کابل ناتهـ، Kabulnath




















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

رضا محمدی

 
 
روح الامین خواب های نسل نو افغانی
 
مروری بر  شعر روح الامین امینی

 
 

   


 “
در خواب‏هام کودک غمگینی‏ست” مجموعة شعری است از روح الامین امینی شاعر و نویسنده هراتی که در زمستان ۱۳۹۱ خورشیدی توسط انتشارات آرمان شهر ، وارد بازارکتاب افغانستان شد.

امینی  در طی ده سال اخیر یکی از پرکارترین و جدی ترین نویسندگان بوده است.شاعر و نویسنده ای که تقریبا هر سال یک کتاب شعر یا نثرو یا مقاله های ادبی در افغانستان منتشر کرده است. برای مثال می توان به دفترهای شعری با عناوین “مینو به عبارت دیگر”، “۰۷۰″، “تاریک ترین دنیای این گوشه” و “برای مترسک چه فرقی می کند” اشاره کرد.
قالب محوری کار امینی در زمینه شعر، غزل است اما در این مجموعه‏ها آثاری در قالب های دیگر نیز به چشم می خورد. زبان شعر او نیز تغزلی رمانتیک است. مثل این شعر به شیوه مکتب گفتار:

راستی تا یادم هست بگویم

چشم هایم را هر گز فراموش نکن

ممکن است پاهایت را زخمی کند...

 لحنی که بعد از جنگ معمولا در کشورهای جنگ زده شیوع پیدا می کند اگر چه در افغانستان تاثیر رمانتی سیسم عمقی دیرینه دارد. شعر در افغانستان  معمولا با رمانتی سیسم گره خورده است. تصور غالب از شاعرانگی در افغانستان معمولا زیادی رمانتیک شدن بوده است.برای همین شاعران رمانتیک ایران حتی بعد از میخ کوبیدن براهنی بر تابوتشان تا هنوز هم در افغانستان  طرفداران پرو پا قرص دارند. جدا ازین دغدغه های فلسفی، معرفتی و سیاسی هم دیگر اضلاع شعر او را شکل می دهند.

 

در خوابهام كودک غمگینیست با گريه های ممتد بیروحش

افتاده است بر شب خاموشم غمگینتر از تو ساية اندوهش

شبهای من بلندی يلدايند، تاريک و دلگرفته و بی مهتاب

شبهای من غم اند و غريبانه، بر شانه های خسته شان كوهش...

 

 گاهی به تغزل محض نزدیک می شود. فضایی زلال که بدون تکلف کلمات کشف روایتی عاشقانه است و به نظر من مطلوب غزل وآنچه که از تغزل در ذهن داریم نیز چنین چیزی است.

 

 

 

و باد بود!

تو در آسمان خدايی داشت!

ِ كنار مزرعة گندم تو، من كاهم

 

اما این تغزل محض در کنارشور شاعر برای نوگرایی کمی رنگ می بازد. شاعر مثلا سعی می کند چینش سنتی غزا را به هم بریزد کاری که خود من هم زمانی تجربه کرده بودم و یا از شگردهای برش روایی و محاوره و کلا شگردهای هنرهای نمایشی در غزل استفاده کند. این ها را اضافه کنیم به آوردن لهجه هراتی به عنوان شگردی در قافیه پردازی.

 من اتفاق!
در آن اتفاق من بودم
من اتفاق؟ نه انگار باغ من بودم
ولی نه
باغ تو بودی! تو باغ بودی، ها!
در آن سیاه‏تر از یک کلاغ من بودم
ولی تو باغ؟
نه!
شاید اتاق بودی تو
فضای خالی بین اتاق من بودم
فضای خالی بین اتاق؟ گیجم من
فضای خالی بین اتاق من بودم؟
***
به یک نشانی دیگر تو را فرستادم
وگرنه آن که گرفتی سراغ من بودم

 

منتها بیشتر از همه این ها، او به عنوان شاعری جدی در این سال ها نوعی نمایندگی از ذوق و ذهنیت و زندگی روحی مردم افغانستان و به خصوص نسل تازه ای را می کند که در سال های جدید در افغانستان بالیده است. نسلی پیچیده و شگفت.به این خاطر من فکر می کنم وقتی شاعر از محیط اطرافش حرف می زند این نمایش ذهنیت همنسلان او درین باره نیز هست.

