چنان نمک زده بر زخم دل که حیرانم
ز یادی شورشده اشک های چشمانم
چنان ز عشق تو لبریز بودم از آغاز
که عطر و بوی تو میداد کنج ایوانم
به حیرتم که گهی سَر کنی به زیر بال
و پیش خود به قناعت رسی که: آسانم
منی که دار و ندار دلم به پای تو و
تویی که صاحب دل گشته گفتی: مهمانم
چه ساده می شکنی دل چه بی تفاوت و سرد
نه لب گشایی به پوزش، نه پاسخی، نگرانم
بیا و حرف بزن، لب گشا و روشن کن
کجا رویم و کجا میرسد سر انجامم
م.ا.ع
۲۳/۰۱/۲۰۱۷ |