تاریخ اغلب مثل یک آهنگ عمل میکند، میشنوی و تمام؛ متشکل
از مجموع تمام آن نتهای کوچکی که به نظر نمیآیند، اصلاً کمتر کسی
میخواهد به نظر بیایند. رسم همین است، به حرفهای کلان عادت کردهایم، به
قهرمانان. در مثالی بهتر، تاریخ معمولاً مثل یک پیرمرد کمحوصله و کُلیگوی
تلاش میکند قصه زود به پاپان برسد. در تاریخ معمولاً باید تمام خانههای
یک روستا آتش بگیرند، سربازان بیشماری کشته شوند، یک نسل کامل زیر آوار یک
ایدئولوژی دفن شود، جنگ برای سالها به درازا بکشد و تمام خاک یک شهر
زیرورو شود تا ارزش نوشتن پیدا کند. من این را تاریخ کلان مینامم. تاریخی
که در آن تصمیمگیریها و اتفاقهای زندهگی یک شاه مهمتر از جزییات
زندهگی یک سپاهیست.
قصهها و قضاوتها معمولاً بزرگ باید باشند تا ارزش کتابشدن را پیدا کنند.
«سویتلانا الکسویج» بر این عادت اعتراض میکند. «تابوتهای رویین» قصۀ
سربازان روسی و بازماندهگان آنان است. نتهای کوچک و معمولییی که
آهنگهای بزرگی را تشکیل میدهند. من این شیوۀ نوشتن را - با تمام
ویژهگیهای هنری آن - تاریخ کوچک مینامم. تاریخ جزییات دردناک انسانهای
معمولی و زندهگیهای عادی. اگر نیک بنگریم «تابوتهای رویین» انتقادی تند
و برنده است بر قضاوتهای کلان؛ رد مطلق آن البته مسألۀ این نویسندۀ
بلاروسی نیست.
خود سویتلانا نیز هنگام گرفتن جایزۀ نوبل، متنش را تاریخ سرگذشتها و
صداهای کوچک مینامد.
کتاب، سرگذشت آدمهای معمولیست که به میدان قهرمانی پرتاب میشوند، برای
هیچ میجنگند، سرخورده میشوند، کشته میشوند، تکهپاره میشوند و... تا
برای فردا قهرمان شوند و یا حداقل امرار معاش کنند (پول، موتر، تلویزیون،
خانه...). ماجراجوها برای تجربۀ جهانی متفاوت از روزمرهگی به جنگ میروند
و بالاخره، شماری هم صرف برای کمک به مردمان بیگانۀ ناچار، راهی میدانهای
جنگ میشوند. تمام این خردهباورها زیر چتر باورهای بزرگتر انسجام
مییابند؛ ادای دَین انترناسیونالیستی و دفاع از مرزهای جنوبی میهن کبیر.
سویتلانا الکسویچ
خواندن این کتاب همان اندازه برای افغانستانیها مهم است که برای روسها
اثریست باارزش. قصههای این کتاب واقعیاند و یادگار خفقان جنگ افغانستان
و اتحاد جماهیر شوروی سابق؛ جنگ سوسیالسیم و اسلام. جنگی که تنها منفعت آن
کشتن و کشتهشدن بود. برای آن طرف (روسها) نه سوسیالیسمی در افغانستان
اعمار شد، نه آرمان شهر روسی به بهانۀ «دین انترناسیونالیستی» برآورده
گردید. نه هم کوچکترین دفاعی از مرزهای جنوبی میهن کبیر انجام گرفت، برعکس
اتحاد جماهیر شوروی هم پاشید. برای این طرف (افغانستان) نیز، جز ویرانی،
معلولیت، مهاجرت، هرج و مرج و ایجاد زمینۀ رشد دهها گروه تندرو و تروریست،
چیز بیشتری بار نیاورد.
خواندن این تاریخ کوچک، برای هرکسی ساده است. افزون بر آن، مترجم مترادف
اصطلاحاتی را که برای پارسیزبانان در ایران ناشناختهاند، داخل قوس آورده
است تا برای فهم درست آن کمک کرده باشد.
این کتاب میتواند خلایی را میان دو گونۀ تفسیر از جنگ نزد سربازان روسی و
مخالفان جنگی آنها در افغانستان پر کند، آنجایی که سربازان روسی و
بازماندهگانشان جنگ را نفرین میکنند و سربازان اینطرف - که در کتاب
«اشباح» خوانده شدهاند - و بازماندهگان شان جنگ را افتخار میدانند؛
خواندن کتابهایی از این دست اهمیت پیدا میکنند.
بیان اندوه انسانی و پیامدهای جنگ، درزِ میان نفرین و افتخار را میتواند
پر کند. میتواند غبار شیشه را پاک کند تا ببینیم پشت پنجرۀ پندار ما
واقعاً چیست؟ تا ببینیم جنگ در حقیقت چه چهرهیی دارد و چهگونه لبخند
میزند؟ قصههای جنگ، کشتن و کشتهشدن را به خوبی میفهمانند. آنهایی را
که از جنگ منفعت بردند و آنهایی که ضرر کردند را پیش روی ما مینشانند،
محاکمه میکنند و در مورد آنان قضاوتی درست انجام میدهند.
حضرت وهریز، مترجم افغانستانی بر اساس درک و تجربۀ خودش از زندهگی
افغانستان و سپس روسیه، توانسته است ارزش ترجمه و انتشار این کتاب را در
افغانستان به خوبی بفهمد. کاری که در ترجمههای پیشتر از او محسوس نیست.
دستکم از منظر یک خوانندۀ افغانستانی میتواند همینطور باشد.
مترجم از پس ترجمۀ عامهپسند این رمان هم به خوبی برآمده است، این که
چهقدر در انتقال معنی از زبان نویسنده به پارسی صادق بوده است و این که
چهقدر توانسته است بر ترجمۀ درست آن مسلط باشد، موضوعیست که آگاهانِ این
زمینه بهتر میفهمند. از جایگاه یک خوانندۀ عادی، کتاب را بینقص یافتم و
روان.
خواندن این تاریخ کوچک، برای هرکسی ساده است. افزون بر آن، مترجم مترادف
اصطلاحاتی را که برای پارسیزبانان در ایران ناشناختهاند، داخل قوس آورده
است تا برای فهم درست آن کمک کرده باشد.
جای یک سپاس ویژه از حضرت وهریز که صاحب یک چشمانداز آگاهانه و
واقعبینانهیی در مورد وضعیت سرزمینش است را با این کلمات پر میکنم و
منتظر ترجمههای بیشتر او میمانم. |