 

در این حوالی بی دریا شبیه رود پریشانی
به نا امیدی یک مرداب به سمت هیچ سرازیرم

در این کویر تب آلوده در این کویر تب آلوده
اگر چه طعنه فراوان است ولی به خویش نمی گیرم
--

از سال های رفته خزان را بیاوریم
دیگر برای زرد شدن یک خزان کم است

 

از پیچیدگی های این نسل یکی قیافه همه جهان را گرفتن است. نسلی که بعد از سال های تاریک یکباره در زیر خرواری از خبرها و اتفاقات و مد ها و قصه های جهان مدرن بیدار شدند. و به این خاطر عجیب نیست که گاهی بخواهند ماسک های دیگران را به صورت بزنند. ماسک هایی که با رسانه ها و حضور جامعه بین المل از هر جای دیگری به افغانستان رسیده اند.

از شهر اگر چه نای دیدارم نیست
این قدر که من به تو گرفتارم، نیست
با این که در اطراف اتاقم دیگر
جز صندلی و بسته سیگارم نیست

من  طوري که شاعر را مي شناسم مي دانم اهل اين کارها و بازي ها و غم هاي فلسفي عجيب و غريب نيست.چه بسا اهل سيگار هم نباشد.  اگر چه شعر او پر از سيگار است..پر از دود و اندوه و پر از غم هايي که به او ربط ندارند..اميني بر عکس شعر هايش پر از زندگي و شور و شرار و روابط اجتماعي است..اما چرا هميشه در شعر هايش من اندوهگيني چيغ مي زند.من اندوهگيني در استانه خودکشي،در آستانه  شکستن واوج نااميدي.آيا  اين بخشي از ناخوداگاه جمعي  جوانان شادمان امروز در افغانستان است. آيا اين چهره  پنهان و کتمان شده اين شادماني مدرن است. يا چه بسا ريتم تند حوادث در افغانستان و زندگي جديد و پرهياهوي تازه مجالي براي  خيلي از دلمشغولي هاي نسل تازه نگذاشته است.

 

یکی از خصوصیات دیگر شعر او،لفاظی است. شاید لفاظی کلمه خوبی نباشد منظورم زبان بازی است و درین کار گاهی فوق العاده است.سماعی از حروف و کلمات بر می انگیزد. و این آمیزه آموخته های او از سنت غزل فارسی و شگردهای امروزی نوشتن خلاقه است.

 

لیلا لیالی لب لال ملال ها

تنها سکوت ماند از آن قیل و قال ها

 

نشسته ايم دو تا تکه تکه - فاصله! من! -

چه قدر فاصله عاشق! چه قدر هستم او!

 

 

 

 اما گاهی  وقت ها تصور می شود شاعر بیش تر ازین که بخواهد حرفی بزند فقط دارد حرف می زند.لفاظی خودش به تنهایی البته که هنر است این که بشود با جادوی حروف یا کلمات بدون  اراده معنی خواننده را با خود همراه کنی. اما شاعر ما بیشتر دارد کلاف کلمات را باز می کند بعد تصور می شود که انگار در آن گرفتار مانده است.نخ گپ از دستش در می رود. است این بیشتر به این خاطر است که شاعر در بین دو جهانی که هر دو را نیز دوست می دارد حیران مانده است. از طرفی ذاتا او آدمی است که می شود فعال اجتماعی اش نامید. دغدغه های انسانی و اجتماعی دارد که  برایش اهمیت دارند و از طرفی نوعی  طالب رهایی است. دلش می خواهد هنرمندی کند. می خواهد از خود هنر لذت ببرد. به همان قاعده گریز از تاب مستوری می خواهد طاووس جلوه زارش را در آیینه خانه عالم به نمایش بگذارد. این گونه در بین  دو من متضاد بند می ماند.

