کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
ما نفرین شدگان حضرت عشقیم...


حمزه واعظی
 
 

برای م
ن، همه ی روزها و لحظه ها، منسوب به زن، متعلق به مادر و از آنِ دختران است. مادرِ من، که خلاصه ی رنج های زمین است، تمام لحظه هایم را از سخاوت مهر و طهارت مادری پر کرده است؛ دخترانم سارا و غزل وفاطمه، تمام ساحت زندگی ام را معطر نموده اند. خواهرانم، مرضیه، نجفی، مبارکه، راضیه و مرجان تمام روزگارم را لبریز از ترانه ساخته اند. هر روز که به مادرم سلام می دهم: مثل غنچه ی صبحگاهی می شکوفد؛ دردهایش را پنهان می کند و تنهایی هایش را فراموش. همیشه مثل "نماز" دو آرزوی بزرگش را برای من و بخاطر من، تکرار می کند: بچه مه! "جور بومانی" و " خدا تورّ دّ رای نیک هدایت کنه". متاسفانه هیچکدام از این دو آرزوی مادرم تحقق نیافته. هم مدتیست ناخوشم وهم، "رای نیک" را گم کرده ام. تعریف مادر من از راه نیک، مومنِ متعبد بودن و معتقد بودن است که نمازهایم را سر وقت بخوانم، روزه هایم را به تمامی بگیرم، خمس و زکاتم را هر ساله پاک کنم و زیارات ومستحبات را خاضعانه انجام دهم...
اما وقتی به مفهوم راه نیک، فکر می کنم، احساس می کنم ما همه، سراسر گمراهیم. گمراهی ما این است که دچار "قحطی عشق" شده ایم . طاعون خشونت، جان مارا تسخیر کرده وجهان مارا به زندان بزرگ تبیدل نموده است. گمراهی ما این است که سرچشمه ی عشق به مادران، عشق به دختران وعشق به همسران وعشق به خواهران مان خشکیده است... ما پاک فراموش کرده ایم که مبدأ تکامل عاطفی و ذهنی و روحی ما، بن مایه ی عشق است اما دربلاد جان و جهان ما، بلای خشکسالی عاطفه نازل شده است.
ما موجودات نفرین شده ایم... الهه ی عشق، مارا نفرین کرده است. خدای مهر، مارا از یاد برده است و پیغمبر دوستی، از ما رو برتابانده است. ا"یدز"ِ نامهربانی وجود مارا متعفن نموده، "وبا"ی بیگانگی از خویشتن، قتل عام مان کرده و"سرطان" خود پرستی، نسل وعصر مان را به تباهی فرو برده است.
...و چنین است که وقیحانه، مادران مان را کتک میزنیم و چه بسا به قتل می رسانیم، سبوعانه به دختران مان تجاوز می کنیم و وحشیانه همسران مان را سنگسار می کنیم و به آتش می کشیم و خواهران مان را گلو می دریم... بربریت ذهنی مان را "مردانگی" نام می نهیم و شهوت خشونت مان را " غیرت" تعبیر می کنیم...
ما نفرین شدگان حضرت عشقیم. دریچه ی مهر خداوندی مادر را به روی خویش بسته ایم،عصمت دختران مان را دریده ایم، معصومیت خواهران مان را به عزراییل فروخته ایم و شکوه زنانگی همسران مان را در اتش شهوت های خشن مان فرو کرده ایم.
برای من، همه ی لحظه ها از آنِ "امیر بیگم"، مادرم هست. مادرم فرمانبر جانم و پیامبر آسمان های من است. برای من، مادرم مقدس ترین موجود هستی است که روزانه " پنج بار" به سمت قبله ی چشمانش نماز میخوانم...
برای من تمام روزها، روزِ "سارا"ست. عشق را در لبان بلورین او جستجو می کنم. وقتی با تمام صداقت کودکانه اش به من می گوید " پاپا! تو عشق واقعی من هستی"، شکوه عشق را تا مغز استخوانم حس می کنم. وقتی فاطمه ام به دوست نروژی اش می گوید" از مدرسه که خلاص می شوم با عجله خودم را به خانه میرسانم تا پدرم را ببینم"، تمام آبشارهای زمین را از آن خود می دانم. وقتی غزل نه ساله ام با عصمت کودکانه اش می گوید" ازدواج نمی کنم و پزشک می شوم تا تیمارداری پدرم را بکنم"، دنیا برای من پر از عشق و رنگ زنانگی می گردد...
اگر همه ی ما حضرت عشق را عبادت کنیم، دنیا لبریز از عصمت زنانگی، و زمین سرشار از عشق مادری و جهان غرق در مهر همسری می گردد.
"هشت مارچ" وز خجسته ای است اما زندانی کردن نام بلند ویاد خداوندی مادران ودختران و همسران مان به این عدد، تمام روزها و لحظه های مان را خالی از عشق و فضیلت های زنانه می سازد...
 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل     ۱۸۷،          سال    نهـــــــــم،      حوب     ۱۳۹۱ هجری خورشیدی           اول مارچ      ۲۰۱۳ عیسایی