اسم آسمانی کشور را آوردیم بی بسم الله
پس، سیاست، به حریم شعر آمد
بی خبر، کابل، گفتیم
و حبابِ سیاست در برکة طبع جوشید
نفهمیدیم که کشور، دامنة حماسه است
نرسیدیم که کابل، همان قلعة قلم است
و مور سیاست در شهد شعر، قفل شد
نبریم از یاد که تغزل بود، بودن، اصلاً
که شعر، توشیح کرد قانون اساسی را در بنِ امر
و آنگاه، مجاز مخل، سیاسی شد
و تنافرِ کلمات را آورد که مسلکی است ثنوی
به شهادتِ شعر باز گردیم امروز
به مرفوع القلم بودن
توبه کنیم از چهل سر و چهل درفش در کشور
تا شعر، سیاسی نشود
که چوب خدا، صدا ندارد
به خورشید خیره شویم، یک چاشت
تا شعر، گل نشود
تلویزیون ملی را گِل نکنیم تا بندِ امیر مان، کوثری بماند
«الف» را معرفی کنیم به مجلس، تا بی نقطه گردد، آراء
و فرزندان فطرت را ندزدیم بیشتر
تا خدا، بد را از بدتر نگه دارد
از سیاست نگهدارد
آمین !
بلغارستا |