اگر چه رفت تو اما تو از تو خالی نیست

اگر چه هست من اما

همیشه من، او، غم...

َ من از كنار تو رد شد تو من شدی ناگاه

سپس شبیه تو شد من

چه قدر؟

يک عالم!

بدون هیچ دلیلی به آسمان برگشت

مگر چه قدر توان داشت بی تو يک آدم؟!

-

ُ و خواب تا كه پريد از خودش به من زل زد

 

به من نگفت

به من گفت كه بخواب!

تمام!

-

اتاق از نفس افتاد!

در قفس افتاد!

ِ ه در من من بود از نفس افتاد

كسی ك

كسی كه در منم انگار با تو میپیچید

كسی كه در منم انگار از تو پس افتاد

 

. شاعر بین من های مختلفی که برای خودش متصور است یا ساخته سرگردان می ماند دقیقا همان طور که در شعرش می گوید از منی به منی دیگر می لغزد. و همین سرگیجه بخش مهم ذهن و زبان او را شکل می دهد.ردیف های  معنا گریزی مثل سه نقطه ولی.. یک ساعت.. ساعت ده.. در سکوت سرد اتاق.. کسی.. برای این قصه است.  مثلا کسی، هیچ باری ندارد. شخص بی رنگ و بی نظری است. در باره او نظر داده می شود اما همه این گفته ها نه تنها شخصیت او یا شناخت ما از شخصیت او را کامل نمی کنند  بلکه از بس گزاره های کلی هستند ابهام ما را بیشتر می کند.

كسی نبود؟ كسی نیست؟ ها! نبود كسی؟

فقط صدای كسی بود - آن كه بود كسی -

كسی كه بود فقط گريهای برای خودش

كسی نبود!

از اين گريه ات چه سود؟! -كسی –

شعر فضایی مثل فضای  داستانی خشم و هیاهو مثل فضای قصه های  گیج کافکا را دارد. فضایی بی چهره وکوبیک که در آن آدم ها چهره های محوی دارند. یک فضای نوار پر از عدم قطعیت. من فکر می کنم این ها را باید بیشتر مشخصه روانی یک نسل نامید. این ها را نمی توان برای شاعر عیب شمرد. چون فکر می کنم خود امینی بعد از سال ها کار جدی و خیلی حرفه ای ادبی خودش بر خوب و بد کارش آگاهی دارد و این حیرانی نمی تواند از غفلت  شاعری درین اندازه رخ بدهد. بدون شک آگاهی  شاعر به آن ،نوعی معنی روان شناسانه می دهد. ما از طریق شعر با ناخود آگاه روانی یک نسل رابطه برقرار می کنیم. می فهمیم در آن چه می گذرد. شعر .".در ساعت پنج " لورکا  نشان دهنده  نوعی ترس و خفقان عمومی است. ساعت پنج نشانه ای از ساعت فاجعه در اسپانیای دوره دیکتاتوری است. غزل عارفانه  سبک عراقی نوعی فرار از واقعیت های اجتماعی و سرشکستگی و سرخوردگی عمومی  بعد از حمله مغول است. برای  این درین دوره ناگهان سمبل گرایی بر محور عناصر زرتشتی و باستانی و وقصه های روحانی دنیا ستیز افزایش می یابد. شیوه سرگردانی که در ادبیات امروز فارسی و مشخصا در شعر امینی نشان داده می شود.بیان کننده استیصال نسلی است که بعد از جنگ در زبان فارسی، ایران و افغانستان رشد کرده. در ایران این سیطره ویژگی خود را دارد. شعرها و داستان هایی با روایت های بسیار پیچیده و حتی به هم ریختگی زبانی بسیار نشاندهنده ذهنیت مستاصل روشنفکر ایرانی است.و در افغانستان این استیصال با نوعی شتاب زدگی وتناقضات فراوان نیز آمیخته است. فضای ناخودآگاه عمومی گاهی به شدت خوش بین است.

