خواهرم استاد قمر غفار
امروز چون نامهی گرامی شما را در اسپانیه بدست آوردم، بیاد ِ روزگاران ِ از دست شدهی جوانی افتادم که در دانشگاه دهلی ِ زیبا مشعول تحصیل بوده و گاه گاهی سری به خاک ِ بیدل میزدم، جبین ِ ارادت به آستانش می سودم، نگاه ِ عنایت از بار گاه ِ دل آگاهش می طلبیدم و ِشمع ِ محبت از محضر ِ اشعار ِ فیضبارش می جُستم. چه برق آسا گذشت.
به گفته ی بیدل، " اشک یک لحظه به مژ گان بار است / فرصت ِ عمر، همین مقدار است" و یا، "
ز شیشه تا به قدح ریختم بهار گذشت" و " دیر آمدن و شتاب رفتن / آیین گل است در گلستان". و باز به یاد ده سالی افتادم که منحیث ِ سفیر ِ فقیر ِ سرا پا تقصیر ِ افغانستان در محافلی شرکت میکردم که دانشمندان و شعرای هندی پیرامون ِ شخصیت ِ ملکوتی و صوفیانه ی شیخ عبدالقادر بیدل، حرف ها میزدند و دل ِ پژمرده ی این هیچمدان ِ نا مسعود را از برکات ِ آن کلمات ِ فیض اندود و آن اشعار ِ عنبر آلود، مبدل به گلستان میکردند.
خداوند به یک یک آن استادان، چه هندو و چه مسلمان نصرتهای جاویدان نصیب گرداند و خدای به شما رحمت کند که باز چنین محفلی برپا داشته، رواق دلهای عاشقان بیدل را با شمع ِ اشعار ِ آسمانی وی منور گردانیده و ما را که به گفته ی بیدل " یا ناقص الکمالیم و یا کامل القصوریم " با چنین محافلی، منفعتی عظیم و کرامتی کریم میبخشایید.
خدای را با عشق پرستیدن و بنده را از دل خدمت نمودن درس بزرگی است که از پیامبران ِ خدا و صاحبدلانی چون عبداالله انصاری، سنایی غزنوی، عطار نیشاپوری، جلال الدین بلخی جامی هروی، معلم بشریت سعدی، رابعه ی بلخی، حافظ شیرازی و بیدل هندی به ما به میراث مانده. " در خرمن کایینات کردیم نگاه / یکدانه محبت است، باقی همه کاه."
از دعوت شما یک هندوستان ممنونم و یک افغانستان مشکور. من مقداری بیمار گونه استم و طبیبان اجازه ی پروازم نمیدهند ورنه، " از دوست یک اشاره و از ما به سر دویدن ".
به پیشگاه دوستان هندی و به آستان ِ بزرگان دهلی ، احترامات مرا برسانید.
با محبت. مسعود خلیلی
|