام دارد و در واقع ادامۀ اثر اولیست .
باید اذعان داشت این دو اثر پر محتوا که پرده از روی جفا کاری های آل یحیی و حواریون شان در برخورد با آزادی خواهان ، اندیشمندان و خدمت گذاران حقیقی ملت دردمند ما برمیدارد ، مورد استقبال بی چون چرای هموطنان ما واقع شد .
واما اینک اثر سومی از جناب ایشان اشاعه مییابد که اشک های چکیده نام دارد و مجموعۀ از سروده های ایشان است که در یک صد و دوازده صفحه به زیور چاپ اراسته شده است.
در این اثر در حدود هفتاد سروده از ایشان گرد آورده شده که شامل غزلها ،تصانیفی که توسط هنرمندان داخل و خارج در قالب آهنگ ها خوانده شده ، و همچنان شامل سروده هایی میهنی ، رباعیات و غیره میباشد .
در هر حال ، شاعر ما آنگونه که خود در مقدمه می نویسند ، سروده هایشان از سوز و شور درونی چشمه میگیرد که آن را در قالب های مختلف بیرون میریزند و تقدیم خواننده ها و ذوقمندان شعر وادب مینمایند .که اینک نمونه های از سروده هایشان را در این نوشتار بر میگزینیم.
"یک گوشۀ چشمی عنوان سروده ایست که شاعر در زیارت مکۀ معظمه در نعت آن حضرت "ص" سروده اند .ابیاتی از آن :
ای قافله سالار جهان سرور عالـــــم ای موجبۀ کون و مکان و گل آدم
ای روح قدس کشف دجا ذات مکرم سردار عرب شاه عجم ذات مکرم
ای عروت الوثقای دل و جان مسلمان اسلام زآنوارتو شد صاحب اسلام
یک گوَشۀ چشمی نظری سوی غریبان رحمی به دل سوخته و اشک یتیمان
اشرف مخلوقیان ، سرودۀ دیگریست که در این مجموعه اقبال چاپ یافته:
چیست انسان جنس بی ارزنده یی در قمار زنــــــــــدگی بازنده یی
در سخن از آسمـــــــان بالا ترین در عمل یک پای در گلمانده یی
چیست این گندم نمای جو فروش از دیـــــار واقعیت ها رانده یی
غرق در امـــــیال نفسانی خویش کـــاروان عقل را پس مانده یی
زادۀ عقده اسیر مادیات از جهان معنی دور افگنده یی
در سروده یی دیگر ،شاعر که از دوری وطن مالوفش درد دارد، چنین ناله برمیدارد که:
شهر بیگانه و مردم همه یگانه ومن کوه بیگانه و دریا و صحار و دمن
نه نسیمی دگر از کوچۀ یاران قدیم نه پیامی ز عزیزان و از آن دیر کهن
نه صدای طرب انگیز ز نخیاگر شهر نه نوای شب مرغان خوش الحان چمن
"نه مرا خوصلۀ گفت و شنود اغیار نه دگر طاقت هجرت به بخارا و یمن
مگر آن پور خراسان زکجا خیزد باز تا درد سینه یکی را ودگر کله زتن
چه شد رستم دستان و یل دادستان که گهی فرق ستمگر شکند گاه دهن
زمانیکه مجموعۀ "لالۀ آزاد"سروده های والدم (شادروان محمد ابراهیم صفا) را خدمت جناب خالدصدیق فرستادم ،ایشان که سالیان درازی را در قلعۀ جدید زندان دهمزنگ جایی که خانوادۀ ماهم در بندبودند و شناخت کاملی از والد مرحومم شاد روان صفا داشتند، در قصیده یی که در وصف آن مرحوم سرودند ،چنین می فرمایند:
رسید هدیه یی از دوست دی زروی شقایقی ز گلستان رنگ و بوی صفا
حدیقه یی ز دبستان شعر نغزو ادب ودیعۀ غزل ناب و تابلـــــــوی صفا
خزینه یی که بسی بود زیر خاک نهان بشد عیان زید "یوسف" نکوی صفا
دوباره لاله به صحرا و گل به باغ رسید ادب دوباره غنی شد زگفتگوی صفا
به مثل لالۀ آزاد جلوه کرد و شگفت ز هر نیاز زمان بی نیاز خوی صفا
....
ز تند باد حوادث نگشت قامت خم نبدر سیل مظـــــــــــالم آبروی صفا
جهان او سخن از درد بود و رستاخیز به خاک تیره فرو رفت آرزوی صفا
بنده در حالیکه پخش این اثر را به جناب خالد صدیق مبارکباد میگویم، امید وارم که قلم در قلمدان نگذارند وتا می توانند بنویسند و اثر بیافرینند . از درگاه ذات لا یزال برایشان صحت و طول عمر استدعا دارم . در پایان این مقال غزلی از ایشان را تقدیم می دارم و سخن را به پایان می آورم.
مژده ای دل کــــه یار می رسدت شاهد اندر کنـــــــار می رسدت
شور و عشق و جنون و مستی ها یا که فصل بهــــــــار میرسدت
خاطــــــــــرت شاد کز رۀ تمکین آن شۀ با وقــــــــــار می رسدت
بلبلان تهنیت به هــــــــــــم گویند که به گلشن هــــــزار می رسدت
ساز و آهنگ و نغمه و الـــــــحان نای نی جــــــــوش تار می رسدت
در دبستان شـــــــعر و علم و ادب مصرعی شاهــــــــــکار می رسدت
روزگـــــــــــــار فراق طی گردید وصل آن گلعــــــــــذار می رسدت
**************** |