روی ديوار می نويسی شب، پشت ديوار مینويسم ماه

جای نامت در اين شب تاريک، چارده بار مینويسم ماه

+

آفتاب همیشه طالع من! اين طرف ها غروب بی معناست

به تو گفتند مثل ماهی كه آفتاب مرا نمیفهمی

 

و گاهی نیز به شدت بد بین و یاس آلوده می شود:

نبود پنجره ای نصب روی ديواری

نبست پنجرهای را

نه هم گشود كسی

شبیه حنجره ای بود پنجره

يعنی

 شبیه حنجره ای كه در آن نبود كسی

..یاس مثل قصه متروک ماندن افغانستان در سال های پیش رو دقیقا به ایران بعد از سقوط حکومت مصدق می ماند. همان جا که شاعر مثالی خراسان مهدی اخوان می گوید:

مرا آیا امید رستگاری نیست؟

صدا نالنده پاسخ داد آری نیست..

همان طور که آن شعر، بیان حال شخصی شاعر است تا بیان دیدگاهی سیاسی ، شعر امینی و دیگر شاعران روزگار ما نیز بیان حال شخصی خودشان و ناخودآگاه آیینه ذهن سیاسی عمومی نیز هست.

 

بادها در مسیر خود عمريست، می برند و دوباره می آرند

بادها عاشقانه دل بستند؛ سالها شد به زردی كاهی

این چرا برخاسته از نوع ذهنیت روشنفکرانه به مسایل جهانی شده افغانستان نباشد؟

جمع و تفريق منطقی دارد، فرق ما فرق منطق و شعر است

من حساب تو را نمیفهمم؛ تو كتاب مرا نمیفهمی

این جا دوباره به همان دعوای شرق و غرب بر می گردیم. به این  که شرق ذهنیتش اشراقی است و غرب منطقی. دعوای بازاریی که  وسط این خواب مغشوش شاعرانه سر زده است و بالاخرا این شعر که جای هیچ بحثی را نمی گذارد. به طور واضحی سیاسی و منتقدانه است.

كینه اش جنس انگلیسي داشت، نفرتش بمب بمب امريکا

روي مهر و وفاش حک شده بود؛ جمله مضحکMade in China

چشمهايش خراب كرد مرا، مثل كابل كه منفجر شده بود

ِ زير باران راكت و موشک، زیر مردان في سبیل الله

....

سرزمینم! دلیل اين شعري بیت بیتاش براي مرگ تو بود

گويیا خشک گشته در رگهات، گلوبولهاي شعر موالنا

گرچه من هر دقیقه چندين بار زير هر انفجار كشته شدم

تا ابد زنده باد پاكستان! تا ابد زنده باد امريکا!

 

 

   از سیاست که بگذریم یکی دیگر از مشخصات شعر امینی و تقریبا می شود گفت بیشتر نویسندگان و شاعران امروز در افغانستان نوعی سهل انگاری مفرط است. در بین یک مجموعه اگر ده شعر خوب پیدا شود حتمن ده شعر بسیار بد هم هست. در یک غزل اگر پنج بیت خوب دارد حتمن بیت دهای حذف شدنی یا دوباره نوشتنی هم هستند.همین طور در شعر های آزاد هم. شاعر با نوعی بی خیالی از کنار دوباره نویسی و ویرایش شعر هایش عبور می کند. بعضی وقت ها کملا مشهود است که دلیل خیلی مشکلات سهل انگاری نویسنده است. مثلا این غزل با ردیف سکوت کرد.

باید سکوت کرد تنها سکوت کرد

 شاعر حتمن مي داند که چقدر اين سکته حروف..منظورم وزن نيست بلکه سکته سنگين کاف است..چقدر دشوار است..اگر يک بار مي امد توجيهي داشت که براي مثلا القاي سنگيني سکوت امده..اما تکرار مدامش نفس گير است.

.

مانند خوره دویده ای در جانم

بدبخت ترین پنجره دورانم

ای سنگ بیا بیا! درست آمده ای

من مقصد سنگ های سرگردانم

 

رباعي ها مثلا  نمونه  روشن تري از شيوه کار اويند. رباعي هايي که عموما بيت هاي پاياني در خشاني دارند اما در اکثر مواقع بيت هاي اولشان بافتن  آسمان و ريسمان است.فکر کنيم سنگ و پنجره  به هم بخورند و اجزاي يک روايت و يک تصوير را بسازند. خوره فکر نمي کنم با هيچ چسپي به اين تصوير بچسپد.

