سرم از درد می ترکد
دل از عالی جنابانِ جهان گرد
زمانِ رفتنم، نزدیک، نزدیک است
درست است، این که می گویند
خواب و مرگ نزدیک است
مرا در خوابِ چشمانت
دل از دست داده بودم
نگاهت در میانِ قطره هایی اشک چشمانت می رقصد
سرم از درد می رقصد
بروی شانه هایم
سرت بگذار
زمانِ رفتنم، نزدیک، نزدیک است
میان برکه های آبی رؤیا
وفانوس چشمانت
چراغانی ست
هنوز از چهار فصلِ عشق ما
بهار جاودان در راهست
دلم از عشق می لرزد
تنم بی تو ،میان برکه هایی آبی رؤیا
بیا بنویس
نامت را
غزل های جوانت را
بروی سینه عاشق
چه دلتنگ همسرایانیم
برای واصف باختری
باختری در باختر برای تو بهتر بود
که شعر را سپید رو کردی
در غرب خبری نیست
در قتل عام زنده گی هر روز مرده ای
در قتل عام واژه گی هر روز خورده ای
پولادیان حماسه ی برای کوه را گم کرده است
ولی پرخاش در سلول هایی قفسه ها می لولد
دیگر درباری نیست که ما برایش بسرایم
صدای شعر پارسی را در افعانستان به تیر می زنند
علی عبدالرضایی از جنگ ، جنگ تا پیروزی می گوید
برای هزارمین بار به دولت آبادی جایزه نوبل را پشنهاد می کنیم
کو
گوشی شنوایی؟
نجفی در دلتنگی هایش سمفونی هزار و یک ملت را می نوازد
و من ، زینت تغزل هایم را در شفق آفتابی می کنم
خالده فروغ
حماسه ی فردوسی را از زبان فروغ می خواند
در شبینه های آدینه
و تو از من دست می کشی
در چهار راهه آتش و ابرشم
. |