اين ديگر ، چنان که من در يافته ام بيشتر از آن که مشکلي شخصي باشد مشکلي عمومي است. مشکل تقريبا تمام شاعران در افغانستان است. و چه بسا مشکل همه روشنفکران، نوعي عجله و دست پاچگي  دارند. انگاري بايد اين نان ولو نيم خام اما از تنور در آيد. انگاري ديگر هيچ وقت آتش شعر در جان شاعر شعله ور نخواهد شد و اگر چنين شود با شعرهاي نيمه تمام چه بايد بکند. از طرف ديگر شاعراني مثل اميني که طبع فوق العاده و رشک برانگيزي دارند. معمولا پر از حس نوشتن وپر از مضمون هستند. داشتن حرف هاي بسياري براي گفتن و وقت کمتري براي نوشتن نيز مي تواند دليل منطقي ديگري باشد. چرا که نويسندگي طبيعتا در جايي مثل افغانستان مثل هر حرفه ديگري حرفه مسلکي متمرگزي نيست. نويسنده هم شاعر است، هم خبرنگار، هم فعال سياسي، هم فعال مدني و هم چه بسا کارمند اداره و بعد روزنامه نگار که حتمن هست مثل خود من  که دارم ايراد مي گيرم.و بدون شک  بعد از همه اين ها براي امرار معاش مجبور است جايي کار هم بکند.

من فکر مي کنم اين دلايل اندوهباري است که نويسنده را از نوشتن مسلکي باز مي دارد. نويسنده اي که در راستاي برنامه کاري اش بايد مطالعه کند، بنويسد، منتقدين و خواننده هايش را ببيند و روي کارش تمرکز داشته باشد. طبيعتا کسي که در جامعه زندگي مي کند دلمشغولي هاي سياسي و اجتماعي و غيره هم دارد و آن دلمشغولي ها بيشتر از آن که فعاليت اصلي نويسنده شود خواه، ناخواه در شخصيت و روان و زندگي او حل مي شود. خواه، نا خواه در آثار او باز تاب مي يابد ووظيفه اجتماعي او را بيان به انجام مي رساند.

من اگر مي شد به شاعر صاحب کمالي چون او توصيه مي کردم.  مي شد از او بخواهم که  جدا از کاستن از باقي دغدغه ها. در نوشتن شعر وسواس بيشتري به خرج دهد. کمتر بنويسد وبيشتر به ويرايش آن ها بپردازد. حتي اگر بشود همين رباعي ها و چه بسا بخشي از غزل هاي قبلي اش را دوباره به دست چاپ بدهد. اين دفعه بيت هاي بسياري را کم کند. چه اشکال دارد غزلي  سه بيت داشته باشد. يا به جاي رباعي و دوبيتي دوبيتي، يک بيتي بنويسد. مگر تک بيت ها در طول تاريخ شفاهي همواره از قدرت و تاثير بيشتري برخوردار نبوده اند.این نوشته را با غزلی از او تمام می کنم.

 

-

در آسمان تو یک عمر اگر چه دربدرم
خیال می کنم این روزها پرنده ترم

عقاب نیستم اما پریده ام چندیست
به قدر تاب و توان همیشه مختصرم

اگر چه اوج تو با بال من نمی خواند
چگونه می رهی از چنگ وسعت نظرم؟

بیا به خاطره هامان کمی رجوع کنیم
قبول کن که چه بیهوده داده ای هدرم

قبول می کنم این را که من کمت هستم
قبول کن تو هم این را که من همین قدرم

بگو به صاعقه ای تا که آتشم بزند
که هر چه خواسته ای ریخت آسمان به سرم

 

 
 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۱۹۹            سال نهــــــــــم                      سنبله    ۱۳۹۲                اول سپتمبر   ۲۰۱۳